💠اهلبیت برای چه کارهایی اجنه را به خدمت میگرفتند؟
🌿…عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: أَوْصَانِي أَبُو جَعْفَرٍ ع بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ فَخَرَجْتُ فَبَيْنَا أَنَا بَيْنَ فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلَى رَاحِلَتِي إِذَا إِنْسَانٌ يَلْوِي ثَوْبَهُ قَالَ فَمِلْتُ إِلَيْهِ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ فَنَاوَلْتُهُ الْإِدَاوَةَ فَقَالَ لِي لَا حَاجَةَ لِي بِهَا وَ نَاوَلَنِي كِتَاباً طِينُهُ رَطْبٌ قَالَ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ إِذَا خَاتَمُ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ مَتَى عَهْدُكَ بِصَاحِبِ الْكِتَابِ قَالَ السَّاعَةَ وَ إِذَا فِي الْكِتَابِ أَشْيَاءُ يَأْمُرُنِي بِهَا ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا لَيْسَ عِنْدِي أَحَدٌ قَالَ ثُمَّ قَدِمَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَلَقِيتُهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ أَتَانِي بِكِتَابِكَ وَ طِينُهُ رَطْبٌ فَقَالَ: «يَا سَدِيرُ إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَةَ بَعَثْنَاهُمْ.»
📚الكافي، ج۱، ص۳۹۵
🌿از سَدیر صَیرَفی نقل شده است:
🔹امام باقر (علیهالسلام) در مدینه، نیازمندیهایی که داشتند را به من سفارش دادند.
🔹من از شهر خارج شدم و زمانی که در تنگه روحاء (مکانی در ۸۰ کیلومتری مدینه و در مسیر مکه)، سوار بر شتر خود بودم، ناگهان انسانی را دیدم که جامهاش را دور خود پیچیده بود. سمت او رفتم. گمان کردم تشنه است. ظرف آب را به طرفش دراز کردم.
🔹گفت: من نیازی به آن ندارم.
🔹آنگاه نامهای را به سمتم گرفت که مهر و مومش هنوز خشک نشده بود. وقتی مُهر (امضای) آن را نگاه کردم، دیدم مهر امام باقر (علیهالسلام) است.
🔹گفتم: کِی نزد فرستنده این نامه بودی؟
🔹گفت: هماکنون.
🔹در آن نامه حضرت مرا به کارهایی امر فرموده بودند.
🔹[بعد از خواندن نامه] به سویش رو کردم، اما هیچکس پیشم نبود!
🔹بعدها امام باقر (علیهالسلام) [به مکه] آمدند و من ایشان را ملاقات کردم.
🔹عرض کردم: فدایتان شوم، مردی نامهای برایم آورد که مهر و مومش خشک نشده بود.
🔶حضرت فرمودند:
🔸«ای سَدیر! بهراستی که ما خدمتگزارانی از جن داریم که وقتی بخواهیم کاری بهسرعت انجام شود، آنها را میفرستیم.»
#امام_باقر_علیه_السلام #جن #امامت #شیعه #اطاعت_از_اهل_بیت #شهر_مدینه #شهر_مکه #حدیث
💠 جرعهای از احادیث کمترشنیدهشده اهلبیت ﴿علیهمالسلام﴾ در «حـدیـثـنـا»:
💠 @hadithona
💠 @hadithona
✉️پست سفارشی امام باقر برای نجات جان جابر بن یزید جُعفی!
♦️در مطلب پیشین (با عنوان «اهلبیت برای چه کارهایی اجنه را به خدمت میگرفتند؟») ملاحظه فرمودید که اهلبیت (علیهمالسلام) خدمتگزارانی از طایفه جن داشتهاند که گاه برای کارهای اضظراری که نیاز به سرعت داشته، از آنها کمک میگرفتند.
🔺در زیر به نمونهای جالب از این موارد که برای نجات جان یکی از اصحاب خاص حضرات معصومین (علیهمالسلام) صورت گرفته است، اشاره میشود…
🌿از نُعمان بن بشیر نقل شده است:
🔹من [در سفری از کوفه به مدینه] همسفرِ "جابر بن یزید جُعفی" بودم.
🔹وقتی به مدینه رسیدیم، جابر نزد امام باقر (علیهالسلام) رفت و [بعد از دیدار] با ایشان خداحافظی کرد و درحالیکه شادمان بود، از محضرشان خارج شد.
🔹[از مدینه خارج شدیم] تا اینکه در روز جمعه، به "اُخَیرجه" که اولین توقفگاه قبل از سهراهی مدینه (و کوفه و مکه) بود، رسیدیم.
🔹هنگام ظهر، نماز خواندیم. وقتی شترهایمان از جا برخواستند (که راه بیفتیم)، ناگهان مردی بلندقد و گندمگون را دیدم که نامهای همراه داشت و آن را بهسمت جابر گرفت. جابر نامه را گرفت و آن را بوسید و بر چشمانش گذاشت.
🔹آن نامه از جانب امام باقر (علیهالسلام) خطاب به جابر بن یزید بود و بر آن مهر و مومی از گل سیاه بود که هنوز خشک نشده بود.
🔸جابر به آن مرد گفت: کِی مولایم را دیدی؟
🔹مرد گفت: هماکنون.
🔸جابر گفت: قبل از نماز (ظهر) یا بعد از نماز؟
🔹مرد گفت: بعد از نماز.
🔹جابر مهر نامه را گشود و شروع به خواندن آن کرد. چهرهاش در هم شد تا وقتی که به آخر نامه رسید. بعد، نامه را بست. من تا زمانی که به کوفه برسیم، دیگر او را خندان و شادمان ندیدم.
🔹وقتی به کوفه رسیدیم، شب بود. شب را خوابیدم و صبح بهجهت احترام به جابر، نزد او رفتم. آنگاه او را دیدم که از خانه خارج شد و نزد من آمد، درحالیکه استخوانی به گردنش آویخته بود و بر چوبی سوار شده بود و میدوید و میگفت: "منصور بن جمهور [حاکمِ بعدیِ کوفه] را فرمانروا یافتم، نه فرمانپذیر." و شعرهایی از ایندست میخواند.
🔹به من نگاه کرد و من نیز به او نگاه کردم، اما چیزی به من نگفت و من نیز چیزی به او نگفتم. از چیزی که دیده بودم، به گریه افتادم. کودکان خردسال و مردم دور من و جابر جمع شدند. جابر آمد و وارد حیاط خانه شد. بههمراه کودکان شروع کرد به چرخیدن دور حیاط. مردم نیز میگفتند: "جابر دیوانه شده است. به خدا قسم، او دیوانه شده است."
🔹به خدا قسم، چند روز بیشتر نگذشته بود که نامهای از جانب هشام بن عبدالملک [خلیفه اموی] به فرمانروایش در کوفه رسید که: "مردی که به او جابر بن یزید جعفی گفته میشود را پیدا کن، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست."
🔹حاکم کوفه رو به افرادی که نزدش نشسته بودند کرد و به آنان گفت: جابر بن یزید جعفی کیست؟
🔹گفتند: خدا شما را سلامت بدارد! او مردی بود اهل علم و فضل و حدیث. به حج رفت و دیوانه شد. او اکنون در حیاط خانه بههمراه کودکان سوار بر چوبی است و با آنان مشغول بازی است.
🔹حاکم کوفه خودش نزد جابر رفت و دید او همراه کودکان سوار بر چوبی بازی میکند. گفت: "سپاس خدایی را که مرا از قتل او معاف داشت."
🔹چند روز بیشتر نگذشته بود که منصور بن جمهور [بهعنوان حاکم جدید] وارد کوفه شد و همان شد که جابر [در اشعارش] میگفت.
📚الكافي، ج۱، ص۳۹۶
🔰حدیث مرتبط پیشین:
📌«اهلبیت برای چه کارهایی اجنه را به خدمت میگرفتند؟»
📌https://dastvar.blog.ir/1403/04/02-2
#امام_باقر_علیه_السلام #جن #اهل_بیت_علیهم_السلام #امامت #شیعه #ویژگی_شیعه #اطاعت_از_اهل_بیت #تقیه #بنی_امیه #شهر_کوفه #شهر_مدینه #شهر_مکه #دیوانه #دیوانگی #جنون #حج #حدیث
💠 جرعهای از احادیث کمترشنیدهشده اهلبیت ﴿علیهمالسلام﴾ در «حـدیـثـنـا»:
💠 @hadithona
💠 @hadithona