2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کدام یک از ماها-بدون تعارف- در تربیت نوجوانان و ارتباط با آنها چنین نگاهی داریم؟ کجاست آدمی که به متن حادثه برود و زندگیش را بیاورد پای جریان تربیت؟ ماها خیلی هنر داشته باشیم؛ دستی از دور بر آتش داریم تا دامنمان را آلودگی و ذهن مان را تشویش و نگرانی فرا نگیرد و با خیال راحت به زندگی مکانیکی و کارمندی خودمان برسیم و حداکثر رزومه ای جمع کنیم که مثلا ما هم مربی هستیم و از این خزعبلات...
#تربیت
#مربی
#نوجوان
#عین_صاد
https://eitaa.com/hamim1377
سلام و عرض ادب
چند روز پیش خدا لطف کرد و چند ساعت قبل از اجرای حکم اعدام یک جوان در کهگیلویه و بویراحمد، با مردانگی دوستان مبلغ ۱.۴ میلیارد تومان برای آزادی این زندانی پرداخت و به خواست خدا این جوان به زندگی بازگشت. انشاءالله زندگی پرثمری داشته باشد🌱
امروز وصیت نامه دختر ۱۱ سالهای را میخواندم که متاسفانه دیروز خودکشی کرد و از دنیا رفت. این دختر یکی از چند خودکشی دانشآموزی دیروز بود.
اگر مبالغ کلانی که امروز برای مقابله با آسیبهای اجتماعی و پوشش آثار آن انجام میدهیم، ۳۰ سال پیش در حوزه اصلاح و ارتقا و بهروزرسانی نظام تعلیم و تربیت هزینه کرده بودیم، احتمال اینکه امروز کار امثال آن جوان به چوبه دار و کار این دختربچه به خودکشی بکشد کمتر میشد. یعنی امروز به مراتب هزینه کمتری برای کاهش آسیبهای اجتماعی و رهاسازی مجرمان میکردیم.
همین الان فرصت اقدام برای ۳۰ سال بعد کشور دارد از دست میرود. کافیست کسر کوچکی از هزینههای کلان مقابله با آسیبهای اجتماعی که توسط دولت و مردم هزینه میشود برای تفکر و طراحی در حوزه تعلیم و تربیت هزینه شود.
پیشنهاد مشخص، ایجاد موقوفههای فکری و تمدنی در حوزه تعلیم و تربیت است. الگویی که در بنیاد برهان پیگیر آن هستیم و امیدواریم به لطف خدا به شکل موثر و ماندگاری توسعه پیدا کند و ایرانِ بعد از ما را به جامعهای بالندهتر از امروز تبدیل کند.
لازم است این رویکرد را در میان نخبگان به یک گفتمان تبدیل کنیم؛ اگر نجات یک انسان مانند نجات همه انسانهاست، نجات جامعه چه ارزشی خواهد داشت؟
محمد آزین
#نوجوان
#کار_فرهنگی
#تربیت
#موقوفه_تربیتی
#بنیاد_برهان
https://eitaa.com/hamim1377
🔹ابتکار شهید برای چهارشنبه سوری
سر موضوع چهارشنبه سوری پیشنهاد دادم که به جای اینکه بیاید و با مردم درگیر شود، بچههاي نوجوان را گوشه ای جمع کند و بحثی راه بیندازد و برنامه ای بچیند تا آن شب بچهها در کوچه و خیابان نباشند و آسیب نبینند. از پیشنهادم خوشحال شد.
تو مسجد دور هم نشسته بودیم. آخر سال بود و بحث چهارشنبه سوری داغ. این ایام دردسر و گرفتاری ما تو پایگاه هم بیشتر بود.غصه ی بچه های نوجوان و وضعیت کوچه و خیابان در چنین شب هایی را داشتیم. محمد می گفت: "حاج آقا اکرمی سرِ بحث چهارشنبه سوری طرح خوبی داده. باید بیفتیم دنبالش. ما اگه هنر داشته باشیم باید بچههاي نوجوونِ خودمون رو از کوچه و خیابون جمع کنیم".بعد از بحث و بررسی،خودش مسئولیت طرح را به عهده گرفت و آمد پای کار. برای گرفتن امکانات به کلی از ارگانها نامه زدیم. از پایگاههای مختلف خواستیم که نوجوانهایشان را بیاورند پای برنامه. برنامه ی فشرده ای برای اردوی یک روزه نوشتیم. یک روز قبل، رفتیم فرهنگسرای اشراق برای هماهنگی و چیدمان محیط. باران شدیدی هم میآمد.به زحمت چادر زدیم. پرچمها را نصب کردیم. جای بازی و اسکان را ردیف کردیم تا فضا برای حضور بچه های نوجوان مهیا شود. آخر کار، خسته و بی رمق زیر باران ،مثل موش آب کشیده شده بودیم . سر تا پایمان آب بود!
زنگ زد به من: "حاج آقا پاشو بیا فرهنگسرای اشراق". گفتم: "گرفتارم". گفت: "حاجی! برنامهی بچه هاس. خودتون پیشنهاد دادید، خودتونم باید بیاید براشون حرف بزنید". فکر نمیکردم که در این مدت کم بتواند کار خاصی بکند. وقتی رسیدم فرهنگسرا داشت برای بچه ها سخنرانی میکرد. از صبح آنقدر داد زده بود که صدایش گرفته بود. از این همه جمعیت حیرت کردم. حدود چهارصد، پانصد بچهی نوجوان را جمع کرده بود. آن هم بچههای خاک سفید که یک نفرشان کافی است تا یک منطقه را به فنا بدهد! بچهها را خیلی خوب و منظم و چفیه به گردن به خط کرده بود. بهش گفتم: "این همه بچه رو از کجا آوردی؟" خندید که: "حاجی! خدا اینا رو جمع و جور کرده!". برای بچه ها صحبت کردم و بعدش چند دقیقه ای نشستم با هم صحبت کردیم. از کم و کیف برنامه و از بازی و مسابقه و فیلم و هیات تا رساندن بچه ها به در خانه هایشان برایم صحبت کرد. بعدها به رفقایش گفتم: "اگر محمد، زمان جنگ بود حتماً فرماندهی خوبی میشد!". چند وقت بعد یکی از برادران سپاهی به من میگفت: "حاجی! این چادرهای کره ای آکبند رو اگه فرمانده سپاه هم میخواست بهش نمیدادم. اما چی کار کنم که این پسره این قدر اومد و رفت که ما میخوایم تو فرهنگسرا فضای جبهه رو برای بچه ها درست کنیم و از این حرفا ... تا منم چادرها رو تحویلش دادم!"
✍ راوی: حاج محمد اکرمی/ کتاب همیشه مربی / صفحه ۱۵ و ۱۶
#نوجوان
#چهار_شنبه_سوری
#شهید_محمد_عبدی
https://eitaa.com/hamim1377
🔸ماند پیشِ یک رفیقِ نوجوان!
شبهای قدر هر کسی دنبال یک مجلسی میرفت. حالا به اقتضای روحیه ها، رفقایی که شلوغ تر و عملیاتی تر بودند میرفتند مجلسی که بتوانند بیشتر سینه زنی کنند. مثلاً مجلس نریمان پناهی.
یک عده ی دیگری از رفقا میرفتند مجالس علما. مثلاً مجلس حاج آقاهاشمی نژاد.
محمد هم از این قاعده مستثنی نبود. برای خودش پاتوقی داشت حتماً. یکی از همین شبها، ماند و هیچ جا نرفت. ماند با یک رفیقِ نوجوان! ما رفتیم مجلس و برگشتیم. یکی از بچه ها پرسید: "ممد نیومدی چرا؟". گفت: "این پسره کسی نبود خونه شون، احتمال داشت تنها بمونه و به گناه بیفته. از طرفی اجازهی بردنش رو هم نداشتم. پس موندم پیشش!".
✍ کتاب همیشه مربی/صفحه ۱۲۸
#نوجوان
#مربی
#شب_قدر
#گناه
https://eitaa.com/hamim1377
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قیافه و لحن شان نگاه کنید!
خوب نگاه کنید!
اینها سخنان متفکر یا شاعر یا نویسندهای پا به سن گذاشته نیست.
این را کودک خردسال غزه میگوید.
همین دو کودک را با خروجیِ نرم افزار تربیتی ما در خانه و مدرسه و هیئت مقایسه کنید!
#غزه
#نسل
#نوجوان
#رنج
https://eitaa.com/hamim1377
هنوز بی قرار نگاهت هستم
چند داستان خوب برای نوجوانان و مختص آنها. عموم داستان ها علیه ظلم شاه و پهلوی است و تلاش نوجوان ها در راه مبارزه. کوتاه و زودخوان. از انتشارات سوره مهر.
#معرفی_کتاب
#هنوز_بیقرار_نگاهت_هستم
#داستان_کوتاه
#نوجوان
#آخرین_کتابی_که_خواندم
https://eitaa.com/hamim1377
این غم را کجا بریم؟
بچه ها بزرگ میشوند. چاره ای از آن نیست! آدمی جسم و جانش دچار تغییر و تحول میشود. همین نوجوانی که الان در خانه و مدرسه و کانون و هیات؛ مثل نهالِ نازکی زیر دست ماست و تحت اختیارمان؛ چند صباح دیگر سَروِ قوی بُنیه ای است که مُچش را نمیتوانی بخوابانی! همان بچه حالا تو را که پای در میانسالی و موسپیدی گذاشته ای؛ روی دستش تاب میدهد! همان نوجوان را که روزی کنار من بود حالا اوج گرفته و کسی شده و من برای دیدنش باید پشت در اتاقش بنشینم تا نوبتم شود!
اینها طبیعی است. این ها حتی خوشایند است. اما درد آن جاست که بببینی آن بچه هیچی نشد. به جایی نرسید. و از آن بدتر آلوده شد! ببینی مبتلا شده به نوعی از آلودگی ها که شرم داری حتی بنویسی و اشاره ای کنی! درد این است که بببینی همان نوجوانِ دیروز، با همان احساسات پاک دچار انحراف در تشخیص و عقیده شده. وقتی آن نوجوانِ دیروزِ کرجی که خوب و مودب و ساکت بود و حالا مردی برای خودش شده و تو را دعوت به احمدالحسن و فرقه ی یمانی میکند و برای او نه تنها تبلیغ میکند که برایش حتی زندان هم رفته و...درد همه ی وجودت را میگیرد! دیگر زندگی تلخ و کامِ آدم زهر میشود! چه شد اصلا؟ خدایا ما کم گذاشتیم؟ یا که باید میشد و طبیعی است این ها؟ نمیدانم ولی درد و غصه اش مرا رها نمیکند... یاصاحب الزمان روحی فداک اغثنی و ادرکنی، فاِنّی عاجزا ذلیلا #درد #تغییر #آلودگی #نوجوان https://eitaa.com/hamim1377