شعرخوانی میلادعرفانپور.mp3
686.6K
آن لحظه که جان می رود از دست حسین
دیدار تو آخرین امیدست حسین
تا همت عشق است چرا منت مرگ
باید به شهیدان تو پیوست حسین
تا بر سر ما مولا سایه ی مولاست بیا
تا در دل ما روضه ی زهراست بیا
حالا که قرارست بیایی ای مرگ
تا نام حسین بر لب ماست بیا
ما را دم مرگ آبرو باشد کاش
با دوست مجال گفت و گو باشد کاش
عمری به هوای دل خود زیسته ایم
جان دادن ما برای او باشد کاش
حُرّست دلم حُرِّ شهادت جویی
حُرّست دلم که تا دارد از او بویی
هر روز مرا به سوی خود می خواند
دنیا از سویی و حسین از سویی
#رباعی
#شعرخوانی
#میلاد_عرفانپور
@hafez_adabiyat
روشنی صبح بدون شبی.mp3
842.5K
روشنی صبح بدون شبی
حیدر کراری اگر زینبی
وامگذار لب تو راستی
گفتی و چون شعله به پا خاستی
بانگ رسای تو ستم سوز شد
کشته مظلوم تو پیروز شد
خواست که غم دست تو بندد ولی
غم که بود در بر ِ دخت علی
قامت تو قامت غم را شکست
دخت علی را نتوان دست بست
ای دل دریا دل دریای تو
عرش خدا منزل و مأوای تو
دختر خورشید خدا بر زمین
خواهر آزادی و فرزند دین
آن چه تو کردی به صف کربلا
کرده ی مخلوق بود یا خدا؟
آن همه خون دیدن و چون گل شدن
دشت خزان دیدن و بلبل شدن
دیدن خورشید، ذبیح از قفا
باز ستادن چو فلک روی پا
****
جان تو گلخانه عشق خداست
جای چنان چون تو زنی کربلاست
#شعرخوانی
#استاد
#سیدعلی_موسوی_گرمارودی»
@hafez_adabiyat
صبحی دگر.mp3
675.8K
صبحی دگر می آید ای شب زنده داران
از قله های پر غبار روزگاران
از بیکران سبز اقیانوس غیبت
می آید او تا ساحل چشم انتظاران
آید به گوش از آسمان اینست مهدی!
خیزد خروش از تشنگان اینست باران!
با تیغ آتش می درد آن وارث نور
در انتهای شب گلوی نابکاران
از بیشه زارِ عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آهنگ میدان تا کند او باز ماند
در گرد راهش مرکب چابک سواران
آیینه آیین حق ای صبح موعود
ماییم سیمای تو را آیینه داران
دیگر قرار بی تو ماندن نیست در دل
کی می شود روشن به رویت چشم یاران
#شاعر
#سید_حسن_حسینی
@hafez_adabiyat
با سلام و سپاس از همراهی اعضای کانال ان شاء الله با ادامه غزلیات حافظ غزل شماره ۲۳۷ به بعد در کانال در خدمت شما هستیم
May 11
دو خوانش غزل ۲۳۷.mp3
4.65M
غزل شمارهٔ ۲۳۷
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
ز دل برآمدم و کار بر نمی آید
ز خود برون شدم و یار در نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویت
که آب زندگیم در نظر نمیآید
چنان به حسرت خاک در تو می میرم
که آب زندگیم در نظر نمی آید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
فدای دوست نکردیم عمر و مال دریغ
که کار عشق ز ما این قدر نمی آید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید
#استاد_آهی
#استاد_موسوی_گرمارودی
#حافظ_خوانی_و_ادبیات
@hafez_adabiyat