eitaa logo
هَم کَلام🕊️
2.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس✨ هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫂🫀🤍 https://daigo.ir/secret/3726010416 تبلیغاتم داریم 👇🏻 @fatemeh_tajeryan کپی؟!←صلوات برا ظهور آقا یادت نره✨
مشاهده در ایتا
دانلود
همه این ها فقط آدم هایی هستند با .... 🕊️|@ham_kalam .
🍒فقط ببین چه رنج هایی داره که این طور برخورد می کنه .شاید بتونی یه کم رنج هاش رو التیام بدی 🕊️|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. فقط کافیه عینکت رو عوض کنی و یه جور دیگه به رفتار آدما نگاه کنی تا دیگه زودرنج نباشی🤌🏻🌈 این ویدئو این موضوع رو جالب نشون میده 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا یه خبر خوب 🤩🤩
از اونجایی که خیلی ادامه رمان رو خواسته بودین از امروز، روزی یه پارت میذارم 😍
یک بار به او گفتم: «عزیزم اگه یه چیزی بگم ناراحت نمی‌شی؟» گفت:«نه بابا راحت باش» گفتم:«میشه این دفعه که رفتی سلمونی ریشاتو اون مدلی کوتاه کنی که من میگم؟ دوست دارم مدل موهاتو عوض کنی» گفت:«چه مدلی دوست داری بزنم؟ ماشین اصلاحو بیار خودت بزن هر مدلی که می‌پسندی.» گفتم:« حمید دست بردار حالا من یه حرفی زدم خودم بلد نیستم خراب میشه موهات» گفت:« خودم یادت میدم چطوری با ماشین کار کنی تهش این میشه که موهام خراب میشه میرم از ته می‌زنم!» گفتم:« آخه من تا حالا این کارو نکردم» گفت:« اشکال نداره یاد می‌گیری. ظاهر و تیپ همسر باید به سلیقه همسرش باشه» اونقدر اصرار کرد که دست به کار شدم. خودش یادم داد چطور با ماشین کار کنم. محاسن و موهاشو مرتب کردم از حق نگذریم چیز بدی هم نشده بود. تقریباً همون طوری شده بود که من دوست داشتم. از اون به بعد خودم کف اتاق زیرانداز و نایلون می‌انداختم و به همون سلیقه‌ای که دوست داشتم موهاشو مرتب می‌کردم. تقریباً هر روز همدیگرو می‌دیدیم خیلی به هم وابسته شده بودیم. یا حمید به خانه ما می‌آمد یا من به خانه عمه می‌رفتم یا با هم می‌رفتیم بیرون. پاتوق اصلی ما بقعه چهار انبیا بود. مقبره ۴ پیامبر و یک امامزاده که مرکز شهر قزوین دفن شدند. زیارت که کردیم ترک موتور سوار شدم و گفتم بزن بریم به سرعت برق و باد!! معمولاً روی موتور از خودمون پذیرایی می‌کردیم مخصوصاً پفک!! 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「☁️♡」 ✨تا پا نشی یه کاری کنی هیچ متن انگیزشی کمکت نمیکنه👌🏻😌 #پروفایل 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و من شما را دوست دارم..... امام زمانم🌱✨ غریب ترین غریبِ عالم... این دوست داشتنِ کوچک را از ما بپذیر😔 🕊️|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍اگر می خواهی دیگران تو و توانایی هایت را باور کنند ☁تنها یک راه وجود دارد 🤍باید خودت را عمیقا باور داشته باشی👌🏻✨ 🌱 🕊|@ham_kalam .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامَلِکم🤗امروز انقدر شلوغ بودم نفهمیدم کی شب شد 😵🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدونم دیر اومدم ولی دست پر اومدم 🤩
🌈 برای امتحانای دی ماه، ده تا نکته طلایی دارم براتون که هر روز یکی دو تاشو میذارم. این نکات به درد همه ی پایه ها مخصـــــــــــوصا کنکوری جونا خیلی میخوره🤌🏻🔖 🕊|@ham_kalam
🍒 اول اینکه:دیــــماه یکی از ماه‌های طلایی موفقیت تو کنکور سراسریـــه چرا؟؟؟ 👇🏻👇🏻👇🏻 🕊|@ham_kalam .
🍒شاید شنیده باشید که مشاوران مجرب معتقدند تعطیلات نوروز یعنی فاصله حدود ۲۰ اسفند تا ۲۰ فروردین یه سکوی پرش برای موفقیت تو کنکوره.🧗‍♀️🤸‍♂️ 🕊|@ham_kalam
🍒این برای بچه‌هایی صدق می‌کنه که معدل دیماه شون ۱۹ به بالا شده باشه و هیچ دغدغه‌ای برای درس‌های سال دوازدهم خودشون اون زمان نداشته باشند تا بتونن درس‌های دهم و یازدهم را یه دور بخونن😌👌🏻 🕊|@ham_kalam
. 🍒پس دیـــــــــ را دریابــــــــــ🍒 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. امام علی جانمون می فرمایند🌱 ای‌انسان! داروی تو در درونت وجود دارد درحالی‌که تو نمی‌دانی! همانطورکه دردت هم ازخودت هست اما نمی‌بینی گمان‌می‏کنی‌که موجود کوچکی هستی؟! درحالیکه‌دنیای‌بزرگی‌دروجودت‌نهفته است 🕊|@ham_kalam
هوای آن شب به شدت سرد بود. در کوچه و خیابان پرنده پر نمی‌زد. حمید زنگ زده بود صحبت کنیم، از صدای گرفته ام فهمید حال چندان خوشی ندارم. نمی‌خواستم این وقت شب نگرانش کنم. ولی آنقدر اصرار کرد که گفتم:«حالم خوش نیست دل پیچه عجیبی دارم». تو نگران نشو نبات داغ می‌خورم خوب میشم.» اسپاسم شدیدی گرفته بودم به خودم تلقین می‌کردم که یک دل دردِ ساده است ولی هرچه می‌گذشت بدتر می‌شدم. از خداحافظی مان یک ربع نگذشته بود که زنگ در را زدند. حمید بود. گفت:« پاشو حاضر شو بریم بیمارستان» گفتم:«حمید جان چیز خاصی نیست نگران نباش هرچه گفتم راضی نشد هر کار کردم کوتاه نیامد» آماده شدم و به بیمارستان رفتیم. تشخیص ِاولیه این بود که آپاندیسم عود کرده است. دستم را آنژیوکت زدند. خیلی خون از دستم آمد. تمام لباس‌ها و کفش‌هایم خونی شده بود. حمید با گاز استریلی که خیس کرده بود. دستم را می‌شست و کفش‌هایم را تمیز می‌کرد عین پروانه دور من بود. برای سونوگرافی باید به بیمارستان شهید رجایی می‌رفتیم. از پرستارها کسی همراه ما نیامد من و حمید سوار آمبولانس شدیم. پشت آمبولانس، خودمان بودیم. حالم بهتر شده بود یکجا بند نمی‌شدم بلند می‌شدم می‌ایستادم. اولین بار باری بود که آمبولانس سوار می‌شدم از هیجان درد را فراموش کرده بودم از خط بالای شیشه بیرون را نگاه می‌کردم. آنقدر شیطنت کردم که حمید صدایش درآمد و گفت:« بشین فرزانه! تو آبرو برای ما نذاشتی مثلاً داریم مریض می‌بریم!!» 🕊|@ham_kalam
「 ♡📙🪴」 برای اینکه بیشتر بدست بیاری باید بیشتر یاد بگیری👌🏻 #پروفایل 🕊|@ham_kalam