گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
📋 جلسه سوم " #سخنرانی ایام اربعین، بین راه نجف به کربلا" 📆 یکشنبه ۱۲ شهریورماه ۱۴۰۲ موضوع: یاد مرگ
.
▪️ گریه رسول خدا(ص) از قبر و قیامت؛
مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی از ابن عباس و سُدی نقل میکند که وقتی آیه شریفه: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ – سوره زمر آیه ۳۰ – نازل شد رسول خدا(ص) فرمود: «ای کاش میدانستم چه زمانی اتفاق خواهد افتاد.» سوره نصر نازل شد.بعد از نزول آن پیامبر(ص) یا ساکت بود یا تکبیر میگفت و یا مشغول قرائت (قرآن) بود و میگفت:
«سبحان الله و بحمده استغفرالله و اتوب الیه.»
در مورد آن عمل از آن حضرت سوال شد فرمود: «بدانید همانا نفسم خبر مرگ مرا میدهد.» سپس خیلی شدید گریه کردند. عرض شد یا رسول الله! آیا شما از مرگ گریه میکنید؟ در حالی که خداوند گذشته و آینده شما را آمرزیده است (و شما معصوم هستید)
قالَ: «فَاَینَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ؟ وَ اَینَ ضَیقَۀ وَ ظُلْمَۀ اللَّحْدِ؟ أَینَ الْقِیامَۀ وَ الاَْهْوالُ؟»
پس فرمود: «کجاست (چه میشود) سختیها و منازل دشواری که در پیش روست و تنگی قبر و تاریکی لحد چه میشود قیامت و ترسهای آن چه میشود؟» (یعنی برای اینها گریه میکنم)
📚منبع
المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۱، ص۲۳۴
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۲، ص ۴۷۱
زندگینامه و مصائب چهارده معصوم(ع)، یدالله بهتاش، ص ۴۱
#یاد_مرگ_وسختی_قبروقیامت
#رسول_الله
#حضرت_محمد
.
.
#رحلت_پیامبر_اکرم
🏴 سفارشات رسول اکرم(ص) به دخترش فاطمه(س) هنگام شهادت؛
علامه مجلسی رحمت الله علیه از تفسیر فرات از جابربن عبدالله انصاری نقل میکند رسول خدا(ص) در آن بیماری که از دنیا رفت به فاطمه(س) فرمود: «پدر و مادرم فدایت بفرست دنبال شوهرت که بیاید نزد من.»
فاطمه(س) به حسین(ع) فرمود: «برو دنبال پدرت و به او بگو جدم تو را میخواهد.» حسین(ع) رفت و او را خواند و امیرالمومنین(ع) آمد و وارد بر رسول خدا(ص) شد.
فاطمه(س) نزد آن حضرت بود و میگفت: «وای از این غم و اندوه به خاطر غم و اندوه تو ای پدر!»
رسول خدا(ص) به او فرمود: «بعد از امروز (در عالم آخرت) دیگر برای پدرت غم و اندوهی نیست.
ای فاطمه همانا در مصیبت و ماتم پیامبر گریبان چاک نشود و صورت خراشیده نشود کسی صدا به واویلا بلند نکند.»
سپس فرمود: «ای علی! نزدیک من بیا» و علی(ع) نزدیک رفت. فرمود: «گوشَت را جلوی دهان من آور» و علی(ع) چنین کرد. سپس فرمود: «ای برادر آیا سخن خداوند را در کتابش نشنیدهای؟»
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»
«آنهایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها بهترین مخلوقات هستند.»
علی(ع) عرض کرد: «آری ای رسول خدا شنیدم» فرمود: «آنها تو و شیعه و پیرو تو هستند که با چهرههای روشن و نورانی و سیراب شده (در قیامت) خواهند آمد» و آیا نشنیدی قول خداوند را در کتابش که فرمود:
« إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ أُولَٰئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ »
«همانا کفار اهل کتاب -یهود و نصاری- و مشرکین “در آتش جهنم جاودانه و همیشگیاند – آنها بدترین مخلوقات هستند»
سوره بینه آیات ۶ و ۷
عرض کرد: «آری ای رسول خدا شنیدم» فرمود: «آنها دشمن تو هستند و شیعیان و پیروان آنها در روز قیامت میآیند در حالی که تشنهاند و بدبخت و معذب در عذاب الهی و کافر و منافق محشور خواهند شد.
آن صفات (آیه اول) برای تو و شیعیان توست و این صفات برای دشمنان تو و پیروان آنهاست.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۲، ص ۴۵۸
تفسیر فرات، فرات کوفی، ص ۵۸۶
زندگینامه و مصائب چهارده معصوم(ع)، یدالله بهتاش، ص ۳۹
#پیامبر_اکرم
#رسول_الله
#حضرت_محمد
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد
.
.
#شهادت_امام_رضا
🔳 وداع امام رضا (ع) با اهل و عیال خود؛
ابن بابویه به سند معتبر از وشاء روایت کرده است که حضرت امام رضا (ع) فرمود: «چون خواستند مرا از مدینه بیرون آورند، عیال زن و بچه پرشیان احوال خود را جمع کردم و خبر شهادت خود را به ایشان دادم و گفتم: من از این سفر بر نمی گردم، اکنون قیام به عزاداری نمایید و بر من زاری کنید و آب حسرت از دیده خود ببارید پس هر یک از اهل بیت خود را وداع نمودم.»
در جای دیگر نوشته اند: زمانی که حضرت مهیای حرکت به سوی خراسان گردید و چون دیده بود پدرش موسی بن جعفر (ع) را از مدینه تبعید نمودند در حدود چهارده سال فرزندانش به آتش فراق می سوختند به انتظار پدر به سر می بردند که روزی از سفر آید و بگرد او بنشینند.
آن حضرت خواست امید همه را قطع نماید و به آتش انتظار که سخت تر از آتش فراق است نسوزند لذا بالصراحه فرمودند: «دیگر انتظار مرا نکشید از این سفر بر نمی گردم.»
و جمع اولاده عالیه و امرهم بالبکاء علیه قبل وصول الموت الیه.
چون در حدود سی و شش نفر خواهر و برادران و عیال و فرزند چهار ساله او امام جواد (ع) این کلام را شنیدند که این دیدار آخرین آنها است از آنجا صدا را به گریه و ضجه که از گریه آنان اهل مدینه هم گریان شدند.
📚منبع
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۳۵
#امام_رضا
#مصائب_امام_رضا
........
⚫️ بیرون بردن امام رضا (ع) از مدینه؛
شیخ صدوق از احمد بن علی انصاری نقل کرده است که شنیدم رجابن ابی الضحاک میگفت:
مأمون مرا برای آوردن حضرت علی بن موسی(ع) به مدینه فرستاد و دستور داد تا او را از مسیر بصره و اهواز و فارس بیاورم و سمت قم نیاورم و خودم او را شبانه روز محافظت کنم تا نزد مأمون برسیم به همین خاطر از مدینه تا مرو همراه او بودم و خدا می داند مردی با تقوا تر و با خدا تر و خدا ترس تر از او ندیدم تا آنجا که میگوید به هیچ شهری نمی رسیدیم مگر اینکه مردم به او هجوم آورده و مسائل دینی خود را از او استفتا می کردند و او نیز پاسخ میداد و برای آنان از قول پدر و پدرانش علی علیه السلام از رسول خدا حدیث می خواند.
📚منبع
مقتل معصومین، گروهی از محققین، جلد۳، ص ۳۵۳
#شهادت_امام_رضا
.
◾️ کیفیت شهادت امام رضا(ع)؛
روایتی را شیخ مفید از عبدالله بن بشیر نقل کرده که عبدالله گفت: مأمون به من دستور داد که ناخنهای خود را بلند کنم. سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمرهندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال. سپس نزد امام رضا ـ علیهالسلام ـ رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور؛ من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند.(۱)
روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که میگوید: حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ انگور دوست میداشت؛ پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبههای آن به مدت چند روز سوزنهای زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را کشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند. آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد.(۲)
روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که میگوید: مأمون امام رضا ـ علیهالسلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد، آن حضرت بهواسطه آن انگور مسموم شد.(۳)
📚منبع
(۱) الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۶۱
(۲) الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۶۲
(۳) اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، ج ۲، ص ۸۲
#امام_رضا
#مصائب_امام_رضا
.
.
#شهادت_امام_رضا
▪️ سخنان درشت مأمون به امام رضا (ع)؛
چون مأمون از زبان حضرت رضا (ع) شنید که می فرماید مرا به زهر ستم شهید خواهند کرد مأمون از شنیدن این سخنان گریان شد و گفت یابن رسول الله چه کسی می تواند شما را به قتل رساند؟ چه کسی یارای آن هست که تا من زنده هستم نسبت به شما بدی اندیشه کند؟
حضرت فرمود: «اگر بخواهم می توانم بگویم چه کسی مرا شهید خواهد کرد.»
مأمون گفت: یابن رسول الله غرض شما از این سخنان آن است که ولایت عهد مرا قبول نکنی تا مردم بگویند که شما ترک دنیا کرده ای.
حضرت فرمود: «به خدا سوگند از روزی که پروردگار من مرا خلق کرده است تا حال دروغ نگفته ام و ترک دنیا نکرده ام و غرض تو را می دانم.»
مأمون گفت غرض من چیست؟
حضرت فرمود: «غرض تو آن است که مردم بگویند علی بن موسی الرضا ترک دنیا نکرده بلکه دنیا ترک او کرده بود، اکنون که دنیا او را میسر شد برای طمع خلافت ولایت عهد را قبول کرد.»
مأمون در غضب شد و گفت پیوسته سخنان ناگوار در برابر من می گویی به خدا قسم که اگر ولایت عهد مرا قبول نکنی گردنت را خواهم زد.
📚منبع
جلاء العیون، علامه مجلسی، ص ۹۳۶
#امام_رضا
#مصائب_امام_رضا
.
.
#شهادت_امام_رضا
◾️ حضور امام جواد(ع) بر بالین امام رضا(ع)؛
من (اباصلت) در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیهترین کس به حضرت رضا(ع) است. جلو رفتم و عرض کردم: از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود، فرمود: «آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»
پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: «من حجت خدا بر تو هستم. ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.» سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود: «تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا(ع) به فرزندش افتاد او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید.
حضرت جواد(ع) خود را روی بدن امام رضا(ع) انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتوگو که من چیزی نشنیدم، اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا(ع) به عالم قدس پر کشید.
امام جواد(ع) به تغسیل امام رضا(ع) پرداخت
امام جواد(ع) فرمود: «ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.»
گفتم: آنجا چنین وسایلی نیست.
فرمود: «هر چه می گویم، بکن!»
من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم، حضرت جواد(ع) فرمود: «ای اباصلت! کنار برو، کسی که به من کمک میکند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود: «داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.»
من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم، حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: «تابوت را بیاور» عرض کردم: از نجاری؟ فرمود: «در خزانه تابوت هست» داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد(ع) پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.
ناگهان تابوت به سوی آسمان رفت.
هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم: یا ابن رسول الله! الان مأمون میآید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا(ع) چه شد؟
فرمود: «آرام باش! آن بدن مطهر به زودی بر میگردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمیمیرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصیاش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیاش در غرب عالم بمیرد.»
در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست، سپس حضرت جواد(ع) بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود: «ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»
ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهر حضرت رضا(ع) نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد.
تمام آنچه را که امام رضا(ع) به من فرموده بود به وقوع پیوست.
📚منبع
عیون اخبار الرضا، علامه مجلسی، ج ۲، ص ۲۴۲
#امام_رضا
.
📣 کمک امام رضا (ع) به زائران در راه مانده؛
محدث نوری رضوان الله عليه نقل می كند:
يكی از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت: در شبی كه نوبت خدمت من بود، در رواقی كه به دارالحفاظ معروف است خوابيده بودم.
ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند: «برخيز و بگو مشعلی فروزان بالای گلدسته ببرند، زيرا جماعتی از اعراب بحرين به زيارت من میآيند و اكنون در اطراف طرق (هشت كيلومتری مشهد) بر اثر بارش برف راه را گم كردهاند برو به ميرزا شاه نقی متولی بگو مشعلها را روشن كند و با گروهی از خادمان جهت نجات و راهنمايی آنان حركت كنند»
آن خادم می گويد: از خواب پريدم و فوری از جا برخاستم و مسئول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتی برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالی كه برف به شدت می باريد مشعل دار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلی روی گلدسته روشن كرد آنگاه با عدهای از خدام حرم به خانهی متولی رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهی مشعل دار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم.
آنان در هوای سرد و برفی ميان بيابان گویی منتظر ما بودند از چگونگی حالشان جويا شديم گفتند: ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نمی توانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پای ما از كار افتاد و خود را آمادهی مرگ نموديم. از مركبها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم. فرشهايمان را روی خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم.
در ميان مسافران مردی صالح و اهل علم بود. همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود كه به او فرمود:
«برخيز! كه دستور دادهام چراغها را بالای منارهها روشن كنند. شما به طرف چراغها حركت كنيد» همه برخاستيم و به طرف چراغها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم
📚 منبع
دارالسلام، عراقی میثمی، ج۱، ص ۲۶۷
.
◾️ ساعات پایانی عمر امام رضا (ع)؛
یاسر خادم می گوید: چون ساعتهای آخر روز وفات حضرت رضا (ع) رسید، بسیار ضعیف بود، پس از ادای نماز ظهر به من فرمود: «آیا غلامان و خدمتکاران غذا خورده اند؟»
گفتم: آقا جان با این حالی که شما دارید، چه کسی در اینجا غذا می خورد؟
حضرت برخاست و نشست و فرمود: «سفره را بیاورید» خدمتکاران را کنار سفره نشانید و خود نیز کنار سفره نشست و از حال یکایک آنها تفقد کرد و سپس به دستور آن حضرت غذا برای زنها بردند و پس از غذا خوردن آنها، امام بیهوش شد و ضعف بر آن حضرت غالب گردید، از حاضران صدای شیون برخاست.
مأمون (برحسب ظاهر) می گریست و اشک بر گونه هایش می ریخت و اظهار تأسف می کرد، او بالای سر حضرت بود که به هوش آمد و به مأمون فرمود: «با ابی جعفر (فرزندم محمدتقی) خوشرفتاری کن!…» امام پس از گذشتن پاسی از شب رحلت نمود.
📚منبع
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۱
#علی_بن_موسی_الرضا
#امام_رضا
..........
🔳 آزار و اذیت امام رضا (ع) توسط مأمون؛
به قدری از ناحیه مأمون به آن حضرت ناراحتی روحی وارد شد که روز جمعه در مسجد جامع دست به دعا بلند می کرد و می گفت: «اَللّهُم اِنْ کانَ فَرَجِی مِمّا اَنَا فِیهِ بِالْمَوْت فَعَجِّلْ لِیَ السّاعَهَ» «خدایا اگر گشایش کار من در چنین وضع ناگواری که هستم با مرگ انجام می شود، هم اکنون در مرگ من شتاب کن»
📚منبع
منتخب التواریخ، خراسانی، ص ۵۸۱
#مصائب_امام_رضا
.
◼️ صله امام رضا (ع) به يك شاعر با اخلاص؛
مرحوم حاج شيخ ابراهيم صاحب الزمانی از مداحان مخلص و مرثيه خوانان باسوز اهل بيت عليه السلام بود او سالها پيش از شروع درس مرحوم آيه الله حائری بنيانگذار حوزه علميه قم، دقايقی چند روضه می خواند و آنگاه آيت الله حائری درس خويش را آغاز می كرد.
او داستانی شنيدنی دارد كه از حضرت رضا عليه السلام برای مدح خويش صله دريافت داشته است! خود نقل می كرد كه يك بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتی در آنجا اقامت گزيدم. پولم تمام شد و كسی را هم برای رفع مشكل خويش نمی شناختم. از اين رو قصيدهای در مدح حضرت رضا عليه السلام سرودم و فكر كردم كه بروم و آن را برای توليت آستان مقدس بخوانم و صله بگيرم با اين نيت حركت كردم، اما در ميان راه به خود آمدم كه چرا نزد خود حضرت رضا عليه السلام نروم و آن را برای وی نخوانم؟! به همين جهت كنار ضريح رفتم و پس از استغفار و راز و نياز با خدا، قصيدهی خود را خطاب به روح بلند و ملكوتی آن حضرت خواندم و تقاضای صله كردم.
ناگاه ديدم دستی با من مصافحه نمود و يك اسكناس ده تومانی در دستم نهاد. بی درنگ گفتم: سرورم! اين كم است ده تومانی ديگر داد باز هم گفتم: كم است تا به هفتاد تومان كه رسيد، ديگر خجالت كشيدم تشكر كردم و از حرم بيرون آمدم .
كفشهای خود را كه می پوشيدم ديدم آيه الله حاج شيخ حسنعلی تهراني جد آيت الله مرواريد، با شتاب رسيد و فرمود: شيخ ابراهيم! گفتم: بفرماييد آقا! گفت: خوب برای آقا حضرت رضا عليه السلام مدح می گويی و صله می گيری. صله را به من بده بی معطلی پولها را به او تقديم كردم و او يك پاكت در ازای آن به من داد و رفت وقتی گشودم ديدم دو برابر پول صله است يعنی يكصد و چهل تومان.
📚 منبع
کرامات الصالحین، شریف رازی، ص ۲۱۶
#کرامات
#کرامات_امام_رضا
.
#شهادت_امام_رضا
🏴 شهادت امام رضا علیه السلام؛
امام رضا (ع) به اباصلت فرمود: «فردا من بر این فاجر (فاسق یعنی مأمون) وارد می شوم، اگر با سر برهنه بیرون آمدم با من سخن بگو که جواب سخنت را می دهم و اگر با سر پوشیده بیرون آمدم با من سخن مگو.
اباصلت می گوید: فردای آن روز شد، امام لباس بیرونی خود را پوشید و در محراب عبادتش نشست و در انتظار بود که ناگهان غلام مأمون آمد و به امام گفت: امیرمؤمنان شما را خواسته هم اکنون خواسته او را اجابت کن
امام عبا و کفش خود را پوشید و برخاست و به خانه مأمون روانه گردید و من پشت سرش رفتم، تا اینکه امام نزد مأمون رسید، دیدم مقداری انگور و میوه های دیگر در جلو مأمون است و در دست مأمون خوشه انگوری بود که قسمتی از آن خورده بود و قسمتی از آن باقی مانده بود، وقتی که مأمون حضرت رضا (ع) را دید، برخاست و با احترام خاصی با حضرت معانقه کرد و بین دو چشم آن حضرت را بوسید و کنارش نشانید و سپس همان خوشه را که در دستش بود به آن حضرت داد و گفت: ای پسر رسول خدا! انگوری بهتر از این انگور ندیده ام بفرمائید بخورید.
امام فرمود: «چه بسا انگوری که در بهشت است بهتر از این است.»
مأمون گفت: از این انگور بخور.
امام فرمود: «مرا از خوردن آن معاف دار.»
مأمون گفت: حتماً باید بخوری، مبادا از اینکه نمی خوری می خواهی ما را به چیزی متهم کنی، با آن همه اخلاصی که از من می بینی! مأمون آن خوشه را از حضرت گرفت، چند دانه آن (که می شناخت مسموم نشده) خورد و بار دیگر آن خوشه را به امام داد و مبالغه کرد که بخور.
امام (ع) سه دانه از آن انگور را خورد، پس از چند لحظه حالش دگرگون گردید، و بقیه آن خوشه را به زمین افکنده و همان دم برخاست که برود، مأمون گفت: کجا می روی؟
امام فرمود:
«اِلی حَیْثُ وَجَّهْتَنِی، به همانجا که مرا فرستادی»
امام در حالی که سرش را پوشانده بود (عبا بر سر افکنده بود) بیرون آمد، من طبق سفارش قبل امام، با او سخن نگفتم تا وارد خانه اش شد و فرمود: «در را ببند» در بسته شد، سپس به بستر خود خوابید و من در حیاط خانه، غمگین و ناراحت ایستاده بودم، ناگهان جوان خوش سیما و پیچیده مویی را دیدم که بسیار به امام رضا (ع) شباهت داشت، به طرف او شتافتم و گفتم: در بسته بود از کجا وارد شدی؟
فرمود: «همان خدایی که در این وقت از مدینه مرا به اینجا آورد، او مرا از در بسته وارد این خانه کرد.»
گفتم: تو کیستی؟
فرمود:
«اَنَا حُجَّهُ اللهِ عَلَیْکَ یا اَباصَلْتٍ»
«ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمدبن علی هستم»
سپس به طرف پدرش رهسپار شد و داخل حجره گردید و به من فرمود: «تو نیز وارد خانه شو.»
وقتی که امام رضا (ع) او را دید، از جای جست و دست بر گردن جوانش انداخت و او را در آغوش خود چسبانید و بین دو چشمش را بوسید و او را در بستر خود وارد کرد. امام جواد (ع) خود را به روی پدر افکند و پدر را می بوسید، در این حال امام رضا (ع) راز و اسراری با او گفت که من نفهمیدم… و در این حال امام هشتم (ع) در آغوش پسر از دنیا رفت.
📚منبع
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۴
#امام_رضا
.
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
◾️ تواضع و فروتنی امام رضا (ع)؛
کلینی از مردی بلخی روایت کرده است: من در سفر خراسان همراه امام (ع) بودم، روزی هنگامی که سفره گسترده شد، امام (ع) از همه خدمتکاران خواست تا در کنار او بر سر سفره بنشینند. عرض کردم، فدایت شوم، بهتر بود سفره آنان را جدا می کردی؟ فرمود: «ساکت باش! همانا پروردگار و پدر و مادر همه ما یکی است و پاداش هم به اعمال است»(۱)
روزی امام (ع) در حمام پس از تقاضای فردی که آن حضرت را نمی شناخت، تن او را کیسه کشید. هنگامی که دیگران امام (ع) را به او معرفی کردند، شرمنده شد و به عذرخواهی از آن حضرت پرداخت. امام (ع) در حالی که او را کیسه می کشید، دلداری اش داد و فرمود: «عیبی ندارد»(۲)
📚 منبع
(۱) کافی، شیخ کلینی، ج ۸، ص۲۳۰
(۲) مناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۶۲
#در_حمام
#امام_رضا
.
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. #حکایات #امام_رضا 1⃣زنده شدن نقش شیرانِ روی پرده با اشاره #امام_رضا_علیه_السلام !👇 ✅شیخ صدوق نقل
.
📣 جود و بخشش امام رضا (ع)؛
مردی به حضور امام رسید و عرض کرد: من از دوستان شما خاندان هستم هم اکنون از سفر مکه باز می گردم و پولم را گم کرده ام. در صورتی که شما کمکی به من بفرمایید پس از بازگشت به وطنم آن مبلغ را از جانب شما صدقه خواهم داد.
امام (ع) به اندرون رفت و پس از لحظاتی بازگشت و از بالای در، بدون آنکه در را بگشاید مبلغ دویست دینار به او داد و فرمود: «این مبلغ را بگیرد و برای خود مبارک بدان و از طرف من هم صدقه مده و فورا بیرون رو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا.»
پس از آنکه سائل بیرون رفت، یکی از حاضران که از سخنان و رفتار امام (ع) به شگفت آمده بود پرسید: با آنکه مبلغ زیادی به وی دادید چرا خودتان را به او نشان ندادید؟ فرمود: «برای آنکه نمی خواستم ذلت سؤال را در چهرۀ او مشاهده کنم؛ مگر نشنیده ای که پیغمبر (ص) فرمود: کسی که پنهانی انفاق کند معادل با آن است که هفتاد حج انجام داده باشد.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۹، ص۱۰۱
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
.