😠امامزادهی طمعکاری که سبب شهادت امام کاظم شد، اما به خواستهاش نرسید
🌿شیخ مفید از مشایخ خود نقل کرده است:
🔹سبب دستگیری امام موسیبنجعفر (علیهماالسلام) این بود که هارونالرشید (خلیفه عباسی) فرزندش (امین عباسی) را به جعفربنمحمدبناشعث سپرد تا تربیتش کند. بههمینخاطر یحییبنخالدبنبرمک (وزیر اعظم)، حسادت ورزید و گفت: اگر خلافت (پس از هارون) به او (امین) برسد، وزارتِ من و فرزندانم از بین خواهد رفت.
🔹پس برای جعفربنمحمدبناشعث که معتقد به امامتِ (اهلبیت علیهمالسلام) بود، نقشه کشید. به او نزدیک شد، با او انس گرفت و زیاد به خانهاش میرفت. بههمینخاطر از شیعه بودنش آگاه شد. این را به هارونالرشید گفت و چیزهای دیگری نیز به آن اضافه کرد تا او را در دل هارون خراب کند.
🔹بعدها روزی به بعضی از افراد مورد اعتمادش گفت: مردی از آلابیطالب را به من معرفی کنید که وضع مالیاش خوب نباشد. با او کاری دارم. آنها علیبناسماعیلبنجعفربنمحمد (نوه امام صادق و برادرزاده امام کاظم علیهماالسلام) را به یحییبنخالد معرفی نمودند.
🔹یحییبنخالد اموالی برای او فرستاد، درحالیکه امام کاظم (علیهالسلام) با علیبناسماعیل (برادرزادهشان) انس داشتند، به او کمک مالی میکردند و به او نیکی مینمودند. سپس یحییبنخالد نامهای برای علیبناسماعیل (برادرزاده امام کاظم) فرستاد و او را ترغیب کرد تا نزد هارونالرشید برود و به او وعده احسان (و کمک مالی) داد. علیبناسماعیل نیز پذیرفت.
🔹امام کاظم (علیهالسلام) متوجه این موضوع شدند. برادرزادهشان را فراخواندند و به او فرمودند: «کجا میروی، ای پسر برادرم؟» علیبناسماعیل عرض کرد: به بغداد. حضرت فرمودند: «میخواهی چه کنی؟» عرض کرد: بدهیای دارم، داراییام را از دست دادهام. حضرت فرمودند: «من بدهیات را میدهم و کارهایت را هم انجام میدهم.» اما علیبناسماعیل به حضرت توجهی نکرد و قصد خروج از شهر را نمود.
🔹حضرت (مجدداً) او را خواستند و به او فرمودند: «داری میروی؟» عرض کرد: بله، ناچارم به این کار. حضرت به او فرمودند: «مراقب باش، ای پسر برادرم! از خدا بترس و فرزندانم را یتیم مکن.» همچنین دستور دادند سیصد دینار (سکه طلا) و چهارهزار درهم (سکه نقره) به او بدهند. وقتی از نزد امام رفت، حضرت به حاضران فرمودند: «به خدا قسم، از من بدگویی خواهد کرد تا خونم را بریزد و فرزندانم را یتیم کند.»
🔹...علیبناسماعیل (از مدینه) خارج شد و نزد یحییبنخالد (وزیر هارون) رفت. یحیی اطلاعاتی درباره امام کاظم (علیهالسلام) از او گرفت و آن را به هارونالرشید گفت و چیزهایی هم بر آن افزود. سپس علیبناسماعیل را نزد هارون برد و از او درباره عمویش (امام کاظم) سؤال کرد.
🔹علیبناسماعیل نیز نزد هارون از ایشان بدگویی کرد و به او گفت: اموال زیادی از شرق و غربِ عالم به او میرسد. (مدتی پیش) زمین حاصلخیزی بهنام «یسیره» را بهقیمت سیهزار دینار (سکه طلا) خرید. وقتی مَبلغ را به مالک زمین دادند، گفت: من این سکهها را نمیخواهم، بلکه سکههایی میخواهم که فلان ویژگیها را داشته باشد. موسیبنجعفر نیز دستور داد تا همان را تهیه کنند و به او بدهند. پس سیهزار دینار از سکههایی دقیقاً با همان ویژگیها را به او دادند.
🔹هارونالرشید این سخنان را از او شنید و دستور داد دویستهزار درهم (سکه نقره) در یکی از نواحی، با واسطهای به او داده شود. علیبناسماعیل نیز یکی از مناطق شرقی را (برای زندگی) انتخاب کرد (و به آنجا رفت.) فرستادگانش برای دریافت مال (به دربار بغداد) رفتند و خودش آنجا ماند و منتظرشان شد.
🔹در یکی از همانروزها، (برای قضای حاجت) به دستشویی رفته بود که دچار اسهال شدیدی شد و تمام رودههایش از بدنش خارج شد و بر زمین ریخت. تلاش کردند رودههایش را برگردانند، اما نتوانستند و به حال خودش رهایش کردند. وقتی اموالش را آوردند، داشت جان میداد. گفت: با اینها چه کنم، وقتی در حال مرگ هستم؟!
📚الإرشادفيمعرفةحججاللهعلىالعباد، ج۲، ص۲۳۷
📝پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
👈در ادامه ذکر میگردد که هارونالرشید دستور داد امام کاظم (علیهالسلام) را در غل و زنجیر کردند و ابتدا به بصره نزد عیسیبنجعفر (فرماندار بصره)، بعد به بغداد، نزد فضلبنربیع (یکی از وزرای هارون) و بعد نزد فضلبنیحییبنخالد (پسر وزیر اعظم) بردند تا ایشان را زندانی کنند و به شهادت رسانند، اما همگی شیفته اخلاق و عبادات امام گشتند و حاضر به این کار نشدند. سرانجام امام را به سِندیبنشاهَک سپردند. او نیز امام را به دستور هارون (لعنةاللهعلیهما) مسموم نمود و به شهادت رساند.
#امام_کاظم_علیه_السلام #امامت #بدگویی #حسادت #طمع #بنی_عباس #هارون_الرشید #صله_رحم #شهر_بغداد #شهر_کاظمین #حدیث
💠 جرعهای از احادیث کمترشنیدهشده اهلبیت ﴿علیهمالسلام﴾ در «حـدیـثـنـا»:
💠 @hadithona
💠تلاش ناکام دولت عباسی برای فرار از اتهام قتل امام کاظم
🌿...عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَهْلِ قَطِيعَةِ الرَّبِيعِ مِنَ الْعَامَّةِ بِبَغْدَادَ مِمَّنْ كَانَ يُنْقَلُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ لِي: قَدْ رَأَيْتُ بَعْضَ مَنْ يَقُولُونَ بِفَضْلِهِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَمَا رَأَيْتُ مِثْلَهُ قَطُّ فِي فَضْلِهِ وَ نُسُكِهِ فَقُلْتُ لَهُ مَنْ وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ جُمِعْنَا أَيَّامَ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ ثَمَانِينَ رَجُلًا مِنَ الْوُجُوهِ الْمَنْسُوبِينَ إِلَى الْخَيْرِ فَأُدْخِلْنَا عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَنَا السِّنْدِيُّ: يَا هَؤُلَاءِ انْظُرُوا إِلَى هَذَا الرَّجُلِ هَلْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ فَإِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ قَدْ فُعِلَ بِهِ وَ يُكْثِرُونَ فِي ذَلِكَ وَ هَذَا مَنْزِلُهُ وَ فِرَاشُهُ مُوَسَّعٌ عَلَيْهِ غَيْرُ مُضَيَّقٍ وَ لَمْ يُرِدْ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ سُوءاً وَ إِنَّمَا يَنْتَظِرُ بِهِ أَنْ يَقْدَمَ فَيُنَاظِرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ هَذَا هُوَ صَحِيحٌ مُوَسَّعٌ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ فَسَلُوهُ. قَالَ: وَ نَحْنُ لَيْسَ لَنَا هَمٌّ إِلَّا النَّظَرُ إِلَى الرَّجُلِ وَ إِلَى فَضْلِهِ وَ سَمْتِهِ فَقَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع: «أَمَّا مَا ذَكَرَ مِنَ التَّوْسِعَةِ وَ مَا أَشْبَهَهَا فَهُوَ عَلَى مَا ذَكَرَ غَيْرَ أَنِّي أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّفَرُ أَنِّي قَدْ سُقِيتُ السَّمَّ فِي سَبْعِ تَمَرَاتٍ وَ أَنَا غَداً أَخْضَرُّ وَ بَعْدَ غَدٍ أَمُوتُ.» قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَى السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ يَضْطَرِبُ وَ يَرْتَعِدُ مِثْلَ السَّعَفَةِ.
📚الكافي، ج۱، ص۲۵۸
🔷از یکی از مشایخ اهلسنت بغداد که راوی حدیث بوده است، نقل شده است:
🔹در ایام (وزارتِ) سِندی بن شاهک، ما - هشتاد نفر از چهرههای خوشنام - را جمع کردند و نزد موسیبنجعفر (علیهماالسلام) بردند.
🔹سِندی به ما گفت: آقایان! به این مرد نگاه کنید! آیا دچار آسیب و بیماریای شده است؟ چراکه مردم گمان میکنند بلایی سرش آمده است و در این، رابطه بزرگنمایی میکنند. درحالیکه این منزل و بستر اوست. او در آسایش است و در تنگنا نیست. امیرالمؤمنین (هارونالرشید) هیچ بدیای به او نمیکند. (موسیبنجعفر) فقط منتظر است که امیرالمؤمنین (هارونالرشید) از سفر بازگردد تا با ایشان دیدار کند. این مرد سالم است و از هر جهت در آسایش است. پس (میتوانید) از خودش بپرسید.
🔷راوی گوید:
🔹ما فقط دوست داشتیم به آن مرد (امام کاظم علیهالسلام) و به فضایل و چهره نورانیاش نگاه کنیم.
🔶آنگاه موسیبنجعفر (علیهماالسلام) فرمود:
🔸«آنچه درباره آسایش و اینچیزها گفت، همانطور است، جز اینکه من به شما خبر میدهم که من با هفت خرمای سمی، مسموم شدهام و فردا رنگم دگرگون میشود و پسفردا از دنیا خواهم رفت.»
🔷راوی گوید:
🔹نگاهم به سِندی بن شاهک افتاد که پریشان بود و مانند شاخه خرما میلرزید.
#امام_کاظم_علیه_السلام #بنی_عباس #هارون_الرشید #سندی_بن_شاهک #حدیث
💠 جرعهای از احادیث کمترشنیدهشده اهلبیت ﴿علیهمالسلام﴾ در «حـدیـثـنـا»:
💠 @hadithona
💠سرنوشت کنیز زیبایی که در زندان به امام کاظم هدیه شد
🔹هارونالرشید کنیز سفیدروی زیبا و پاکیزهای را نزد حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) فرستاد تا در زندان به ایشان خدمت کند.
🔸امام کاظم (علیهالسلام به فرستادهی هارون) فرمودند: «به هارون بگو: ″«بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ»[نمل:۳۶]؛ «بلکه شما به هدیهی خود شادمانید»1⃣ من به این هدیه و مانند آن نیازی ندارم.″»
🔹هارون با خشم شمشیر کشید و گفت: پیش او برگرد و بگو: ″ما تو را با رضایت خودت زندانی نکردهایم و با رضایت خودت کسی را به خدمتت نمیگیریم.″ کنیز را نزد او بگذار و برگرد.
🔹او نیز چنین کرد و برگشت. بعد، هارون از جایش برخواست و خدمتکارش را نزد امام کاظم (علیهالسلام) فرستاد تا درباره وضعیت کنیز تحقیق کند.
🔹خدمتکار دید کنیز به درگاه پروردگارش به سجده افتاده و سرش را بلند نمیکند (و این ذکر را) میگوید: «قُدُّوسٌ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ»؛ «(خداوندا!) پاک و منزّه هستی.»
🔹هارون گفت: به خدا قسم موسی بن جعفر او را سحر کرده است. او را نزد من بیاورید. کنیز را نزد هارون آوردند، درحالیکه سخت به خود میلرزید و نگاهش به آسمان بود. هارون گفت: حالت چهگونه است؟
🔹کنیز گفت: حالم، حال بدیع (بیسابقه)ای است. بهراستی که من نزد ایشان ایستاده بودم، درحالیکه شب و روز به نماز ایستاده بودند.
🔹وقتی از نمازشان فارغ شدند و مشغول تسبیح و تقدیس خداوند بودند، به ایشان عرض کردم: آقای من! آیا حاجتی ندارید که به شما بدهم؟
🔸فرمودند: «به تو نیازی ندارم.»
🔹عرض کردم: مرا نزد شما آوردهاند تا نیازهایتان را برآورده کنم.
🔸فرمودند: «پس اینها چه میکنند؟»
🔹ناگهان نگاهم به باغی پر از گل افتاد که ابتدا و انتهایش را نمیدیدم. در آن، جایگاههایی بود که با فرشهایی طلابافت و ابریشمین، مفروش شده بودند و رویشان خدمتکاران زن و مردی بودند که هرگز زیبارویانی مثل آنها ندیده بودم و هیچ لباسی مثل لباسهایشان ندیده بودم؛ لباسهایی که به ابریشم سبز و جواهرات و گوهر و یاقوت آراسته بودند. در دستانشان ظرف آب و حولههایی بود و از تمام غذاها به دست گرفته بودند.
🔹پس من به سجده افتادم تا اینکه این خدمتکار تو، مرا بلند کرد. پس خود را اینجا که هستم، یافتم.
🔹هارون به او گفت: ای زن خبیث! شاید سجده کردهای و خوابت برده و اینها را در خواب دیدهای.
🔹کنیز گفت: نه به خدا قسم. پیش از آنکه به سجده روم، دیدم و به خاطر آنچه دیده بودم، سجده رفتم.
🔹هارون (به خدمتکارش) گفت: این زن خبیث را نزد خودت بازداشت کن تا هیچکس این سخنان را از او نشنود.
🔹آن زن به نماز روی آورد.2⃣ و هرگاه نزد او درباره آن موضوع سخن به میان میآمد، میگفت: من آن عبد صالح3⃣ را چنین یافتم.
🔹وقتی درباره این حرفش از او میپرسیدند، میگفت: بهراستی که وقتی آن صحنهها را دیدم، کنیزها(یی که در باغ بودند،) مرا صدا زدند که: «فلانی! از این بندهی صالح دور شو تا ما نزد او برویم. فقط ما برای او هستیم، نه تو.»
🔹آن کنیزِ تا زمان مرگش چنین حالی داشت. او چند روز پیش از وفات (شهادت) امام موسی کاظم (علیهالسلام) از دنیا رفت.
📚مناقبآلأبيطالب(لابنشهرآشوب)، ج۴، ص۲۹۷
📝پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1⃣این سخن را حضرت سلیمان (علیهالسلام) به فرستادگان بلقیس گفتند، بعد از اینکه ایشان هدایای آنها را در برابر نعمتهایی که خداوند به ایشان داده بود، ناچیز شمردند.
2⃣گویا آن زن پیشتر اهل نماز نبوده است.
3⃣یکی از القاب امام کاظم (علیهالسلام) «عبد صالح» است.
#امام_کاظم_علیه_السلام #هارون_الرشید #بنی_عباس #زندان #کنیز #زهد #کنترل_شهوت #عزت #طاغوت #حدیث
💠 جرعهای از احادیث کمترشنیدهشده اهلبیت ﴿علیهمالسلام﴾ در «حـدیـثـنـا»:
💠 @hadithona