3⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلنـد
📖با غرولند شاکی بودم که به خاطر کار کنگره باید بعداز ظهر ها هم توی #پادگان بمانم. گفت: باید به این فکر کنی که داری #برای_خدا کار میکنی! #شهدا همیشه توی جنگ💥 بودن،کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه👀، برای رضای خدا کار کن تا #خودش جوابت رو بده👌.
📖موقع خداحافظی👋،دستی زدم روی شانه اش؛ زود این #ستاره_ها رو زیاد کن⭐️ که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی! آدم باید ستاره هاش #برای_خدا زیاد باشه، ستاره سرشونه میاد و میره.
📖هر روز در #پادگان می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم، آدمی که مدت ها باهم👥 شیطنت می کردیم، #یک_دفعه از این رو به آن رو شده بود. #حرف های خوبی میزد. حال خوشی داشت😌
📖تا به هم می رسیدیم، ازش می خواستم #نصیحتم کند، حتی با چند جمله یا یک نکته👌 سفارش میکرد؛ #هرروز قرآن بخون✔️ حتی شده یه صفحه📖 یا یه آیه. خیلی تو #روحت اثر می ذاره؛ اما وقتی #بامعنی می خونی تو فکرت💭 هم اثر می ذاره.
📖 #سوره_قیامت را دوست داشت و زیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه ی #اولش. می گفت: وقتی خدا می گه اثر انگشتت☝️ رو درست کرده، حس می کنی #خدا همیشه دنبالت هست👤 باید خدا رو با #تمام_وجود باور کرد😍
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh