#هجده
کل طواف را با زمزمهء روضه انجام میداد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند. در سعی صفا و مروه دعا که تمام میشد ، روضه می خواند.
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قصه_دلبری
@shahidmohammadkhani
بہ دِلَمْ لَکْ زَدِهْ
با خَندِهْ تْو جْان بِدَهَمْ
طَرحِ لَبخَنـْدِ توْ
پایانِ پَریشانیهاست ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#به_امید_وصال
@shahidmohammadkhani
#هفده
اگر میان تمام رفققایش دقیق می شدی، به یک نقطه مشترک می رسیدی: " حب الحسین (ع) یجمعنا "
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
#شانزده
یک روز عاشورا یادم هست توی خانه غذا درست کرد. حدود چهل نفر بودیم. روز عجیبی بود. حتی موقع شستن دیگ و پختن غذا هم روضه می خواندند. تعداد کم بود ولی ، اثرش قابل قیاس نبود .
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
#پانزده
گاهی شعر می گفت. توی مجلس، روضه میخواند؛ ولی سعی می کرد بیشتر به بچه ها بلندگو بدهد. خودش دنبال عزاداری بود. می خواست استفاده کند. توی اتاق می نشست برای شب، شعر آماده کند. صدای هق هق گریه هایش را می شنیدم.
معمولا چهل روز قبل از محرم ریش هایش را حنا می گذاشت.
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست ...
🌺 برترین عید اسلامی، عید غدیر خم عید ولایت و وصایت، بر همگان مبارک باد 🌺
@shahidmohammadkhani
حاج عمار
#سیزده
دورش کردیم و گفتیم خب بگیددیگه،
تعریف کنید...یه کم از اون روزا بگید.
کمی مکث کرد و گفت حالا که اصرار میکنید یه مناسبتیش رو میگم،ولی اگه اشکم در اومد من میدونم وشما.
خندیدیم و منتظر شدیم تا بگه.
بسم اللهی گفت و شروع کرد:
صبح که پاشدیم سریع یه صبحونه ای زدیم و به عمار گفتم ما میریم پیش نیروهاواسه تبریک عید.عمار هم یه دمت گرمی گفت و گفت منم یه کم کار دارم بعد بهشون سر میزنم.
دو سه نفری رفتیم پیش نیروها.عید رو تبریک گفتیم و چایی زدیم و داشتیم بلند میشدیم که یه چیزی زد به سرم.رفتم پیش فرماندشون و دستش و گرفتم و گفتم با من بخون؛تعجب کرد!گوشی رو درآوردم از تومفاتیح اعمال روز عیدغدیر عقد اخوت روپیدا کردم و خوندم.برادر شدیم.ذوق کرد و ذوق کردم.بعد با همه بچه هایی که اونجا بودن صیغه برادری خوندیم...چند روز دیگه عملیات بود و به خیال خودم داشتم زرنگی میکردم.بگذریم.
برگشتیم مقر
اولین نفر عمار رو دیدم....عمار...عمار...عمار
این عمار اون عمار همیشگی نبود
بزرگ شده بود
خیلی
اینقدری که حتی چشای داغون منم میتونست ببینه که روحش زوری تو جسمش گیر افتاده و بفهمم که این روزا،روزای آخر با عمار بودنه...میدونستم عماردیگه مال این دنیا نیست.
دویدم طرفش و دستشو گرفتم.نمیخواستم از دستش بدم.باید دست منم میگرفت.این بهترین فرصت بود.گفتم عمار هرچی میخونم تکرار کن
وَاخَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَصَافَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَصَافَحْتُكَ فِي اللَّهِ وَعَاهَدْتُ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَأَنْبِيَاءَهُ وَالْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلَى أَنِّي إِنْ كُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَالشَّفَاعَةِ وَأُذِنَ لِي بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لاأَدْخُلُهَاإِلّا وَأَنْتَ مَعِي...خوند.بامن خوند.گفتم حالا بگو قبلتُ...گفت.
قلبم آروم شد.انگار کلید بهشت رو دادن دستم.عمار دیگه برادرم شده بود...خودش گفت لاأَدْخُلُهَاإِلّا وَأَنْتَ مَعِي.
هنوز آروم نشدم.رفتم سراغ اسماعیل.عمار هم اومد.و با اسماعیل هم قراربستیم.هنوز ارضا نشده بودم.ایندفعه با اسماعیل و عمار رفتیم تو اتاق.حاج ابوسعید اومدجلو.بغلش کردم و دستش و گرفتم و گفتم حاجی بخون.وحاج ابوسعید هم خوند...حالا دلم یه کم آروم گرفت.
با خودم گفتم چه عیدپربرکتی.ای خدا شکرت...
.
حالا داداش عمار پرکشیده
داداش سعید پرکشیده
داداش شیخ مالک پرکشیده
داداش اسماعیل همه وجودشو فدا کرده
داداشام پر کشیدن و من...من تنهام.
لامصبا گفتم اشکمو در بیارید من میدونم و شما.
لبم به خنده بازه ولی قلبم...دارم آتیش میگیرم.
میدونم داخل بهشت نمیشن تا من هم بهشون برسم.
آخه قول دادن
حرف زدن
مگه میشه زیر حرفشون بزنن
ولی میدونید چیه
طاقت ندارم
دیگه نا ندارم
نفس ندارم
آخه دنیا بدون برادر مگه میشه
داغ برادر انکسر ظهری میکنه
تنهایی....تنهایی خیلی بدِ بچه ها...
.
.
و دیگه نتونست حرف بزنه
و بغض بود که تهِ حلق ما میشکست و از خجالتش گریه نمیکردیم.
برادر...داداش...رفیق
شب عیدی چی بگم...فقط...بیچاره دلش
برا دلش دعا کنیم
قدر همو بدونیم
مهربون باشیم.
به حق ماخلاءالشفاعه و الزیاره و الدعاء
بامعرفتا ما رو هم یاد کنید
یاعلی
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام
#چله_نوکری
#برادر
#داداش
#امیرالمومنین
#غدیر
#انکسرظهری
#فرمانده
#عمار
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدسعیدسیاح_طاهری
#حاج_ابوسعید
#جانبازقطع_نخاع_امیرحسین_حاجی_نصیری
#اسماعیل
#شهیدشیخ_جابرحسین_پور
#شیخ_مالک
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@haj_amar_abdi
#دوازده
در خصوص گریه صبح و شام برای امام حسین (ع) صحبت می کرد.
دغدغه اش شده بود. وقتی آب می خورد یاد امام حسین(ع) می افتاد. واقعا از سلامش احساس می کردم از روی عادت نمی گوید. یاد میکرد ...
#چله_نوکری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از شمسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پست اینستاگرامی آقای محمد سرشار(مدیر شبکه کودک سیما) درباره کتاب #عمار_حلب
🌐 https://www.instagram.com/p/BnL-7FUB4_R/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=irv6ak8hwlh6
@shahidmohammadkhani
#یازده
دهه محرم روی پایش بند نبود. توی هیئت انصار ولایت یزد صبح عاشورا ، زیارت عاشورای مفصل می خواندم. می آمد. قبل از ظهر توی خانه خودش مجلس خصوصی می گرفت. به سر و سینه می زدند. ظهر توی هیئت زیارت ناحیه مقدسه داشتیم، می آمد. سیر نمیشد.
#چله_نوکری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
#ده
در هیئت انصار ولایت یک سال شب عاشورا بعد از مراسم تازه شروع کرد سینه زنی. با هفت هشت تا از بچه ها تا نصف شب. این کار ماندگار شد. شاید یک ساعت این ذکر را تکرار می کردند و می سوختند:
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع ...
#چله_نوکری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
💢 شهادت و حضور در محضر #سید_الشهدا غایت آمال اشخاصی است که عشق به خدا دارند.
۲۵ مهر ۱۳۶۱
#مدافعان_حرم
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهید_قدیر_سرلک
@shahidmohammadkhani
#نه
یک وقت هایی در خانه بی هوا روضه می خواند. فضای خیلی آماده ای داشت. می دیدی با یک شعر جمع عوض می شود و بساط روضه و سینه زنی راه می افتد. این هنر محمدحسین بود.
#چله_نوکری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
عرض سلام و ادب خدمت همه ی اعضای محترم.
از وقفه ایجاد شده در پیام های #چله_نوکری از همه عزیزان پوزش میطلبیم.
از صبر و همراهی شما کمال تشکر را داریم.
#هشت
لحظه شماری و روز شماری میکرد برای محرم و شب سیاه پوشان. محاسنش را کوتاه نمیکرد. آداب و اصول محرم را نگه می داشت. کمتر شوخی میکرد. میگفت محرم است ، رعایت کنید.
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
#هفت
دو ماه محرم و صفر را لباس مشکی می پوشید. اطرافیانش را هم همینطور بار آورده بود. قداست خاصی برای ایام عزاداری قائل بود.
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani