حمید:
السلام علیک یا اباعبدالله ع
🍁 لب عطشان🍁
لب عطشان تو خود معنی دریا دارد
خاک پایت به فلک نقش ثریا دارد
هفت دریا همه شرمنده اطفال تواند
آب بی نام تو کی حرمت ومعنا دارد
سیر خورشید فلک دور سر توست حسین
ماه از نور تو این جلوه زیبا دارد
مظهر عشق دو عالم شده نامت یعنی
در همه کون ومکان عشق تو غوغا دارد
خاک کوی تو کند زنده دل عالم را
تربتت معجزه ی حضرت عیسی دارد
فخر دارند به دربانی تو خیل ملک
حرمت بوی خوش جنت اعلا دارد
آدم وجن وملک واله وشیدای تواند
راه تو این همه دلداده و شیدا دارد
بخدا فُلک نجات استی و مصباح هدی
کشتیت بهر همه خلق جهان جا دارد
چونکه نومید نگشته زدرت شاه و گدا
هر کسی حاجت خود از تو تمنا دارد
خشکی لعل لبت هست گواه داغت
کاین نشانه خبر از غربت زهرا دارد
هر دلی سوخت ز داغ تو براتش دادند
این برآتیست که با خون تو امضا دارد
روز محشر که همه مضطر و سر گردانند
رهروت بر سر خود سایه ی مولا دارد
یا حسین ، چشم "شقایق" به عنایات شماست
چون که بر لب ز ازل مدح شما را دارد
حمید رضازاده "شقایق"
کرمان
http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
هدایت شده از شمس (ساقی)
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْـدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#حی_علی_العزا
ماه محرّم آمد و حیَّ علَی العَزا
بر نیزه میرود سر ِ سالار نینوا
آن سر، که هست سَرور آزادگانِ دهر
با تیغ کین جدا بشود از تن از قفا
چون زیر بار ظلم یزید و متابعین
هرگز نرفت زاده ی زهرا و مرتضا
بست آب را به روی عزیزان اهلبیت
ابن زیاد پست ؛ همان زاده ی زنا
فرمان جنگ داد به بن سعد دون و گفت :
خواهی اگر امارت ری را کنون ز ما
آگاه باش اگرچه کثیرند لشکرت
در جنگ با حسین، نیفتی به قهقرا
جنگی بپا نمای ، مبادا که یک نفر
از امت حسین بماند کسی به جا
ناقوس جنگ را چو دمیدند؛ بی امان
کشتند هر که بود ، از اصحاب باوفا
بعد از شهادت همه یاران، سوی حسین
آمد علی ِ اکبر رعنا ، به التجا ـ
اذن پدر گرفت که بر ضد ظلم و کفر
تا پا نهد به معرکه ، آن شِبهِْ مصطفا
بی واهمه نهاد قدم در مصاف ظلم
شد کشته، گرچه کُشت از آن لشکر دغا
فریاد و آه و ندبه شد از خیمهها بلند
دیدند پیکری که شده قطعه قطعه را
سوز عطش ز سینه توان را گرفته بود
گرمای دشت، شعله کشان همچو اژدها
از فرط تشنگی عزیزان اهلبیت (ع)
فریاد العطش ز زمین خاست بر هوا
عباس ، آن یگانه "علمدار شاه دین"
رفت از فرات ، آب بَرد تا به خیمهها
با تیغ کین و کفر به فرمان شمرِ دون
در علقمه ، دو دست علمدار شد جدا
بگْرفت مَشکِ آب به دندان و شد روان
بر سوی خیمههای عزیزان ، که از قضا
مَشکش درید تیر و تنش را هدف گرفت
دستی که داشت اِذن ، به کشتار اتقیا
هرگز ندید چشم فلک اینچنین ستم
نشنیده نیز گوش فلک اینچنین جفا
بر کف گرفت کودک عطشانِ خود حسین
فریاد زد که : تشنه بوَد میشود فنا
آبی دهید محض خدا بر رضیع من
انصاف اگر که هست درون دل شما
گوشی نبود کور و کران را ز فرط بغض
رحمی نبود در دل آن قوم بی حیا
آبش نداد دستی و دستی بلند شد
بر کف گرفت تیر و کمان را درآن فضا
زیر گلوی اصغر شش ماهه ، حرمله
تیر سه شعبه کرد ز سنگیندلی رها
در کربلا نهایت بیداد و خشم و کین
شد ثبت، با قساوت دلهای بی خدا
هفتاد و دو شقایق بستان معرفت
پرپر شدند ، از ستم و جور اشقیا
خون میچکید روی زمین از فراز عرش
در سوگِ کشتگان سرافراز کربلا
نخل بلند "سَرور آزادگان" شکست
پشت فلک خمید ، ازین داغ جانگزا
در راه حق قدم چو گذاری علیه ظلم
باید که بگذری ز خود و خویش و آشنا
آنکو ز عشق ، فانی فی الله میشود
در راه حق به شوق خدا میشود فدا
خوشبخت آن کسی که کند ، بندگی حق
راهی جز این چو نیست به سرچشمهٔ بقا
بیچاره آن کسی که اسیر هویٰ شود
خود را کند به بند مکافات ، مبتلا
کرب و بلا مبارزه ی عقل و عشق بود
آری! در این مبارزه عشق است رهنما
(ساقی)! قلم چگونه تواند رقم زند
ظلمی که شد به آل پیمبر ، به ناروا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#محرم
#اول_جلسه
#امام_حسین_علیه_السلام
#کانال_گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
(صلی الله علیك یا اباعبدالله)
#خطّ_آزادی
تا ز دست ساقی بزم بلا ، ساغر گرفتم
بادهای تلخ از کفش شیرینتر از شکّر گرفتم
آتشین آبی به دستم داد ساقی کز شرارش
جرعهای تا سرکشیدم پای تا سر در گرفتم
آنچنان از جان به تيغ آبدارش تشنه بودم
کز عطش با حنجرم آب از دم خنجر گرفتم
گر نه تیغ آبدارش دارد آب زندگانی
پس چرا تا سر گرفتم زندگی از سر گرفتم
گر سلیمان، مُلک جم را داد با انگشتر از کف
من دوعالم را به یک انگشت و انگشتر گرفتم
زنگ کفر از چهرهی آیینهی دل پاک کردم
از سرِ نی تا مکان بر روی خاکستر گرفتم
هستیام را سر بهسر با نیستی سودا نکردم
تا از این سودا بهشت جاودان در بر گرفتم
تا قلم شد قدّ اكبر با مداد خون اصغر
خطّ آزادی برای اکبر و اصغر گرفتم
با رخ و قدّ و لب اکبر چه حاجت بر بهشتم
عارضش جنت قدش طوبی لبش کوثر گرفتم
در خم گیسوی او دنبالهی ابروی او را
ذوالفقار مرتضی را در کف قنبر گرفتم
جان نثارت کردم از جان تا تو را جانان شمردم
جان فدایت کردم از دل تا تو را دلبر گرفتم
کز غم هر دور اشکی از نظر افکنده (ناجی)
لؤلؤ لالا شمردم دانهی گوهر گرفتم .
"مرحوم سید احمد ناجی قمی"
http://shaeranqom.blogfa.com
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌در صورت نشر مطالب ڪانال در دیگر ڪانالها و گروههای مرتبط،حذف نام شاعر و منبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع) نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#محرم
#اول_جلسه
#امام_حسین_علیه_السلام
#کانال_گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
(ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰهِ الحُسَين)
#مُحرّم
باز این عزای کیست؟ که در چرخ نیلپوش
هستند ساکنان سماوات در خروش
از هرچه کوچه و گذر و تکیه بگذرم
گلبانگ یا حسین همی آیدم به گوش
فصل بهار گریه رسد بر حسینیان
باید ز جام غم همه گردیم جرعهنوش
هر کس که عاشق است به فرزند بوتراب
باید سبوی بادهی غم را کشد به دوش
نادب ز دست ساقی میخانهی حسین
بِستان یکی صراحی اندوه و غم بنوش
کن نوش از شراب غمِ شه ، پیالهای
تا از مَلَک تو را رسد آوازههای نوش
خرقه که رهن بادهی اندوه وی نشد
بر خرقه وای و ؛ وای بر احوال خرقه پوش
بودم به بحر فکر فرو، ناگهان به گوش
آمد مرا ز هاتف غیب اینچنین سروش
نوشد اگر که شمر از این باده جرعهای
ترسم شود شرارهی دوزخ بر او خموش
در کوه و دشت، آب نخوردند و تشنهلب
ماندند روز قتل حسین ، طایر و وحوش
پس در رثای سید مظلوم ، (نزهتی)!
مگذار دیگ طبع روانت فتد ز جوش
"شادروان عبدالحسین نزهتی قمی"
http://shaeranqom.blogfa.com
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌در صورت نشر مطالب ڪانال در دیگر ڪانالها و گروههای مرتبط،حذف نام شاعر و منبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع) نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─
─┅══༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅══┅─
#محرم
#اول_جلسه
#امام_حسین_علیه_السلام
#کانال_گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
(ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰهِ الحُسَين)
#خرابهی_شام
چو اهلبیت به فرمان خصم خون آشام
شدند وارد در منزل خرابهی شام
خرابهای شده ویرانه بی در و بی بام
نه بستری که درآن لحظهای کنند آرام
به روی خاک نشستند گِرد یکدیگر
فکار و خسته دل از جور و رنج راه و سفر
چو مرغ شب، شب خود را به ناله کرده سحر
گرفته دست دعا سوی خالق اکبر
که ای خدای ستمدیدگان بی یاور
تو داد ما بسِتان زین گروه بد اختر
ز مرگ اکبر ، لیلای داغدیده کباب
برای اصغر خود گرم ناله بود، رباب
سکینه بود، ز هجران باب در تب و تاب
ز غصه دیدهی زینب دمی نرفته به خواب
همه ز داغ شهیدان به درد و غم اندر
میان اهل حرم دختری رقیه به نام
چهار ساله که از غم نمیگرفت آرام
رخش چون مهر درخشنده بود و ماه تمام
ز دوری پدرش داشت آه و ناله مدام
روان ز دیدهی او جای اشک، خون جگر
شبی به یاد پدر خفت در خرابهی شام
به خواب دید که آمد ز ره امام همام
ورا نشاند به دامان خویش با اکرام
دمی ز بوی پدر کرد باز استشمام
ز لطف دست نوازش کشیدیاش بر سر
به باب گفت که از ما مگر چه بد دیدی
که رفتی از بر اطفال خویش و رنجیدی
چه شد که باز نگشتی مگر چه بشنیدی
که چون گذشته ز احوال ما نپرسیدی
که چون شدیم و چه بر ما رسید زین لشکر
چرا که هست پدرجان خرابه منزل ما
ز چیست این همه اندوه و غصه در دل ما
چرا نه شمع و چراغی بوَد به محفل ما
مگو که نیست به دست تو حل مشکل ما
بده جواب و ز نزدم دگر مرو به سفر
ز عشق روی پدر ، ناگهان ز خواب پرید
نظر نمود به اطراف و باب خویش ندید
ز سینه نالهی سوزان و دردناک کشید
فغان نمود و به تن پیرهن ز غم بدرید
دوید و دامن زینب گرفت آن مضطر
به عمه گفت که آمد پدر ز راه سفر
کجا شد و به کجا رفت باز آن سرور
مرا به همره خود از چه رو نبرد پدر
چرا که داغ دلم تازه کرد و رفت از سر
چقدر باز فشانم ز دیدگان گوهر؟
یزید دون ز صدای رقیه شد بیدار
بگفت از که بود این فغان و نالهی زار
که می دهد به تن و جان و من چنین آزار
روید و زود تفحص کنید علت کار
مرا ز واقعه آرید بی درنگ، خبر
غلامی آمد و جویای ماجرا گردید
برفت و واقعه را گفت از برای یزید
که دیده طفل صغیری بخواب شاه شهید
ز خواب طفل غم اهلبیت گشته مزید
کنون ز هجر پدر ناله دارد آن دختر
یزید گفت سر پاک سیدالشهداء
دهید جای هم اکنون میان تشت طلا
برید در بر آن عندلیب خوش آوا
که تا ز دیدن سر اوفتد ز شور و نوا
کجا تمیز دهد او که کشته گشته پدر
به تشت زر بنهادند آن سر انور
دوان دوان برساندند نزد آن دختر
رقیه دید چو رخسار تابناک پدر
به اشتیاق درآغوش خود گرفت آن سر
فتاد بر دلش از غم شرارهی آذر
ز دود گرد و غبار از سر مطهر باب
بشست روی منیرش ز اشک همچو گلاب
زپگریه کرد دل اهلبیت جمله کباب
به رأس پاک پدر بوسه داد و کرد خطاب
که کی برید سر نازنینت از پیکر
تپانچه زد به سر و روی خویش دختر زار
بکند موی و خراشید سینه و رخسار
ز سوز داغ پدر گشت ناتوان و فکار
ز هوش رفت و نماندش دگر شکیب و قرار
چو گل فتاد به روی زمین و شد پرپر
چو دید زینب کبری رقیه شد خاموش
دگر نمیرسد از او صدای ناله به گوش
گرفت طفل برادر ز مهر در آغوش
بدین خیال که در خواب رفته یا از هوش
بدید رفته ز دنیا رقیهی اطهر
تمام اهل حرم زین قضیه گشت نژند
دوباره شد دل غمدیدهشان ز غصه به بند
صدای ناله و فریادشان به ضجه بلند
که بهر آل علی رنج و صدمه تا کی و چند
چقدر رنج و تحمل توان نمود آخر
ز مرگ کودک ناکام شد یزید خبر
ز ترس مردم هشیار شد به خوف اندر
نمود امر که غسّاله شوید آن پیکر
شبانه دفن نمایند جسم آن دختر
که روز بعد نماند از این قضیه اثر
برون نمود چو غسّاله پیرهن ز تنش
كبود بود و سیه تن به زیر پیرهنش
ز تازیانه عیان جای ضربه در بدنش
گریستند به هنگام غسل و هم کفنش
ز بس که گریه نمودند شد به پا محشر
پس از فراغت غسل و کفن به حال تباه
به خاک شام سپردند پیکر آن ماه
گذشت مدتی و چاکران آن درگاه
بنای بقعه نمودند بهر دختر شاه
خدا کند که بگیریم قبر او در بر
به حالت غم و انده سرودم این اشعار
برفت طاقتم از دست و صبر و تاب و قرار
روان سرشک من از دیدگان چو ابر بهار
امید من به شفاعت بوَد به روز شمار
که دست (کاشفی) از لطف گیرد آن سروَر
"شادروان علیرضا کاشفی قمی"
http://shaeranqom.blogfa.com
𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
📌در صورت نشر مطالب ڪانال در دیگر ڪانالها و گروههای مرتبط،حذف نام شاعر و منبعِ اشعار شرعاً جایز نمیباشد.
|↲گلواژههاے اهلبیت (ع) نشر اشعار بروز
─┅═࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇═┅─