eitaa logo
حدیث اشک
6.8هزار دنبال‌کننده
41 عکس
83 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
احلی من عسل زیبائی اش مهتاب را شرمنده کرده خورشید را نور وجودش بنده کرده او را تمام عشق حسین آکنده کرده در کربلا یاد حسن را زنده کرده هنگامه ی حی علی خیر العمل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد در هر نگاهش برق چشم مرتضی داشت سر تا به پایش عطرِ و بوی مجتبا داشت حس پدر را به عمو در هر کجا داشت آماده ی رفتن که می شد خیمه ها داشت... درغیرت و مردانگی ضرب المثل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد پیش عمویش رفت حاجتمند افتاد اذنی نداد از صورتش لبخند افتاد مانند شیری در قفس در بند افتاد یکباره یاد حرز و بازوبند افتاد تا از عمو اذنی گرفت و مشگل حل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد ان تنکرونی تنکرونی شد نوایش پیچید وقتی بانگ ابن المجتبایش کرب و بلا به لرزه افتاد از صدایش با ضربه هایش سر می افتد زیر پایش انگار حسن زنده شد و جنگ جمل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد از نسل زهرا و علی فتاح خیبر فرزند سردار جمل شیر دلاور زد بی زره در معرکه تا قلب لشگر از تنکرونی خواندنش دشمن شده کر در دست هایش ذوالفقاری مثل یل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد افتاده از پا لشگری با سنگ می زد در هر کجای پیکرش خون رنگ می زد با پنجه دشمن کاکلش را چنگ می زد با پایکوبی شادی و آهنگ می زد شرمنده از اینگونه جان کندن اجل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مانند مومی از عسل شد حفره حفره شد میزبان نعل ها واکرده سفره روی زمین ظرف گلابش ریخت خمره نه استخوانی مانده نه مفصل نه مهره چون بیت های نامرتب در غزل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مثل ضریحی خانه خانه شد مشبک چیزی نمانده دیگر از صورت دهان فک صدها نفر با نیزه و شمشیر تک تک نجمه نبیند حال و روزش را که بی شک... وقتی در آغوش عمو جانش بغل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مهدی شریف زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عروس حضرت زهراست عروس حضرت زهراست نجمه حسن را یار بی همتاست نجمه کمک کار بزرگ این قبیله ست عصای زینب کبری ست نجمه غبار معجرش خورشید پرور وقار چادرش غوغاست نجمه کجا میترسد از موج خطرها بلا در منظرش زیباست نجمه اسارت رفتنش هم باشکوه است به طوفان ها چنان طوباست نجمه نگو محتاج نان شامیان بود خودش روزی ده دنیاست نجمه حسن این فیض را بخشیده بر ما اگر باب المراد ماست نجمه همین که دید جسم قاسمش را فقط مرگ از خدا میخواست نجمه یکی میگفت چشمت باد روشن که قاسم هم قد سقاست نجمه سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
داماد کربلا عمه‌ها از حال رفتند از کفن پوشیدنش شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش نوجوانی با کفن دارد به مقتل می‌رود اشک هر بیننده‌ای جاری شود از دیدنش قدسیان پشت سرش دست دعا برداشتند عرشیان تکبیر می‌گویند از جنگیدنش تازه داماد است و رویش را همه بوسیده‌اند سنگ‌ها هستند حتی در صف بوسیدنش بی زره وقت هجوم سنگ‌ها جسمش چه شد؟ کار سختی نیست با این وضعیت فهمیدنش رفت جسم نیمه جانش زیر سم اسب‌ها سخت‌تر شد اینچنین در خاک و خون غلتیدنش کیست این کودک که می‌گویند مردان خدا غبطه باید خورد بر جام بلا نوشیدنش؟  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
رشید آل هاشم این سرو رشید آل هاشم قاسم رفته ست به جنگ‌ قوم ظالم قاسم در دست دو دم نداشت او اما بود یک حیدر ذوالفقار لازم قاسم گفتم حسن کربوبلا کو؟گفتند قاسم قاسم قاسم قاسم قاسم قل من هو فاتحٌ بهذا المقتل قلنا بک فتح بک یختم قاسم صد بار سر از ازرق شامی می‌زد در هر دودم اکبر ناظم قاسم در راه ظهور ، عطر افشانی کرد دایی گل حضرت قائم قاسم وقتی زره اش تنش نشد با کفنش در حج حسین گشت مُحرِم قاسم گوهر بتراش آی گوهر بتراش مُحرِم شو و بهر کربلا سر بتراش هم در تن او کفن حسن می‌گوید هم خویش کفن به‌تن حسن می‌گوید هو می‌کشد و می‌پرد از نفس خودش فارغ ز ضمیر من حسن می‌گوید بانگ ارنی ز طور این خیمه رسید رب نیز به جای لن حسن می‌گوید از بس که جمل به کربلا آورده هی می‌دود و حسن حسن می‌گوید خلقا که شبیه مجتبی آقا بود پس خلقا و منطقا حسن می‌گوید او وارث خانواده‌‌ی آل کساست با جلوه‌ی پنج‌تن حسن می‌گوید از خیمه‌ی باغبان به صحرا زده است گل آمده از چمن حسن می‌گوید ابن الحسن است در گلستان حسین پس جان حسن شده به قربان حسین گل می‌رود و گلاب برمی‌گردد در سایه‌ی آفتاب برمی‌گردد با کاسه‌ی لبریز عسل می‌رود و با کاسه ای از شراب برمی‌گردد مانند حسن رفته به میدان اما مانند ابوتراب برمی‌گردد جایی که مجیب دیر پاسخ بدهد با صورت خیس آب برمی‌گردد بال و پر این کبوتر خوش پرواز توی بغل عقاب برمی‌گردد اکبر زحسین رفت و قاسم زحسن با فاطمه بی حساب برمی‌گردد مه رفته و آفتاب آورده به بار این جام عسل شراب آورده به بار این سمت منم تونیز آن سو پسرم چشمم شد از این فراق کم سو پسرم یک کوچه برای کشتنت وا کردند ای کاش که نشکنی به پهلو پسرم هرکس که رسید ضربه زد ، قاتل تو معلوم نشد در این هیاهو پسرم شک نیست عزیزم ارباً اربا شدنت در لشکر گرگ بودی آهو پسرم یک بار علی اکبر و این مرتبه تو انداخته ای مرا به زانو پسرم خس خس نکن اینقدر نکش پا به زمین آن لحن عمو عمو ت پس کو پسرم ای خوش قد و بالا شده مثل عباس ای تیغ نشسته روی ابرو پسرم از سینه شکسته ای در این هول و بلا با فاطمه پس نمی‌زنی مو پسرم وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من خاک نه بلکه زر بلند کنم کف پایت اگر بلند کنم شب اگر از محل ما گذری تا سحر محتضر بلند کنم تیغِ ابروی تو اگر آید نانجیبم سپر بلند کنم شانه بر مو زدی و از شانه میشود که قمر بلند کنم من چو پروانه ام نمیخواهم دور این شمع پر بلند کنم دستها را به قصد دامانت سر شب تا سحر بلند کنم به قتالم فراق آمده و نا ندارم سپر بلند کنم سر به زیر آمدم ولی کرمت شد دلیلی که سر بلند کنم بطلب باز؛ تا سرِ دوشم کوله بار سفر بلند کنم بخت من هم بلند خواهد شد علمت را اگر بلند کنم باری از روضه را اجازه بده تا منِ دربدر بلند کنم پیش زهرا سرم بلند تر است ناله را هر قدر بلند کنم از غم اکبرِ جگر گوش هت ناله را از جگر بلند کنم گفتی ای اکبر م تو را باید با عبا و نفر بلند کنم از میان دو دست میریزی بدنت را اگر بلند کنم باید از زیر سم مرکب ها تکه های پسر بلند کنم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احلی من العسل نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد آن سو عزادار عزایش مادرش بود آن گاه که بر پهلویش می خورد نیزه تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود بی شک میان جسم او راهی نمی یافت شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود با این همه سختی ، خدا را شکر در دشت تنها نبود و شاه بالای سرش بود  شهریار سنجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شاخِ شمشاد حسن شاخِ شمشاد حسن از دور تا معلوم شد قامتش زخمیِ تیرِ چشم‌های شوم شد تا بماند سنگ‌باران گشتنش در یادها نُقل پاشیدن سرِ دامادها مرسوم شد قد او کوتاه اما نیزه کوتاهی نکرد که بلند از این مصیبت ناله‌ی معصوم شد‌ نامه‌اش وقتی به دست نعل مرکب‌ها رسید پیکرش از پشت و رو هم مُهر شد هم موم شد درمیان هلهله کوفه حنابندان گرفت بند بندش واشد و رنگ حنا معلوم شد رنجِ قدّی که به زیر سم مرکب‌ها کشید باعث رنجیدن هر چارده معصوم شد بین حرفش لشگر دشمن دویده بود که ناله‌ی «من را عمو دریاب» نامفهوم شد لحظه‌ی آخر در آغوش عمویش جان سپرد آن که یک عمری از آغوش پدر محروم شد داغ او در کربلا داغ حسن را زنده کرد در مدینه باز انگاری حسن مسموم شد از همان روزی که زهرا ناله زد فضه بیا کشتن معصوم زیر دست و پا مرسوم شد صورتش وقت به میدان رفتنش معلوم بود وقت برگشتن به دارالحرب نامعلوم شد پیکرش آورده شد خیمه کنار پیکری که به سختی تکه تکه در عبا منظوم شد رفتنش از خیمه داغی روی داغ اکبر است نوعروسش با غمی نو به عزا محکوم شد کربلا جشن عروسی، شام هم ماه عسل قِصّه زیر سُم شروع و روی نی مختوم شد گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آب بابا از زمانی که نوشتم آب بابا را درست خلق شد یک روضه ی کوتاه ؛عاشورا درست با پدر مادر به هیئت رفتم و از آن زمان نقطه ی وصل من و تو گشت در آنجا درست اشک های فاطمه تاثیر خود را کرده بود از من بی عاطفه میساخت یک شیدا درست بار بد هستم خودم دارم خجالت میکشم مثل حر، مثل زهیرت؛ میشوم آیا درست ؟ روضه ی گودال تو سخت است و راحت میکند از کویر چشم هایم ابرِ باران زا درست شیخ های شهر شاهی را به مسلَخ می‌برند بحث ِمُلک ری بیاید؛ میشود
فتوا” درست 

این جماعت حرف حق را سخت باور میکنند 

خطبه میخوانی و دشمن میکند غوغا درست 

ارباً اِربا” واژه ای که بعد اکبر خلق شد
یکصد و ده 
تکه شد از آن قد و بالا درست زخم ِ پیشانی ِ عباس تو یک مفهوم داشت گشت آخر ؛عقده های لشکر اعدا درست سر برید و خنجرش را با لباست پاک کرد بی حیا در پیش چشم حضرت زهرا درست هر کسی دنبال سوغات است از کرب و بلا موقع تاراج خیمه تازه شد دعوا درست آه از دروازه ساعات آه از بزم می کاش کلا ماجرای شام باشد نادرست سود خواهد کرد باتو هر که حتی دشمنت بعد روز واقعه شد قیمتِ سرها درست یک اشاره از تو دوزخ را گلستان میکند نامه اعمال من را کن به یک امضا درست من که وقت مرگ آخر در بغل میگیرمت عاقبت این آرزویم میشود آقا درست؟!  وحید مصلحی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غم نخور بروی تا به ماه ، می‌آیم تا به پایان راه می‌آیم تو برو هر کجا که میخواهی پا به پای تو راه می‌آیم غم نخور من برای غربت تو می‌شوم یک سپاه می‌آیم به حرم گفته ام که هرجایی تا بگویند آه می‌آیم با سرت تا به شام خواهم رفت با تنت قتلگاه می‌آیم صدقه ، تازیانه ، چشم ، نظر تا به این جایگاه می‌آیم از حرم بوی عود می‌آید روز سرخ تو‌ زود می‌آید خوب میبینم این که پای فرات سر عباس عمود می‌آید از روی مرکب تو میبینم که تن تو فرود می‌آید سر تو روی خاک گودالت تکه پاره سجود می‌آید دخترت میرسد کنار تنت کمی اما کبود می‌آید مشعل افتاده دست شمر و سنان از حرم بوی دود می‌آید روی نیزه سر تو خواهد رفت جامه از پیکر تو خواهد رفت شمر از قتلگاه خنده زنان به حرم با سر تو خواهد رفت حرمله با همان کمانی که زده بر اصغر تو خواهد رفت زجر با تازیانه ای در دست جلوی دختر تو خواهد رفت بروی تا به ماه می‌آیم پابه پای تو راه می‌آیم من می‌آیم رباب می‌آید تا به بزم شراب می‌آید به تو ای شاه حُسن ، موی سفید بیشتر از خضاب می‌آید  وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پریشانم حسین مثل موهای پریشانت پریشانم حسین بی سر و سامانم و در کوفه حیرانم حسین تشنگی از یک طرف دلواپسی از یک طرف من برای ام کلثوم تو گریانم حسین جان من ناقابل است قربان دندان های تو گر امانم را بریده درد دندانم حسین نامه دادم…گر بیایی خون تو پای من است آه الهی بشکند دستم پشیمانم حسین روزگاری من سفیرت بودم و با اجر و قرب روزگارم را بخوان حالا ز چشمانم حسین یک شبه رای همه برگشته و حالا ببین خانه ی یک پیر زن…سردابه پنهانم حسین کوفه بد تا کرده با آل علی از اولش اینکه می گویم نیا فکر جوانانم حسین حق من این بوده که از مسلخ آویزان شوم؟ گیرم اصلا خارجی و نا مسلمانم حسین  رسول عسگری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا رضیع الحسین(ع) فکر کن تشنگی به دنیا نیست.. خیمه ی ما کنار دریا نیست فکر کن در مدینه ایم اصلا.. خبر از آفتاب صحرا نیست فکر کن شیر می‌خوری راحت.. مادرت شرمسار بابا نیست فکر کن مشک ها پر از آب است غصه ای در وجود سقا نیست فکر کن حرمله نیامده است.. تیرها با کمانش اینجا نیست فکر کن تختِ تحت خوابیدی همه اش واقعی ست رویا نیست آه دیگر بس است فکر و خیال پسرم جا برای حاشا نیست به خدا مادر تو صد دفعه.. رفت دنبال آب، اما نیست! بین آغوش من بمان امن است جای دیگر بغیر بلوا نیست تو حواست فقط به بابات است چاره ات خواب نیست لالا نیست پسرم حرمله کمان دارد تیرهایش یکی و دوتا نیست تیر مردانه می‌زنند به تو ذره ای رحم بین اینها نیست تیر آمد..درست سمت سرت سر روی پیکر تو حالا نیست بین میدان و خیمه مانده حسین راه دیگر برای آقا نیست ختم تو پشت خیمه برپا شد! عفو کن مجلس تو غوغا نیست سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جان رباب آرام شو حالا که دیگر هست راه آسمان بسته.. دشمن روی ما آب را با قصد جان بسته زخم لبت وا شد..زبانت را نکش رویش جان رباب آرام شو طفل زبان بسته! میخواستم در مجلس دامادی ات باشم مادر به تو صدجور امیدِ گران بسته گریه کنی با تیر می‌گیرد تو را از من چون حرمله امروز بر دوشش کمان بسته ّذبح تو خیلی جایزه دارد دراین لشکر او هم‌ برایش شرط با شمر و سنان بسته من با صدای تیر فهمیدم تورا کشتند چشمان من را اضطرابِ تیرشان بسته حالا سه دندان داری اما حیف پنهان است آنقدر محکم تیر خوردی شد دهان بسته تیری که چشمان عمویت را زیارت کرد حالا دخیلش را میان ابروان بسته آواره شد از غربتت بابات ای مظلوم راهش به میدان بسته، راهش بر زنان بسته سخت است اما از روی نیزه نیوفت اصلا دشمن تورا با روسری خواهران بسته سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹