eitaa logo
حلقۀ رندان
341 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
729 ویدیو
34 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
🏷حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست( شیخ بهائی) 📌آیا حسّاس تر از لحظۀ جان دادن یک انسان در این عالم موجود هست؟ پیشنهاد می کنم که با جستجو در بین منابع لحظات آخر افراد مشهور و برجسته جوامع را مختلف را بخوانید. خیلی عجیب است! به تعبیری می توان گفت که دُردِ(آنچه ته نشنید از روغن و هر چیزرقیق و مایع و سائل...) زندگی افراد و عصارۀ زندگی انسان در آن لحظات معلوم می شود. عصاره یعنی: شیره؛ افشره؛ چکیدۀ هرچیز فشرده‌شده. پس با این اوصاف آنچه از زندگی این افراد می خوانید حاصل یک عمر یا حاصل مهم ترین دغدغۀ فکری این افراد می باشد. با هم نمونه ای از این کلمات را ببینیم: 1- آنتون چخوف: آخرین جمله ای که قبل از مرگ از او به ثبت رسیده این است:»دارم می میرم. خیلی وقت است که شامپاین نخوردم.» 2- وینستون چرچیل: ... آخرین کلمات را زیر لب زمزمه کرد. او گفت: «دیگر از همه چیز خسته شده ام.» پس از آن برای 9 روز به کما فرو رفت و دیگر از جای برنخاست. 3- الیزابت اوّل: مشهورترین جمله ای که در لحظات پیش از مرگ از او نقل شده این است: «همه سرزمین ها و دارایی ام فقط برای دوره کوتاهی بود.» 4- آلبرت انیشتین: در آخرین لحظات زندگی اش وقتی انیشتین مطمئن شد که آن روز دیگر آخرین روز عمرش خواهدبود به آرامی گفت: «تمام شد. من کارم را همین جا به پایان رساندم!» 5- در یکم فوریه سال 765 میلادی شخصی از افراد مشهور شبه جزیرۀ عربستان از دنیا رفت... همسر او لحظات آخر وی را اینگونه توصیف می کند: در آخرین لحظات حیات که مرگ را نزدیک دید؛ دستور دادند که تمام خانواده و خویشان نزدیکش بر سر بالینش جمع گردند و پس از آن که همه آنان در کنارش حاضر شدند، چشم بگشود و به صورت یکایک آنها نظر افکند و فرمود:«
قطعاً شفاعت ما به کسی که
نماز
را کوچک بشمارد نمی رسد.
» نماز یکی از اعمال عبادی دین اسلام است. بر روی کلمۀ نماز در جای جای این متن کلیک کنید و توضیحات بیشتر در این باره را مطالعه کنید... نام آن فرد مشهور« جعفر» بود و نام پدرش «محمّد». او از نوادگان پیغمبر اسلام بود و پیشوای مسلمانان... نوشته: علی بن محمّد ـــــــــــــــــ به جهت پیوستن به و مشاهدۀ آثار بیشتر لطفاً لینک زیر را لمس بفرمائید:👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
گونه: موضوع: شاعر: ـــــــــــــــ آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته حالا گرفته روضه غريبانه بازهم بنيان گذار روضه سالار كربلا ميگفت از فضائل و اسرار كربلا تأكيد بر زيارت بسيار كربلا خرجى راه داده به زوار كربلا از او بخواه روزى سالانه بازهم نشناختند خشكِ مقدس مئآب ها خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها شاگردهايشان همه در رختخواب ها آتش زدند بر در يك خانه بازهم . حق ميدهيم مرد اگر گريه ميكند تنها ميانِ چند نفر گريه ميكند با ترسِ دختران چقدر گريه ميكند افتاده يادِ مادر و در گريه ميكند تكرار شد مصيبت پروانه بازهم آتش به بيتِ اطهرش افتادُ گفت آه يادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه عمامه اش كه از سرش افتادُ گفت آه وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه ترسيده است دخترِ دردانه بازهم يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد آسيب ديد غيرت مردانه بازهم دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه! دست كسى به سوى حجابى نرفت نه از صورتى عفيفه نقابى نرفت نه ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم . بي احترام رفت ولى عمّه زينبش بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش وقت گريز شد دل ديوانه بازهم بالاى تخت قائله اى بود، واى من پيش رباب حرمله اى بود، واى من زينب ميان سلسله اى بود، واى من چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من خون شد روان از آن لب جانانه بازهم در مجلس يزيد دمادم ستيز بود حرف از حراج روسرى و سينه ريز بود دستى به سمت پرده نشينى عزيز بود مردى كنيز زاده به فكر كنيز بود لعنت به اين كلام وقيحانه بازهم
گونه: موضوع: قالب شعر: وزن: شاعر: مشابه: ـــــــــــــــ دهان شیرین به قول قال صادق می‌شود گاهی حدیثت نقل استادان حاذق می‌شود گاهی برای روشنی بخشی به دنیا هستی اما حیف که ابری سد راه صبح صادق می‌شود گاهی هوای بین گیسویت تنفس‌گاه خوش‌بوییست اگر هر حزب بادی هم موافق می‌شود گاهی رییس مذهبی و هادی راه و بنی آدم سزاوارخلایق هرچه لایق می‌شود گاهی تنور نان این خانه محب‌ات را نسوزاند که از نان محبت نار عاشق می‌شود گاهی همیشه سفره‌ی روضه کنار منبرت پهن است که از روضه دلی با دین مطابق می‌شود گاهی اگر در چنگ دشمن جانمازت مانده طوری نیست متاع قیمتی اقبال سارق می‌شود گاهی مسیر روضه‌ات از معبر کوچه گذر کرده در و دیوار هم‌رنگ شقایق می‌شود گاهی اگر حتی نسوزد مادری پشت در از هیزم نصیب از احتراق بیت هق‌هق می‌شود گاهی زغالی سرخ و میخی گر گرفته باز هم‌دست‌اند در چوبی اگر آیینه‌ی دق می‌شود گاهی
گونه: موضوع: قالب شعر: وزن: شاعر: مشابه: ـــــــــــــــ علّامۀ مجلسی در بحار الأنوار(بحار، ج 100، ص 441) نقل می کنند: بشار مکاری می گوید:در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم... غلام گفت که در میزنند...بشّار است کسی دلش به نظر بی قرارِ دلدار است رسید و داد سلامی امام صادق را غنیمت اند دقائق، زمانِ دیدار است امام آمد و خرما به او تعارف کرد نخورد و گفت غمی در دلش تلمبار است نخورد و گفت زنی بین راه دیدم که به دست مأموری سنگدل گرفتار است به استغاثه کمک میگرفت از مردم دریغ...راهِ ستم باز و جاده هموار است بگو حکایت این قصه چیست یا بشار بگو اگر چه برای تو نقل دشوار است زنی که خورد زمین، پای او گرفت به سنگ گلوی تشنه ام از دردِ بغض سرشار است کدام جرم به زندان کشید پایش را همین...همینکه فقط از خلیفه بیزار است به زعمِ من لَعَنَ الله ظالمیک که گفت به عشق فاطمه افتادنش هم ایثار است شبیه ابر بهاری گریست چشم امام هوای شهر چه امروز سرد و غمبار است به مسجد آمده در حق زن دعا بکند امام رحمت محض است، یار و غمخوار است خلاصه از دل زندان خلاص شد آن زن دعای خیر امام است آنچه در کار است امام گفت سلام مرا به او برسان بگو که هدیه ی ما بر تو هفت دینار است مقام لعن ببین تا کجاست دوست من! در این حدیث نظر کن که حرف بسیار است دعای خیر و سلام است و هدیه ی مولا به مذهبی که مرا هست، لعن معیار است ثواب شعر به علامه مجلسی برسد که این روایت ناب از بحار الانوار است