هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
💞🌸 #برخی_از_خصوصیات_شهید🌸💞
💠🔻💠🔻💠🔻💠
🌼🌼شهیدحاج رضاشکری پور🌼🌼
🍃🌸 با #بیحجابی و #بیبند_و_باری جوانان سخت مخالف بود و از آن رنج میبرد، میگفت: «میترسم ما برویم و این مسائل منكرات و فساد حل نشود.»
🌾🌾🌾🌾
🍃🌸در صحبتهایش تأكید داشت كه پیامها و رهنمودهای #امام بزرگوار را باید #اطاعت كنیم
و به حضرت امام عشق و #علاقه زیادی داشت.
🌾🌾🌾🌾
🍃🌸از #دروغ و #غیبت سخت بیزار بود و میگفت: «این دنیا محل آزمایش است، ما باید صبر كنیم از امتحان خوب بیرون بیایم.»
🌾🌾🌾🌾
🍃🌸به #دید و #بازدید از فامیل و دوستان اهمیت بسیار میداد
🌾🌾🌾🌾
🍃🌸هر نوبت كه میخواست به جبهه برود از همگان #طلب_حلالیت میکرد.
#کانال_عشاق_الشهدا
🆔 @oshagheshohada 🕊🕊
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣2⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نماز "عشق"
به روایت #خواهرشهید
🔹عادت خیلے خوبے داشت.معمولا براے هرڪار خیرے ڪه مےخواست انجام بده دو رڪعت #نماز مےخوند.یادمه یڪ بار مےخواست بره با یڪے از جوان هایے ڪه خیلے اهل مسجد🕌 و .. نبود صحبت ڪنه،آستین هایش رو بالا زد و #وضو گرفت و رفت دو رڪعت نماز خواند📿
🔸بعد از نماز دعا ڪرد ڪه #خدا در ڪلامش تاثیر قرار بده👌 و از خونه بیرون رفت👤.با این ڪارش مےخواست اثر وضعے روے #مخاطب و ڪارهاش بزاره و همین طور هم شد.
🔹من براے ازدواجم💍 خیلے سخت گیر بودم.دوست نداشتم از ڪانون پر مهر خانواده👨👩👧👦 و سایه پدر و مادر جدا بشوم. تا اینڪه یڪے از #دوستان سید میلاد به خواستگارے آمد هرچقدر با من صحبت ڪرد مجاب نشدم☺️.
🔸تا اینڪه یڪ روز اومد منزل،آستین هایش رو بالا زد و رفت وضو گرفت، #سجاده_اش رو پهن ڪرد و الله اڪبر گویان مشغول نماز شد!دو رڪعت نماز خواند.نمےدونم چه نمازے بود❗️ و با چه نیتے خواند ⚡️اما حال عجیبے داشت .
🔹بعد از اینڪه نمازش تمام شد ، اومد نشست ڪنارم👥. خیلے با محبت💞 شروع به صحبت ڪرد.از #علاقه اش به من گفت و اینڪه من رو چقدر دوست داره 😍و ... ڪم ڪم دیدم ڪه چشمانش اشڪ بار شد😢.همین طور ڪه داشت صحبت میڪرد و از چشم هایش #اشڪ مےاومد.
🔸سید با من ڪه خواهرش بودم خیلے بامحبت صحبت مےڪرد و الحمدالله خیلے زود این مشڪل حل شد✅. #نفس_سید حق بود... نسبت به خانواده خیلے با عاطفه بود.
🔹در مراسم ازدواج من خیلے گریه ڪرد😭.با اینڪه ممڪنه خیلے از هم سن و سالهای سید از روی #حیا ،غرور و .. هیچ وقت اینڪارو انجام ندهند🚫.اما سید قلبش مثل آینه صاف صاف بود💟.
🔸هنر تمامے #شهدا و سید میلاد این بود ڪه با این همه عاطفه از خانواده دل ڪندند💕 و رفتند.
📚برگرفته از کتاب: #مهمان_شام
#زندگینامهشهیدسیدمیلادمصطفوے🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عنایت_شهـــــدا🌷 به
🎤شاعر ارجمند "صابرخراسانی"
🌾در #تهران با یکی آشنا شدم آن موقع رسم بود شب ها🌖 می رفتند #بهشت_زهرا، با یکی از بچه ها در این فضای مذهبی آشنا شدیم👥
🌾گفت: که برویم بهشت زهرا🌷، ما شهرستانی ها می گوییم که شب #بد است در قبرستان رفتن و این یک #اعتقاد است. گفت: نه اینجا اینطوری نیست❌
🌾رفتیم دیدیم چه خبر است؛ یک بنده خدایی👤 آنجا بود و #دوست_من او را می شناخت با او گپ زدیم، گفت: #دفعه_اول است می آیی بهشت زهرا⁉️ گفتم: بله؛ گفت: برو فلانجا بشین ولی #دستِ_خالی نرو🚫!
🌾در همان قطعه #شهدا بودیم،گفت: دفعه اول می آیی، #حاجت می گیری.من نمی دانم و #نمیتوانم بگویم برای چه ⚡️ولی خیلی #دلگیر بودم💔 و بهم ریخته بودم و فقط همین قدر بگویم که آن شب وقتی آمدم خانه مان🏡 #شعر گفتم.
🌾اصلا نمی فهمیدم که شعر است.
دومین شعری که گفتم برای #شهدا🌷 و سومین کارم را برای #عقیله_بنی_هاشم گفتم📝 چون با طیف فضای شعرا آشنا نبودم🚫 نمی فهمیدم که شعر می گویم، واقعا نمی دانستم که شعر است چون #علاقه ای از قبل در من وجود نداشت❌. این #عنایت_شهدا بود.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔻همسر شهید محمد بلباسی:
🌷واقعا برای اسلام دغدغه داشت،
کار #فرهنگی می کرد، همیشه می گفت: #جنگ_نرم یعنی همین! می گفت :وقتی حضرت آقا میگن جنگ نرم مگه شوخی دارن!؟ وقتی میگن ما #هنوز توی جنگ هستیم، مگه شوخی میکنن؟!
🌷می گفت: ما واقعا تو جنگ هستیم، اگر من نباشم، اگر بقیه نباشن، کی باید به داد این بچه ها و #جوونا برسه؟!
🌷حتی یه بار بهش گفتم: چقدر این دانشجوها زنگ میزنن؟!
گفت وای اصلا درمورد اینا نگو اینا #نفسای من هستن!!
🌷اینقدر که علاقه داشت به کارش، اعتقاد داشت به کاری که انجام میداد، حتی به افرادی که باهاشون کار میکرد هم #علاقه داشت. واقعا جای تحسین داشت که اینقدر روی کارش #حساس و #پیگیر بود
🌷خیلی کارا اصلا #وظیفه ایشون نبود از لحاظ اداری، اما ایشون از بابت #دلسوزی انجام میداد. می گفت:
دلم میسوزه ما که امکاناتش رو داریم، ظرفیتش رو داریم چرا نباید این کارو بکنیم؟!
#شهید_محمد_بلباسی🌷
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔻همسر شهید محمد بلباسی:
🌷واقعا برای اسلام دغدغه داشت،
کار #فرهنگی می کرد، همیشه می گفت: #جنگ_نرم یعنی همین! می گفت :وقتی حضرت آقا میگن جنگ نرم مگه شوخی دارن!؟ وقتی میگن ما #هنوز توی جنگ هستیم، مگه شوخی میکنن؟!
🌷می گفت: ما واقعا تو جنگ هستیم، اگر من نباشم، اگر بقیه نباشن، کی باید به داد این بچه ها و #جوونا برسه؟!
🌷حتی یه بار بهش گفتم: چقدر این دانشجوها زنگ میزنن؟!
گفت وای اصلا درمورد اینا نگو اینا #نفسای من هستن!!
🌷اینقدر که علاقه داشت به کارش، اعتقاد داشت به کاری که انجام میداد، حتی به افرادی که باهاشون کار میکرد هم #علاقه داشت. واقعا جای تحسین داشت که اینقدر روی کارش #حساس و #پیگیر بود
🌷خیلی کارا اصلا #وظیفه ایشون نبود از لحاظ اداری، اما ایشون از بابت #دلسوزی انجام میداد. می گفت:
دلم میسوزه ما که امکاناتش رو داریم، ظرفیتش رو داریم چرا نباید این کارو بکنیم؟!
#شهید_محمد_بلباسی🌷
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
| @gomnam1311 |
🌷کانال شهید پویا ایزدی🌷
#خاطرات_شهدا
🔰قبل از شروع مراسم #عقد، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس خانم😇 هرچه از خدا بخواهد، #اجابتش حتمی است👌 گفتم چه آرزویی داری⁉️
🔰درحالی که چشمان مهربانش😍 را به زمین دوخته بود، گفت: اگر #علاقه ای به من دارید و به خوشبختی💖 من می اندیشید لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید.
🔰از این جمله تنم لرزید💓 چنین آرزویی برای یک عروس در #استثنایی_ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود😔 سعی کردم طفره بروم؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم✅
🔰هنگام جاری شدن #خطبه_عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت🌷 کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک😢 نگاهم را به علی دوختم، آثار #خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
🔰مراسم ازدواج ما در حضور #شهید_آیتالله_مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمیدانم این چه رازی است که همه #پاسداران این مراسم و داماد🌷 و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت🕊 نائل شدند
#سردارشهید_علی_تجلایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
7⃣5⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻راوی: دوست و همرزم شهید
💠دورفیقی که قراربود باهم صابرینی شوند
🔰آقا علیرضا بریری و بنده در #ماموریت هایی که از لشکر ۲۵ کربلا اعزام میشدیم🚌 اکثرا #باهم بودیم و مثل دو برادر در کنار هم👥 بودیم.
🔰علیرضا به عنوان #فرمانده گروهان، در گردان حمزه مشغول به خدمت بود و با اینکه #اکثرا در ماموریت بود، همیشه از علاقه💖 خودش برای ادامه خدمت در #گردان_صابرین صحبت میکرد.
🔰میگفت: حتی شده به عنوان #نیرو_عادی، دوست دارم که در آنجا خدمت کنم✌️ و در ماموریت های متعدد و متنوعِ عملیاتی آنها انجام #وظیفه کنم...
🔰چون #علیرضا هم آمادگی جسمانی و هم اطلاعات نظامی بالایی داشت و این صحبت ها تا ماموریتِ سال ۹۵🗓 #سوریه ادامه داشت.
🔰تا اینکه یکروز که در #خط_حمزه، در "خانطومان" بودیم که سردار رستمیان، فرمانده وقت لشکر برای بازدید👀 به سمت ما و #آقاعلیرضا که فرمانده تَلِّ(تپه) ۲ بودند، آمدند...
🔰در آنجا، آقا علیرضا از #علاقه خودش به ادامه خدمت در گردان صابرین با سردار صحبت کرد و آنقدر #اصرار کرد که سردار اول خندید😄 و گفت که اگر از این ماموریت زنده برگشتیم🌷 و عمری بود با پیشنهادت موافقت میکنم✅
🔰خلاصه آن ماموریت رو تموم کردیم ولی #بدون_علیرضا برگشتیم و...😔چند وقتی از آن ماموریت و #شهادت علیرضا گذشت و رفتم خدمت سردار رستمیان و صحبت علیرضا🌷 با ایشون رو مجددا یادآوری💬 کردم.
🔰موافقت ایشون رو گرفتم⚡️ولی دیگر علیرضایی نبود🚫 که با هم دوره #تکاوری بریم و با هم انتقالی به گردان صابرین بگیریم😔 ولی باور دارم ک او #کنار_من است و من الان در گردان صابرین تنها نیستم❌
#شهید_علیرضا_بریری
#گردان_صابرین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh