eitaa logo
حاج عمار
673 دنبال‌کننده
844 عکس
138 ویدیو
30 فایل
کانال شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا (ع) تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت : حلب سوریه مزار : بهشت زهرا(س) قطعه۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: این چند وقت همه چیز دست به دست هم داد تا عمار رو زیاد یاد کنم. چند روز پیش سالروز فتح خیبر به دست امیرالمومنین بود، بعد هم اون حمله ی موشکی اسرائیل و شهادت چندتا از بچه ها، بعد هم تهدیدهای آمریکا و سعودی و اسرائیل علیه ایران و امروز هم که مبعث آقا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم. گفت: یادش بخیر عمار. چقدر جاش خالیه. همیشه بعد از کار رجز میخوند و نیروهاش بلند همراهیش میکردن. گفت: تو منطقه، تو یه پادگان، آموزش نیروهای سوری به عهده اش بود. از شیعه و علوی و اهل سنت، تا مرشدی و اسماعیلی و مسیحی. همه جوره نیرویی داشت و خدایی همه جوره عاشق عمار بودن. گفت: دور تا دور پادگان روستای سلفی هایی بود که تو مصالحه بودن. اما انتهای پادگان یعنی جایی که میدون تیر بود و عمار غالبا بچه ها رو اونجا برای تمرین میبرد روستایی بود که میگفتن اهالی روستا اموی هستن و تو مسجدشون سبّ امیرالمومنین میکنن. گفت: اصلا انگار اونجا صدای عمار رساتر و ذکر گفتنش بلند تر میشد. وقتی علی علی میگفت صداش میپیچید و جون آدم تازه میشد. نعره ی حیدریش تو همه جا به گوش میرسید. نیروهاش هم فارغ از دین و مذهبشون با عمار هم صدا میشدن و ذکر حیدر و علی و حسین غوغایی میکرد. گفت: آخر کلاس که میشد بچه ها رو به خط میکرد و بعد از اینکه چند بار ذکر یازینب و یاحسین و یاعلی میداد؛ شروع میکرد به رجز خونی. نه برای اون همسایه های بی مایه. رجز میخوند برای سر فتنه تا حساب کار دست اون بیچاره های اموی و سلفی بیاد. گفت: یادش بخیر عمار؛ دستهاش و گره میکرد و فریار میزد خیبر خیبر یا صهیون... صداش مثل تیغ شمشیر فضا رو می درید... نیروها جواب عمار رو بلند میدادند..خیبر خیبر یا صهیون. عمار دوباره فریاد میزد خیبر خیبر یا صهیون جیش محمد قادمون... و نیروهای عمار انگار که خودشون رو تو لشکر محمد صلی الله دیده باشن فریاد میزدن جیش محمد قادمون.. عمار فریاد میزد خیبر خیبر یا یهود... جیش محمد سوف یعود... عمار فریاد میزد... فریاد میزد... رجز میخوند... فریاد میزد... گفت: این روزا چقدر جای عمار خالیه تا واسه ی این صهیون های یهودی خط و نشون بکشه و بهشون یادآوری کنه قصه ی خیبر و فرماندهی محمد و سرداری حیدر کرار رو.... گفت: آخ که جنگیدن با اسرائیلیا تو اورشلیم و حیفا چه حالی میده عمار، آخ که جنگیدن تحت فرماندهی تو چه حالی میده عمار... تو رجز بخونی و بزنیم به قلب دشمن... تو حیدر حیدر بگی و دمار از روزگارشون دربیاریم. تو علی علی بگی و مثل مرد بزنیم و بیت المقدس رو ازشون پس بگیریم. آخ که این نبرد آخر چقدر نزدیکه عمار، آخ که چقدر جات خالیه فرمانده...عمار. نسیم ظهور داره میاد رفیق دعا کنید جا نمونیم... @shahidmohammadkhani
چهل روز مانده بود، و او روزی چهل بار یادمان می‌انداخت که از کاروان عقب نمانیم. مثل این پدرهایی که از چند روز مانده به مسافرت، تدارک‌دیدنشان را شروع می‌کنند و هر بار یک چیز را در چمدان می‌گذارند و هر بار یک چیز را یادآوری می‌کنند و هی تاریخ روی بلیط را با تقویم سالنامه‌اشان برابر می‌کنند که خدای ناکرده از سفر عقب نمانند؛ مثل آن پدرها وسواس داشت. شب که می‌شد موبایلش را با صدای «سنج دمام بوشهری» و نوای «حسین‌حسینِ» آذریِ نریمان، برای صبح کوک می‌کرد و هر طور که می‌شد مثل این ناظم‌ها همۀ بچه‌ها را به صف می‌کرد؛ نمی‌گذاشت کسی خواب بماند که حتی یک فریضه هم در آن چهل روز مانده تا محرم از دست برود و بعد خودش می نشستُ اشک و عاشورا و هر کس هم خواست پشت سرش حیِّ علی‌البُکاء... اینروزها همه از شجاعتش می‌گویند امّا من می‌گویم که او آنروزها ترسو بود! می‌ترسید توی همین چهل روز مانده تا محرم کاری کند که یک چکه اشکش کم بشود! او می‌پایید کاری نکنیم که اشکمان را بگیرند. می‌گفت «وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شیءٍ حَیّ»؛ همین اشک است که اگر نباشد خشک می‌شویم. می‌گفت اشک، از هر جنس که باشد باز هم سلاح است و نمی‌گذاشت که سلاح مؤمنیَتِ‌مان آب برود و راه به راه، غذای اشک‌آور می‌د‌اد به خوردمان امّا با همۀ این تفاسیر ابداً نمی‌خواست آب به اشکِ‌مان ببندیم برای همین بعد از عدس پلوهای مکررِ وعدۀ شام، برایمان کتاب‌های اشک‌ساز می‌خواند. او در دانشگاه و در دوران دانشجویی مثل این کنکوری‌هایی بود که تا روز امتحان برنامۀ مرور دروس می‌گذارند و از همین شب‌ها بی‌قرار می‌شد. سرش توی کتاب بود؛ از دیوان عمان سامانی تا سواد آیینۀ شیخ رضا جعفری، از لهوف سیدبن‌طاووس تا فتح خون آوینی را خط به خط مرور می کرد که چیزی جا نماند. محمدحسین این شب‌ها عجیب بی‌قرار بود و هنوز خوب یادم هست که هر سال پیام می‌داد: «از داغ حسین اشک نم‌نم داریم/ در سینۀ خود تا به ابد غم داریم/ پیراهن و شال مشکی آماده کنید/ چهل روز دگر تا به محرم داریم»... @shahidmohammadkhani