هدایت شده از کانال اشعار شمس (ساقی)
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّكَ الْفـَــرَج)
#بهــــار
اندک اندک ، آمده از ره ، بهار
تا کند دشت و دمن را گلعذار
میزند شانه به گیسوی چمن
با نشاط و خرّمی ، دست بهار
ابر رحمت میچکد بر بام شهر
میشود جاری دوباره جویبار
غنچهها گل میکند بار دگر
میشود خرّم ، بساط روزگار
میزداید از دل کوه و کمر...
همچنین از سینهها گرد و غبار
روح میبخشد به اشجار چمن
نغمهی بلبل ، به روی شاخسار
هست فصل رویش آلاله ها
موسم گلگشت و سیر لالهزار
از خدا خواهم درین سال جدید
بهْ شود اوضاع و دل گیرد قرار
رو کند شادی دوباره بر وطن
رخت بندد رنج و غم از این دیار
ارزش پول وطن ، افزون شود
رونقی دیگر بگیرد کسب و کار
کاش امسال آید آن آرام جان
تا سر آید رنج ِ عصر انتظار
(ساقیا)! ما را بده آن بادهای...
که بَرَد از دل غم و از سر خمار
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
#بهاریه
بهار روحبخش آمد قرین با فَرّ و فیروزی
بهپا شد جشن جمشیدی به رسم میر نوروزی
به قدّ ِ گلسِتان باغ ، از بهر دل افروزی
بشد با دستِ درزی طبیعت، پرنیاندوزی
عروس باغ بس رعنا و زیبا و فریبا شد
صفای باغ شادیبخش و بِزدایندهی غم شد
چمن از سبزه و گلهای رنگارنگ ، خرّم شد
بنفشه تا کند تعظیم بر سوری قدش خم شد
فضا از سوسن و سنبل، سمنبو چون سپرغم شد
چمان سرو چمن مانند یار سرو بالا شد
به هر شاخ گلی بلبل چنان شوری به پا کرده
که سرتاسر فضای باغ را پر ، از نوا کرده
هَزار اندر گلستان ، خویش را دستانسرا کرده
به هر گلبانگ خوش سازی برون از پردهها کرده
که گویی نغمههایش رشک آهنگ نکیسا شد
چکاوک در کنار سبزهها در نغمه پردازی
کند کبک دری در دامن کهسار ، طنازی
به طرْف باغ سازد سار با موسیجه دمسازی
به شاخ سرو با بلبل کند قمری هم آوازی
همیدون باغ و راغ از نغمهی مرغان پرآوا شد
کنار جویباران جمعی از هر فرقه و دسته
بساط عیش را گسترده، گِردش جمله بنشسته
هرآن یک چون ز رنج بهمن و اسفند مَه، رسته
به شادی ِ بهاری جملگی ، عهدِ طرب بسته
پیاپی جامها خالی و پر ، از می ز مینا شد
بوَد در دست هر دلدادهای دست دلآرامی
به آرامی نهند اندر کنار بوستان گامی
زنند اندر لب هر جوی، دور از دیگران جامی
سپس گیرند گهگه از لبان یکدگر کامی
کنون دوران به کام نوجوانان دلآرا شد
مرا هم بود در دور جوانی کار و باری خوش
خوشا آن روزگارانی که بودم روزگاری خوش
به دستی جام مِی در دست دیگر دست یاری خوش
سرود و شعر میخواندیم با یار و شعاری خوش
کنون آن زندگی در خاطرم مانند رؤیا شد
در ایام شبابم نزد خوبان اعتباری بود
به هر محفل که ره جستم انیسام طرفه یاری بود
به تابستان و پاییز و زمستانم بهاری بود
دگر با سال ماه و هفته و روزم نَه کاری بود
مگر آنگه که بزم عیش و نوشِ خوش مهیا شد
دریغا کاین جهان درد است و رنج و غم سرانجامش
کند ناکام آن کس را که روزی کرده خوش کامش
اگر باشد چو رستم در مَثل بُگریزد از دامش
بریزد گاه ِ پیری شهدِ مرگ تلخ ، در جامش
دهد دَردی که درمانش وبال ِ بال عنقا شد
نه تنها عمر گل ، کوتاه از جور خزان باشد
بشر را نیز پایانی ز مرگِ ناگهان باشد
چو مرگ و نیستی تا بوده هست و توامان باشد
چه موجودی بوَد کز نیستی اندر امان باشد
به غیر از خالق یکتا که ذاتش عالم آرا شد
همانا (مسجدی) امر طبیعی را همی دانی
که جاویدان نمانَد هیچ کس در عالم فانی
چهسان خواهی تو تنها جاودان در این جهان مانی
قوی گردد ضعیف، آنگه رسد مرگش به آسانی
حیات جاودانی ، خاص ذات حیّ دانا شد
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
1332
http://masjediqomi.blogfa.com
سالنو و بهار نو همراه با بهار دلها مبارک باد
سفره هاتان شود الهی پر
سفره هفت سین و افطاری
کاش باران رحمتی از عشق
بشود روی سقف تان جاری
سفره هفت سینتان سرمست
از سلام و سلامتی ها باد
سرفرازی و سربلندی و سیب
سبزه و سکه زینت افزا باد
راستی یادتان بماند که
سهمی از سفره مال او باشد
یک دعای فرج فقط کافی است
کاش امسال سال او باشد
زینت کریمی نیا
http://eitaa.com/sheydayezeynab
هدایت شده از کانال اشعار شمس (ساقی)
یَا مُقَـلِّبَ الْقـُــلُوبِ وَالْأَبْصَــارِ
یَا مُـــدَبِّـــرَ اللَّیْـــلِ وَ النَّهَــــارِ
یَا مُحَــوِّلَ الْحَــوْلِ وَالْأَحْـوَال
حَـوِّلْ حَالَنَـا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ
#بهـــاريه
مژده ایدوست که از راه، بهار آمده است
فصل سرمستی و پایان خمار آمده است
چشم دل ؛ باز نما کز قلم صنع خدای...
بین که بر بوم زمین نقش و نگار آمده است
بر تن شاخ درختان شده پیراهنِ سبز
موسم سیرِ گل و گشت و گذار آمده است
دامن دشت ، بساط چمن آراسته است
قُمری از شوق ، به آواز هَزار آمده است
غنچه از پرده برون آمده با عشوه و ناز
تا ز بلبل ببَرد صبر و قرار آمده است
ژاله بر لاله زند بوسه ی مستانه ز مهر
تا بشوید ز رُخش داغِ عِذار آمده است
وقت تحویل و تحوّل، شده بر اهل زمین
مَرکبِ سِیر ، به دلخواهِ سوار آمده است
سالها در فرجِ یار ، دعا میخوانیم
غافلانیم که بر دیده، غبار آمده است
ای خوش آنکو که به تحویل، تحوّل جوید
شاید آنگاه ببیند که نگار آمده است
(ساقیا) عشرتِ امروز ، به فردا مگذار
جام توفیق عطا کن که بهار آمده است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1383
http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از کانال اشعار شمس (ساقی)
#سال_نو_مبارک_باد.
سال ماضی با تمام معضلاتش رخت بست
گرچه پشت خلق، زیر بار مِحنتها شکست
ای خدا در سال نو ، تغییر دِهْ ، احوال خلق
تـا مبـادا ـ آبــروداری ، دهد عـــزت ز دست .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از کانال اشعار شمس (ساقی)
(اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـكَ الْفـَــرَج)
#بهار
#مدح
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
عیـــد آمد و ما بــدون تو غــــم داریم
در سـیـنهی انتظــــار ، مـــاتـــم داریم
گـل کـرده اگرچـه دشـت و بسـتان اما
ای رونــق بـوسـتان! تـو را کـــم داریم
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
❃﷽❃
#مربع_ترکیب
#مدح_مرثیه
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#سروده_رقیه_سعیدی_کیمیا
_____________________
وقتی که محبــوبِ دلِ مــردی امین باشی
وقتی که تنهــا یار ختــم المرسلیــن باشی
با مال و جانت ، حـامی قرآن و دین باشی
بیــن زنـان ، تنهـــا تو اُمُّ المومنیـــن باشی
والا مقـــامی می شـــوی که خالق سبحان
شخصــاً سلامت می دهـد بانوی با ایمـان!
ای دست تو جود و سخاوت داده دریا را
ای مهـــر تو بخشــیده نور ، آفاق دنیـا را
از عشـق تو ، حق پر نموده قلب طاها را
فــرش قدمهــــای تو کرده آســـمان ها را
تو آمدی دنیــای احمـــد با تو زیبــا شد
قلب محمـــد مَحـــرم بانوی بطـحا شد
از نور ایمـــان ، قلب پاک تو منـــور شد
با ذکـر هر أَشهَـد ، گل جانت معطــر شد
تاج مسلمـــانی برایت فخـــر دیگــر شد
دامــان تو شایســـتهٔ زهـرای اطهـــر شد
شد جایگاهت در زمین و آسمان ، معلوم
مــــادر بزرگ بی بدیــل یازده معصــــوم
در اوج سختیها شــدی همـــراه پیغمبر
آگــاه بــودی بر مقــــام و جـــاه پیغمبر
دیدی ســـعادت را فقــط در راه پیغمبر
اعجــــاز دیـــدی در کتـــاب الله پیغمبر
پر شد وجودت از شراب ناب عرفانی
بردی مقـام اولیــــن را در مسلـــمانی
در رنجـــها تو یاد دادی استـــقامت را
در همســری همراه بودن را حمـایت را
درس وفــاداری، حیا ، روح نجابت را
معنا نمودی واژه های عشق و عفت را
با این مقامات انتخاب مصطـفا هستی
فخـــر زنان و مادر خَیر النـــسا هستی
دست اجل افسوس! زود آمد سراغ تو
رنگ خـزان پاشیده شد بر عمـر باغ تو
خاموش شد در سال غم، نور چراغ تو
زخمـــی دگر زد بر پیمــبر سوز داغ تو
شد سال عام الحزن ، سال سخت پیغمبر
می سوخت از داغ عمو و هجــرت همسر
می دید پیغمبر که یار و یاورش می رفت
همسنـگری مثل خدیجه از بَـرَش می رفت
با رفتنــش آه از نهـاد دختـــرش می رفت
همــراه مادر جان او از پیکــرش می رفت
چشمان مادر همچـــنان دنبال زهـــــرا بود
چون باخبـر از غربت و احوال زهــــرا بود
در لحظه های آخرش ، در فکر دختر بود
در فکـــر نامردان و فکــر آتش و در بود
می دید زهرا را که مثــلِ یاسِ پر پر بود
یا آن طنــابی را که بر دستان حیدر بود
می رفت اما زیر لب می گفت یا زهـــرا
می خواند همــراه پیمــبر ، روضهٔ در را
___________________
✍رقیه سعیدی(ڪیمیا)