ترکیب بندحجت الاسلام نیرتبریزی.mp3
1.86M
عنقای قاف را هوس آشیانه بود
غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
جایی که خورده بود می، آنجا نهاد سر
دردی کشی که مست شراب شبانه بود
یکباره سوخت زآتش غیرت، هوای عشق
موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود
در یک طبق به جلوهء جانان نثار کرد
هر در شاهوار کش اندر خزانه بود
نامد به جز نوای حسینی، به پرده راست
روزی که در حریم الست این ترانه بود
بالله! که جا نداشت به جز بی نشان در او
آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود
کوری نظاره کن که شکستند کوفیان
آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود
نی نی، که وجه باقی حق را هلاک نیست
صورت به جاست ،آیینه گر رفت، باک نیست
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
از تابشِ سرت به سنان, چشم آفتاب
اشک شفق به دامن گردون گریسته
در آسمان ز دود خِیامِ عفاف تو
چشم مسیح, اشکِ جگرگون گریسته
با درد اشتیاق تو در وادی جنون
لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته
تنها نه چشم دوست به حال تو اشکبار
خنجر به دست قاتل تو, خون گریسته
آدم پیِ عزای تو از روضهی بهشت
خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته
گر از ازل تورا سرِ این داستان نبود
اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود
#نیر_تبریزی
#به_روایت
#مهدی_امین_فروغی
@hafez_adabiyat
ترکیب بندعلامه شیخ محمدحسین غروی اصفهانی.mp3
1.9M
"گلگون قباي عرصه ي ميدان كربلا
زينت فزاي مسند ايوان كربلا
لب تشنه فرات روان بخش كائنات
خضر زلال چشمه حيوان كربلا
سر مست جام ذوق و جگر سوز نار شوق
غواص بحر وحدت و عطشان كربلا
سرباز كوي دوست كه در عشق روي دوست
افكنده سر چو گوي به چوگان كربلا
ركن يمان كعبه ايمان كه از صفا
در سعي شد ز مكه به عنوان كربلا
لبيك بر زبان به سر دست نقد جان
روي رضا به سوي بيابان كربلا
چون نقطه در محيط بلا ثابت القدم
گردن نهاد بر خط فرمان كربلا
بر ما سواي دوست سر آستين فشاند
آسوده سر نهاد به دامان كربلا
سر بر زمين گذاشت كه تا سر بلند شد
وز خود گذشت تا ز خدا بهره مند شد"
"سهم قدر ز قوس قضا دلنشين رسيد
در مركز محيط رضا تير كين رسيد
كرد آن سه شعبه نقطه ي توحيد را دو نيم
وز شش جهت فغان به سپهر برين رسيد
سر مصون ز مكمن غيب آشكار شد
زان ناوكي كه بر دل حق مبين رسيد
بازوي كفر و طعنه ي كفار شد قوي
زان طعن نيزه ای كه به پهلوي دين رسيد
از تاب رفت شاهد سلطان معرفت
زان سوز و سازها كه به شمع يقين رسيد
آمد به قصد كعبه ي توحيد پيل مست
ديو لعين به مهبط روح الامين رسيد
آن نفس مطمئنه حياتي ز سر گرفت
زان نفخه ي كه در نفس آخرين رسيد
مسغرق جمال ازل گشت لايزال
نوشيد از زلال لقا شربت وصال
"
#ترکیب_بند
#علامه_شیخ_محمدحسین
#غروی_اصفهانی
#به_روایت
#مهدی_امین_فروغی
@hafez_adabiyat
ترکیب بندامیری فیروزکوهی.mp3
1.6M
"اي كفر و دين فريفته ي حق گزاريت
وي عقل و عشق شيفته ي جان سپاريت
آموخت دستگيري افتادگان راه
دست بريده از كرم دستياريت
دشمن به خواري تو كمر بسته بود ليك
با دست خود به عزت حق كرد ياريت
خورشيد خون گريست به دامان صبح و شام
خون شد دل سپهر هم از داغداريت
چون قلب بيقرار كه جان برقرار ازوست
حق را قرار، تازه شد از بيقراريت
نشنيد گوش هيچكسي زاري تو را
ما زان سبب به جاي تو داريم زاريت
زان رو زحد گذشت غم بيشمار تو
تا هر دلي كند به غمي غمگساريت
غافل كه ساخت كار خود از زخم جان خويش
آن سنگدل كه زد به جگر زخم كاريت
هم پاي مرگ رفت ز جاي از صلابتت
هم چشم صبر خيره شد از بردباريت
ز آن در كنار نعش جگر گوشه ماندنت
و آن از ميان خون جگران بر كناريت
ز آن در كمال حلم و سكون كارسازيت
و آن بالهيب سوز درون سازگاريت
هم اختيار زندگيت دور از اضطرار
هم اضطرار مرگ و حيات اختياريت
وجه اميد ما به تو اين بس كه حق فزود
با نااميدي از همه، اميدواريت
اي دل فداي مهر تو از مهربانيت
وي جان نثار جان تو از جان نثاريت
مظلوم حق شهيد فتوت، قتيل عدل
ميزان دين، صراط هدايت، دليل عدل"
#به_روایت
#مهدی_امین_فروغی
@hafez_adabiyat
حکایت مثنوی.mp3
1.07M
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر دوم
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد به مسکینی و درد
مؤذن آمد از یکی لفظی بجست
کای مؤذن بانگ کردی وقت هست
گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز
آن سوم گفت آن دوم را کای عمو
چه زنی طعنه به او خود را بگو
آن چهارم گفت حمد حق که من
در نیفتادم به چه چون آن سه تن
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گم کرده راه
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
زان که نیم او ز عیبستان شدست
وان دگر نیمش ز غیبستان بدست
سالها ابلیس نیکونام زیست
گشت رسوا بین که او را نام چیست
در جهان معروف بد علیای او
گشت معروف او به عکس ای وای او
تا نهای ایمن تو معروفی مجو
پاک شو از خوف پس از عمد گو
#مثنوی_معنوی
#به_روایت
#ساعد_باقری
@hafez_adabiyat
حکایت الهی نامه.mp3
1.28M
در اخبار است در محشر جواني
در آيد وز خدا خواهد اماني
به غايت جرم او بسيار باشد
ولي قاضي فضلش يار باشد
ملايک مي کنند آنجا شتابش
که پيش آرند در دوزخ عذابش
همي حالي خطاب آيد ز درگاه
که از چه مي کشيد او را در اين راه
همه گويند مي تازيم او را
که تا در دوزخ اندازيم او را
خطاب آيد دگر اما به ایما
که هستيم اي عجب با او به هم ما
شما را اين نمي بايد شنودن
که ما هر دو به هم خواهيم بودن
از اين هيبت همه خاموش گردند
بلرزند آنگهي بيهوش گردند
خطاب آيد جوان را کاي پريشان
چه مي پائي هلا بگريز از ايشان
جوان گويد خدايا در چنين جاي
که نه سر دارد اين وادي و نه پاي
کجا دانم شدن از رستخيزي
که ني اين جايگه راه گريزي
خطاب آيد که اي در عين مستي
بيا در ما گريز از جمله رستي
جوان گويد مرا اين يارگي نيست
که نقد من به جز بيچارگي نيست
مگر تو فضل خود در کار آري
مرا در پرده اسرار آري
خداوندش بپوشد از کرامت
کند پنهانش از خلق قيامت
به دولت جاي اسرارش رساند
به خلوتگاه ديدارش رساند
#الهی_نامه_عطار
#به_روایت
#ساعد_باقری
@hafez_adabiyat