هدایت شده از ادبخانه
حکایت ۲۳ باب اول.mp3
4.31M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان »
حکایت شمارهٔ ۲۳
یکی از بندگانِ عَمْروِ لَیْث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیشِ عمرو سر بر زمین نهاد و گفت:
هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند؟ حکم، خداوند راست
امّا به موجبِ آن که پروردهٔ نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خونِ من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قِصاصِ او بفرمای خونِ مرا ریختن تا بهحق کشته باشی. ملِک را خنده گرفت. وزیر را گفت: چه مصلحت میبینی؟ گفت: ای خداوندِ جهان! از بهرِ خدای این شوخْدیده را به صَدَقاتِ گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قولِ حکما معتبر که گفتهاند:
چو کردی با کلوخانداز پیکار
سرِ خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر رویِ دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
#گلستان_حکمت
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
@hafez_adabiyat
نامهٔ شهریار به سایه
دوستاری و مودّت عمیق و زلالی که بین دو شاعر خوب معاصر؛ شهریار و سایه بود داستانیست که بر هر سر بازاری هست. سایه سالها در تهران (حدودا بین سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۴) همنشین روزان و شبان شهریار بود و با هم دنیایی داشتند، پس از بازگشت شهریار به دیار خود تبریز هم اگر چه دیدار کم شد، ارادت بیش بود و باقی بود. در عالم رفاقت اخوانیههایی هم بین دو شاعر رد و بدل شده است که مشهورند از جمله شعر سایه خطاب به شهریار با مطلع «با من بیکس تنهاشده یارا تو بمان».
امروز آقای «علیرضا پوربزرگ وافی» که خود را شاگرد شهریار معرفی میکنند شعری برایم فرستادند که پس از سفر مشهور سایه و استاد شفیعی به تبریز سروده شده است. شهریار شعر را برای سایه گفته، در پاکت نامهای گذاشته و میخواسته توسط ایشان به دست سایه برساند. ایشان به تهران میآیند و پس از پرسوجوی بسیار متوجه میشوند سایه به آلمان رفته است. نامه را نگه میدارند و پس از بازگشت به تبریز به شهریار پس میدهند. نمیدانم شهریار با آنهمه شوق و سوز و صدق عاطفی از بازگشت نامه چه حالی شده است.
ای دریغ!...
دل ما به هم رسید و به نظر ادا درآورد
ولی اشک شوق بود و دلی از عزا درآورد
من و سایه همدگر را به بغل فشرده خاموش
که شکسته ساز و دیگر نتوان صدا درآورد
به قفای عشقبازی پسگردنیست در کار
گل عشق هم زبانش فلک از قفا درآورد
نه همه جفای دوران پدر وفا درآرد
که وفای عاشقان هم پدر جفا درآورد
عجبا که دردم از دل به دمی دوید بیرون
که طبیب چون مسیح از دم خود دوا درآورد
غم پیریام که دائم به عبای خود بپیچد
به نشاط بچگانه سری از عبا درآورد
خبر از ریا نباشد به دیار ما که حافظ
رگ و ریشهٔ ریا را همه جا ز جا درآورد
به حسادت حسودان من اگر نرفتم از دست
به دل شکستهام بین که مرا ز پا درآورد
مگر از صبا و نیما سخنی توان نگفتن
که سخن به هر دری زد سری از صبا درآورد
سخنی به وصف من گفت شفیعی* و چه گویم
که به قند او خجالت زد و گند ما درآورد
چو قضا کنی به پیری همه قرض خود نه بیجاست
دل ما هم این اداها همه را بجا درآورد
به حریق جنگل چین بنگر که کیف نافه
فلک از دماغ هرچه ختن و ختا درآورد
بپذیر شهریارا همه بازی قضا را
به سر تو نیز بازی همه جا قضا درآورد
*منظور شعری است که استاد شفیعی کدکنی برای شهریار ساختند با این مطلع:
با سایه به خلوتگه خورشید رسیدیم
از بیم گذشتیم و به امید رسیدیم
@hafez_adabiyat
1_5055470304629882913_5789683895750362976.mp3
4.89M
سایه با پرچم خورشید به تبریز آمد...
آواز خوانی استاد شهریار
شهریار غزلی را در سفر هوشنگ ابتهاج به تبريز سرود و به آواز خواند.
اين آواز گویا توسط یکی از كارمندان وقت راديو تبريز ضبط شده است.
برای اطلاع از دیدارهای شهریار و سایه:
👇👇👇
@safinehyetabriz
@hafez_adabiyat
شبی گیسو.mp3
672.8K
شبی گیسو به صبح روی او ریخت
دل من زین پریشانی فرو ریخت
بسی گوهر مرا از روزن چشم
به یاد لعل گوهرزای او ریخت
شد از موج حوادث نقش بر آب
دلم هربار نقش آرزو ریخت
متاب ای آفتاب از جا که امشب
صراحی خون در این بزم از گلو ریخت
گل خوش رنگ و بویم چون گذر کرد
به باغ از لاله و گل رنگ و بو ریخت
گذشت از مردمی آن کس که از جهل
به پای مردم دون آبرو ریخت
ز تاب باده آن خورشیدوش دوش
به رخسار چو مه اختر فرو ریخت
چو وجدی مشفق از عشق غزالی
در این زیبا غزل طرحی نیکو ریخت
#شعرخوانی
#مشفق_کاشانی
@hafez_adabiyat
هدایت شده از مدیحهسرا اصول تربیتی
35.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖چرا شعر حضرت رقیه(ع) را به من ندادی!
🏷خاطره شنیدنی و مشترک مرحوم حاج سیداحمد شمس و استاد محمدعلی مجاهدی
🏴انتشار به مناسبت درگذشت ناگهانی
حاج سیداحمد #شمس
در شب پنجم صفر ۱۴۴۶
شب شهادت بنتالحسین
حضرت رقیه سلاماللهعلیها
✅@madihesara
هدایت شده از حافظ خوانی و ادبیات
شعرخوانی سمانه خلف زاده.mp3
582.1K
درست لحظهی تاریک ناامید شدن
رسید شام عزایش به صبح عید شدن
تمام حسرت ماهیِ تنگ، دریا بود
میان هیات امواج ناپدید شدن
رسید و دید به صحرا که عشق میبارید
که با حسین چه حاجت به بایزید شدن
میان آن همه کوفیِ موسفید کسی
رسیده بود به معنای روسفید شدن
بهشت خنده به لب در بغل گرفت او را
چه قدر فاصله کم بود تا بعید شدن
و حر میانهی میدان عشق ثابت کرد:
در این هلاکت دنیا خوشا شهید شدن
#شعرخوانی
#سمانه_خلف_زاده
@hafez_adabiyat
لینک عضویت شاعران محترم آیینی کشور
در گروه(تخصصی شاعران آیینی) به خدمتگزاری کانون شاعران آیینی استان قم
https://eitaa.com/joinchat/257818855C4d21f881c0