eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
¹⁰⁰¹ اِی‌ڪاش‌وَقتی‌نیستم‌دَربِیـטּزائــرها یڪ‌بآرهَم‌بآخودبگویی‌جآیِ‌اوخآلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ نذر یڪ موے تو ڪردم محسنم را یاعلے مجتبے زینب حسینِ من فدایت غم نخور حاݪ و روزت قاتل زهرا شده مسمار نه با تنی مجروح می‌افتم به پایت غم نخور 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍳امروز را آغاز می‌کنیم با نام ☀خدایی که در همین نزدیکی‌هاست 🥚خدایی که عشق را به ما هدیه داد و ☀عاشقی را در دل ما جای داد 🍳بفرمایید صبحانه😋🧀🥒🍅 ‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 𝑌𝑜𝑢'𝑟𝑒 𝑎𝑙𝑤𝑎𝑦𝑠 𝑡𝒉𝑒 𝑟𝑒𝑎𝑠𝑜𝑛 𝑜𝑓 𝑚𝑦 𝒉𝑒𝑎𝑟𝑡𝑏𝑒𝑎𝑡. . . واسه تَپشِ این قلب همیشہ بهونه‌اے🫶🏼 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛 ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياعلےبن‌ابی‌طالب ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياحیدرڪرّار ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياوصی‌ّ‌المصطفی ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياامیرالمؤمنین ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياحبل‌اللّه‌المتین ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌يایعسوب‌الدّین ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياولی‌اللّه ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياامام‌المتّقین ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌يااباالحسن ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياخلیفة‌اللّه ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌يااسداللّه ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياوجه‌اللّه ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياعین‌اللّه ♡اَلسّلامُ‌عَلَیڪَ‌ياشمس‌اللّه‌باالسّماء 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾‌⚘أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج‌‎‌‌‌‎‌✾‌⚘ ‌‎ ••بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا•• جانم به فدای آن پنهان شده ای ڪه از ما بيرون نيستـــــ❤️🌱 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ _سوالات کنکور به این سختی نیست! _چرا؟!.... اعتراف به عشق، اینقدر سخته. _عشقش به کنار.... انتخاب سختیه. _چرا؟! _چون.... چون می ترسم.... الان می گی کاری به هیچی نداری.... ولی هیچی معلوم نیست.... می ترسم بعدها خودت بهم کنایه بزنی.... مثل امروز.... وقتی گفتی با اون گذشته ی درب و داغونم، می خواستم همون لحظه بمیرم از ناراحتی. چه حال عجیبی شدم. انگار درست حالی شبیه حال او، وقتی به او کنایه زدم! _بابا یه امروزه لعنتی رو از ذهنت بنداز بیرون.... سر بلند کرد و مستقیم نگاهم. _نمی شه.... چون حرفای امروز هم شد جزئی از گذشته ی من..... اینم یه روز می شه باعث حسرت.... حسرت که چرا نگفتم.... که چرا موافقت پدرت رو نداشتی.... بذار مهمونی و شام امشب رو بذاریم پای یه خداحافظی خوب.... تمومش کنیم همین جا.... نه پدر شما از گذشته ی من حرفی می زنه و نه من.... و تو الان احساسی تصميم می گیری.... نمی خوام پشیمون بشی. چنان مرا به هم ریخت که احساس کردم آتش گرفتم. با حرص و عصبانیت سرم را جلو بردم و توی صورتش گفتم : _لعنتی می فهمی چی می گی؟! .... من رفتم به خاطرت همه چی رو به پدرم گفته ام... حالا برم بگم اون دختره گذاشت و رفت! سرش را پایین انداخت و من دو دستی چنگی به موهایم زد و با یک نفس عمیق سعی کردم باز آرام شوم. تکیه زدم دوباره به صندلی ام و کمی نگاهش کردم. حال او اگر بدتر از من نبود، کمتر از من هم خراب نبود! دلم برایش سوخت. ناچارا باز گفتم : _ببخشید.... باز عصبانی شدم انگار. سکوت کرده بود همچنان. _باران.... ببینمت. سر بلند کرد که باز اشکانش مرا به هم ریخت. _خواهش می کنم.... بذار همه چی همین طور خوب تموم بشه... اشتباه کردم اومدم شرکتت... اشتباه کردم شدم مدیر تبلیغات شرکت.... اصلا... اشتباه کردم که ازت خواستم بری با پدرت حرف بزنی. کلافه نگاهش کردم. نگاه که نه.... محو شدم در اشک چشمانش! _باران!... سر جدت بسه.... دوباره شروع نکن.... بذار این چای و کیک کوفتمون نشه. رفتن به پارت اول 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/hadis_eshghe/34148 ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ باز چند دقیقه ای منتظر شدم تا آرام بگیرد. زیر چشمی نگاهش کردم. اشکانش را پاک کرد و چایش را مزه مزه. چند دقیقه ای که گذشت دوباره دستانم را روی میز در هم قلاب کردم و رو به سمتش خم شدم. _ازت بیشتر از این ها توقع داشتم..... سر کار شرکت و کاتالوگ ها بیشتر از اینا مقاومت کردی ولی حالا خیلی زود جا زدی. سکوت کرد و من احساس کردم اصلا بهتر است دیگر در این مورد صحبت نکنم. _کاپ کیکت رو بخور.... دستورم را اجرا کرد. با قاشق چایخوری، کمی از کاپ کیک را مزه کرد و گفت : _ممنون.... و بعد پیش دستی مخصوص کاپ کیک را روی شیشه ی میز به جلو هل داد. _یعنی چی؟!... دو قاشق چایخوری خوردی فقط! بی آنکه نگاهم کند گفت : _الان حالم خوب نیست.... ممنون بابت چای و کیک. _می خوای حال منو هم خراب کنی؟... خوبه گفتم بذار این کیک و چایی کوفتمون نشه! معذب نگاهم کرد. شاید از حرف من کمی شرمنده شد. _ببخشید.... ولی.... احساس می کنم کار ما اشتباهه. _چی اشتباهه؟!... اینکه من بعد از این همه سال یک نفر رو می خوام.... یه نفر که فکر می کنم با همه ی دخترایی که می شناختم فرق داره.... این کجاش اشتباهه؟! جوابی نداد و من عمدا با قاشق چایخوری ام از کاپ کیک او کمی برداشتم. متعجب نگاهم کرد. شاید انتظار نداشت. _خوشمزه است.... چرا نمی خوری واقعا؟ با لبخند بی رنگی پیش دستی را کمی بیشتر سمتم هل داد. _شما بفرمایید.... و من محض خنده اش پرسیدم: _الان واقعا تعارف کردی یا منو مسخره کردی؟ نجیبانه خندید. _نه.... تعارف کردم. _خوبه.... دلم می خواد اونقدر که من می خوام به خاطرت چشم روی همه ی مخالفت ها ببندم.... تو هم همین طور باشی.... اگه واقعا اینطور هستی بهم بگو.... اون وقت مطمئن باش نمی ذارم پشیمون بشی. _به این سرعت! _چی به این سرعت؟! _یعنی واقعا با دو بار کافی شاپ رفتن شما می خواید بیایید خواستگاری؟! ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
من‌از‌شرمندگی‌ چون‌لاله‌های‌واژگون‌🥀عمریستــ به‌سوےآسـمانم‌نیست‌روےسربرآوردن😔💔 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹
💗این روزا نه دلم میخواد کار کنم نه دوست دارم بیکار باشم٫ نه دلم میخواد از ایران برم نه دوست دارم بمونم، نه دلم میخواد برم خونه نه دوست دارم تو خیابون باشم، شبا نه دلم میخواد بخوابم نه بیدار بمونم، نه دوست دارم تنها باشم نه میلی به کسی دارم، و در "نمیدونم چمه ترین" حالتم.....
تا زمانی که یکی تو آسمان هست که از من مراقبت کنه هیچکس رو زمین نیست که بتونه منو بشکنه .. خدای_من💕
. مُردم ولی برای تو جان می‌دهم هنوز..!❣ ‌ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍳امروز را آغاز می‌کنیم با نام ☀خدایی که در همین نزدیکی‌هاست 🥚خدایی که عشق را به ما هدیه داد و ☀عاشقی را در دل ما جای داد 🍳بفرمایید صبحانه😋🧀🥒🍅 ‌‌‌‌‌‌‌‌
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟ گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟!❤️🌱 🍃🌸
میدونی رسیدن کِی قشنگه؟ بعد از جنگیدن.. بعد از سختی.. بعد از اشک..! اونوقت اون رسیدنه، طعم چایی با عطرِ هل توی بارون میده یا طعم قرمه سبزی‌های جا افتاده مامان یا طعم اون تیکه آخر نون بستنی قیفی؛ دیدی چقدر لذت بخشه همش!؟ رسیدن بعد سختی هم همینه! اونوقت که از ته دلت میگی آخیششش.. ارزششو داشت اون همه جنگیدن. الهی که نصیب همتون این آخیش دلچسب... 🍃
میگفت وقتی همه چی واست تیره و تار میشه ، خدارو با این اسم صدا بزن : "یا نُورَ کُلِّ نُورٍ " و چقدر این جمله آرامش بخش میتونه باشه...❤️‍🩹! یا نور فوق کل نور ما به نور تو دلبسته ایم مارا از ظلمت خودمان رهایی بخش🙏 🍃🌸