هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
💢برادر شهید:
در تمام مکانهای مورد زندگی، #کار و #تدریس به اذعان همگان، بارزترین خصوصیات #اخلاقی وی خوش رویی و #شوخ_طبعی بود ولی با وجود زنده دلی هرگز #ذکر خدا، یاد #قیامت و #آمادگی برای زندگی واپسین از ذهن و لبان وی دور نمی شد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مجید_سلمانیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#هادی_دلها ❤️🍃
#حضرت_علی علیه السلام در بيان احوالات يكی از دوستانشان كه او را #برادر خود خطاب می كردند فرمودند:
💠 او پرفايده و كم هزينه بود
اين عبارت #مصداق كاملی از روحيات #هادی به حساب می آمد.💗
هادی در هرجا وارد می شد
🔸پرفايده بود.
🔹اهل #كار بود.
🔸به كسی #دستور نمی داد.
🔹تا متوجه می شد كاری بر زمين مانده، سريع وارد گود میشـد.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷 #تنها_شهید_حادثه_طبس
🔹پس از برخورد هلی کوپترهای آمریکایی بخاطر طوفان شن، به سرعت به سمت هلیکوپترها به راه افتادیم. دودی سیاه به آسمان بلند شده بود.
محمد که برای بررسی هلیکوپترها وارد آنها شده بود تا اگر سند و مدرکی بر جا مانده، با خود بیاورد، طعمه خیانت بنیصدر و هم دستانش شده بود که میخواستند آن اسناد فاش نشود. برای همین هواپیماهای فانتوم بقایای هلی کوپترها رو بمباران کردند. و ما تا
به محمد رسیدیم او به مولایش حسین(ع) پیوسته بود.
خیلی آدم با تحمل، #صبور و #رازدار بود. بیش از اینکه اهل #مطالعه باشد اهل فکر بود. تلاش زیادی برای جذب #جوانان و اصلاح رفتار آنها می کرد.
کسی بود که اهل #کار بود و اصلا تنبل نبود ، او بسیار کم غذا و اهل #روزه گرفتن بود و بیشتر #قرآن می خواند.
#صحرای_طبس 🌪
#شهید_محمد_منتظرقائم 🌹🍃
#یادشهـــداباذکـرصلـــوات 🌸🍃
🚩| @shahid_sajad_zebarjady
8⃣9⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠رفتم که سر مچشو بگیرم
🔰از صبــ☀️ـح می رفت تو #انبار تا بعد از ظهر😕 یه روز گفتم برم بهش سر بزنم. (با خودم گفتم شاید #حسین می ره اونجا می خوابه). خواستم برم سر مچشو بگیرم😁 رفتم داخل انبار. انتظار داشتم #کولر_گازی داشته باشه.
🔰وارد که شدم خفه شدم😨 گرما و #شرجی_هوا یه حالت کوره♨️ مانند درست کرده بود. واقعا یه لحظه هم #تحملش سخت بود. (توی گرمای 60-70 درجه ای اهواز)
🔰واقعا باورش برام #سخت_بود که حسین هر روز میاد اینجا و تو این شرایط #کار می کنه. نگاش کردم😟 با یه زیرپوش ایستاده بود. سر تا پا خیس #عرق؛ داشت مداحی🎤 می خوند و مشغول مرتب کردن #انبار بود.
🔰با عصبانیت بهش گفتم😠 یه ساله اینجا #مرتب نشده⁉️ بیا بریم الانه که #فشارت بیفته ها. گفت: داداش این وسایل مال #بیت_الماله و من طبق وظیفه ای که دارم #مسئولم اینجا رو مرتب کنم👌گفتم: نمیشه، همین الان بیا بریم تا نیفتادی رو دستمون.
🔰هر چی اصرار کردم نتونستم🚫 #راضیش کنم که بیاد و بریم. میدونستم هر چی بگم دیگه فایده ای نداره❌ از قدیم گفتن #نرود میخ آهنین در سنگ.
این #رفیق ما مرغش یک پا داره اگه بخواد کاری رو انجام بده، حتما انجامش می ده✅ آخر سری هم گفت اگه می خوای #بمون و کمک کن اگه نمی خوای هم لطفا غر نزن☺️ بزار من کارمو انجام بدم.
🔰خواستم #کمکش کنم، یکمی هم موندم و خودمو مشغول کردم ⚡️ولی راسستش #نفسم بالا نمی اومد. بلند داد زدم🗣 حسین! داداش من دارم می رم خونه🏘 الان سرویس می ره و من #جا_میمونم. با خنده گفت: از اولم می دونستم از تو آبی گرم نمی شه😄 #خندیدم و از انبار زدم بیرون.
🔰رفتم خونه ساعت 2 عصر🕑 شده بود. خیلی خسته😪 بودم. گرفتم #خوابیدم و تا ساعت 6 خواب بودم. وقتی بیدار شدم #اولین کارم این بود که به حسین زنگ بزنم☎️ و حالش رو بپرسم. گوشی رو برداشت و سریع گفت من الان #سرم_شلوغه بعدا زنگ می زنم. گفتم کجایی مگه⁉️ گفت کار #انبار هنوز تموم نشده.
🔰گفتم مسلمون تو این هوای #گرم و شرجی♨️ تو هنوز تو انباری؟! آخه #اخلاص هم حدی داره. بیخیال بابا
بخدا اگه همین الان نری #آسایشگاه، زنگ می زنم📞 به #فرمانده و می گم که این پسر دیوونه شده.
🔰(راستش #نقطه_ضعفش همین بود نمی خواست کسی از کارایی که می کنه مطلع بشه❌) تا اینو شنید سریع گفت #باشه. ولی من راضی نشدم✘ تا ازش #قول نگرفتم گوشی رو قطع نکردم📵
راوی: همکار شهید
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥️شهید مرتضی حسین پور :
مــن براے #شهادت
#اصـرار نمی ڪنم
آنقـدر #کـار می ڪنـم
ڪہ #لایـق شهــادٺ شـوم...
و #خـدا من را #بخـرد
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پانزدهم
💚بيكار نمي ماند و خستگی را نمی فهمید❤️
💕 #اهل_كار ۲🍃
✔️راوی:دوستان شهيد
🌷#هادي يك ويژگي بسيار #مثبت داشت. در هر كاري وارد ميشد#كار را به#بهترين_نحو به پايان ميرساند.
⚘@pmsh313
🍀خوب به ياد دارم كه يك روز وارد#پايگاه_بسيج شد. يكي از بچه ها مشغول گچ كاري ديوارهاي طبقه ي بالای🕌#مسجد بود. اما نيروي كمكي نداشت.
#🌷هادي يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردي به كمك اين گچ كار آمد.
⚘@pmsh313
💢او خيلي زود#كار را ياد گرفت و#كار گچ كاري ساختمان#بسيج، به سرعت و به خوبي انجام شد.
🌿مدتي بعد بحث حضور بچه هاي🕌#مسجد در #اردوي_جهادي پيش آمد.
تابستان 1387 بود كه🌷#هادي به همراه چند نفر از رفقا از جمله🌷#سيد_علي_مصطفوي راهي منطقه ي #پيرا_شگفت، اطراف#ياسوج، شد.
🌷#هادي در اردوهاي#جهادي نيز همين ويژگي را داشت.☀️#بيكار_نمي_ماند. از لحظه لحظه وقتش استفاده ميكرد.
🌷@shahidabad313
💢در كارهاي عمراني☀️#خستگي_را_نمي_فهميد. مثل بولدوزر#كار ميكرد. وقتي#كار_عمراني تمام ميشد، به سراغ بچه هايي ميرفت كه مشغول#كار_فرهنگي بودند.
به آنها در زمينه ي#فرهنگي كمك ميكرد. بعد به آشپزخانه جهت #پخت_غذا ميرفت و...
⚘@pmsh313
💢با آن#بدن_نحيف اما هميشه#اهل_كار و فعاليت بود.🌷#هادي هيچ گاه#احساس_خستگي نميكرد.
تا اينكه بعد از پايان#اردوي_جهادي به#تهران آمديم.
💢فعاليت بچه هاي🕌#مسجد در منطقه ي #پيرا_شگفت مورد #تحسين مسئولان قرار گرفت.
قرار شد از بچه هاي#جهادي برتر در مراسمي با حضور#رئيس_جمهور #تقدير شود.
💢راهي #سالن_وزارت_كشور شديم. بعد از پايان #مراسم و#تقدير از بچه هاي🕌#مسجد🌷#هادي به سمت#رئيس_جمهور رفت.
او توانست خودش را به آقاي#احمدي_نژاد برساند و از دوركمي با ايشان#صحبت كند.
⚘@pmsh313
💢اطراف#رئيس_جمهور شلوغ بود. نفهميدم🌷#هادي چه گفت و چه شد. اما🌷#هادي دستش را از روي جمعيت دراز كرد تا با#رئيس_جمهور، يعني بالاترین #مقام_اجرايي_كشور دست بدهد، اما همينكه دست🌷#هادي به سمت ايشان رفت، آقاي #احمدي_نژاد دست🌷#هادي را بوسيد!
💥رنگ از چهره ي🌷#هادي پريد. او كه هميشه ميخواست كارهايش در#خفا باشد و براي كسي#حرف نميزد، اما يكباره در چنين شرايطي قرار گرفت.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @gomnam1311
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊