حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسی #نمنمعشق یاسر وارداتاق شدم و دررو بستم... جلوی آینه ایستادم...یه داماد تمام ع
* 💞﷽💞
#قسمتسیویک
#نمنمعشق
یاسر
بازهم همون کوچه...همون درب مشکی...همون نوع زنگ زدن خاص خودم...
ایندفعه مسعود درب رو بازکرد...
+به سلام داداش...بیاتو..
واردخونه شدم...مسعودهم بعدازچک کردن کوچه واردشدودرب رو قفل کرد.
_یاشارکو!؟
+دانشگاهه...الانادیگه بایدپیداش بشه...
_میخوام پیداش نشه..خبرش بیاد
نیشخندی زدوگفت
+هنوزم باش کنتاکی؟
_ازش متنفرم،مجبورنبودم تحملش نمیکردم...
+اونم نظرش راجع به توهمینه..میگه اعتمادبه تو حماقته...
_اونوولش کن.زرزیادمیزنه...یه چیزی بیاربخوریم...
+قهوه داریم بیارم؟
_لابدقهوه فوری؟
+آره...چشه مگه؟
_چش نیس،گوشه...نخواستیم بابا...بشین سرجات..
روی مبل نشست و مثل من پاهاشو روی میز رهاکرد...
+چه خبر؟متاهلی خوش میگذره؟دختره هم خوب چیزیه ها...
دندونامونامحسوس ازسرخشم روی هم فشاردادم و غریدم
_دهنتوببند...مهمونیو چه کردی؟
+حله بابا...آخرهفته همه رییس رؤسا جمعن...
نیشخندی زدم و گفتم..
_آفرین...عالیه...
ازروی کاناپه بلند شدم و به سمت دررفتم...
_مراقب اوضاع باش...هرچی که شد فقط یه ایمیل میدی...شیرفهم؟
+چشممم میلادخان...
دررو که بازکردم بایاشار سینه به سینه شدم...پوزخندی زدوگفت
+به ببین کی اینجاس...بودی حالا...من تازه اومدم..
_اتفاقا به همین دلیل دارم میرم...
نگاهی به مسعود انداختم و گفتم
_یادت نره حرفامو.خداحافظ
عینک دودیمو زدم ...کلاه سویی شرتم رو انداختم و بعدازاینکه بچه ها داخل رفتن و در رو بستن...با دستمال جیبی اثرانگشتاموپاک کردم و به سمت ماشینم رفتم...
مهسو
توی عالم خواب بودم که حس کردم کسی صدام میزنه...
_هووووم؟؟؟ولم کن
+پاشواینجاسرمامیخوری،چرااینجوری خوابیدی؟
آروم چشمامو بازکردم و یاسررو دیدم...
خب بابا یاسره دیگه...دوباره چشماموبستم ولی....چیییی؟یاسره؟
سریع چشماموبازکردم و سرجام نشستم...
_سلام
+سلام خانم...این چه وضع خوابیدنه؟
چراخونه اینقدسرده؟چرا بی پتو روی کاناپه خوابیدی؟اونم بااین سر و وضع
اینو که گفت نیشخندی زد و واردآشپزخونه شد...
بااعتمادبه نفس پرسیدم
_کدوم سرووضع؟مگه چمه؟هان؟
قهوه ساز رو روشن کرد و از آشپزخونه بیرون اومد و باخنده نگاهی بهم انداخت و گفت...
+میتونی از آینه بپرسی...
و بازم خندید و به سمت اتاقش رفت..
کوفت هی میخنده،انگارقرص خنده خورده...
وارداتاقم شدم و جلوی آینه ایستادم...
بادیدن لباسام دلم میخواست خودموخفه کنم و جیغ بزنم...
یکی نیست بگه آخه دختره ی خل و چل...مگه خونه باباته و خودت تنهایی که اینجور لباس میپوشی؟؟؟
ای بابا چه اشکال داره ،شوهرته دیگه...
وجدان جان..خفه...دیگه بدتر...😖😭
لباسامو با یه دست لباس درست و حسابی عوض کردم ولی از اتاق بیرون نرفتم ...
صدای در اتاقم اومد
_بفرما
دررو بازکرد وبه ستون درتکیه دادو یک دستشو توی جیب شلوارگرمکنش گذاشته بود و با اون دستش هم فنجون قهوه اش رو گرفته بود...
+چرابیرون نمیای؟
سکوت کردم و چیزی نگفتم...
+پاشو بیابیرون...من که چیزی ندیدم...درضمن،شوفاژارم خاموش نکن...قندیل میبندی..اگه سرمابخوری منم نیستم مراقبت باشم...
دوباره نیشخندی زد و ازاتاق بیرون رفت..
منم نفس عمیقی کشیدم و از اتاق خارج شدم...
#بازهمعقربهیقبلهنماگیجشده
#نکنددوروبرخانهیماآمدهای...
#محیاموسوی
ادامه دارد....
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسیویک #نمنمعشق یاسر بازهم همون کوچه...همون درب مشکی...همون نوع زنگ زدن خاص خو
* 💞﷽💞
#قسمتسیودو
#نمنمعشق
یاسر
درب یخچال روباز کردم...بادیدن غذای موردعلاقم چشمام برق زد و ظرف حاوی لازانیارو از یخچال خارج کردم...
_اوووووم...چه کردی مهسوخانم...
روی اوپن آشپزخونه چهارزانو نشست و گفت
+بزارش سرجاش...یالا...
ابرویی بالاانداختم و گفتم
_آهااا...بعداونوقت چرا؟
+چون من میگم..
نیشخندی زدم و به سمت ماکروفررفتم و ظرف غذارو توش قراردادم...تنظیمش کردم و به سمت مهسو رفتم،دستمو به سینه زدم و گفتم
_اینجا من حرف آخررومیزنم...
چشمکی زدم و ادامه دادم
_بیا بشین روی مبل کارت دارم..
از اوپن پایین پرید و گفت
+باشه رییس
به سمت مبل ها رفت و نشست من هم همزمان غذارو از ماکروفر خارج کردم و سس و دوغ رو باخودم بردم...
+نوشابه هستا...
_نمیخورم...اهلش نیستم...هیکلم بهم میخوره...
چشماشو گرد کرد و گفت
+اوهوع...هیکلت؟؟؟مگه دختری؟
_نخیر،ورزشکارم...
+کمپزبده،حالابگوچیکارم داشتی ؟
_ببین مهسو صدباربهت گفتم،این آخرین باره...خوب گوش کن،من وظیفم مراقبت ازتوئه ولی خودتم کمک کن خانم..مگه نگفتم دررو قفل کن؟چرا قفل نکردی؟چرابی احتیاطی میکنی؟
فکرکردی اونا از کارای ما بی خبرن؟
نه،مطمئن باش فقط سکوت کردن تا به هدفشون برسن...پس وقتی من نیستم خودت مراقب باش حسابی،باشه؟
نگاهی کرد و گفت
+خب من که بلدنیستم...باشه.حواسم هست..
خنده ای زدم و دستموروی شونه اش گذاشتم و چشمکی زدم....از جام بلندشدم و به سمت اتاقم رفتم...
مهسو
وارد اتاقش شد و دررو بست،واردآشپزخونه شدم و مشغول شستن ظرفهاشدم...
صداش رو شنیدم که اسمموصدامیزد...
به سمت اتاقش رفتم و گفتم
_بله...کارم داری؟
+آره،امشب قرارمهمی دارم...احتمال داره تا دیروقت خونه نیام...حسابی مراقب خودت باش،هیچ جوره نمیشه کنسل کنم.وگرنه نمیرفتم.به بچه هاهم میسپرم اطراف خونه گشت بزنن ولی بازم میگم هیچکی ازخودت بهترنمیتونه مراقب باشه...افتاد؟
_اوهوم...حالا کجاهست این قرارمهممم؟
نگاه متعجبی بهم انداخت و یکی از ابروهاشو بالابرد و گفت
+متاسفم که اسرارشغلیمونمیتونم فاش کنم...
بعدهم نیشخندی زد
چهره ام رو بی تفاوت کردم و گفتم...
_هرجور راحتی...
وارد اتاقم شدم و روی تختم ولوشدم و مشغول خوندن کتاب
حدودا نیم ساعت بعدبود که صدای بسته شدن درب خونه رو شنیدم...
به طرف در رفتم و باکلید دوبار قفلش کردم و دوباره به اتاق برگشتم....
#منتنهاییروخوببلدم...
#دلمگرفتهازاینجا
#کمیمراقبمنباش...
#محیاموسوی
ادامه دارد....
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسیودو #نمنمعشق یاسر درب یخچال روباز کردم...بادیدن غذای موردعلاقم چشمام برق زد
* 💞﷽💞
#قسمتسیوسه
#نم_نم_عشق
یاسر
وارد لابی هتل شدم...ازدور دیدمش...مثل همیشه ظاهر شیک و آراسته اش چشم رو فریب میداد...اما نه چشم من رو...
من که سالها بود اون روی این مارخوش خط و خال رو شناخته بودم...
باهمون پوزخندهمیشگیم به سمتش رفتم...
از سرجاش بلندشد...
+اوووه ببین کی اومده...چطوری مردجوان؟
_زیرسایه ی شما عالییییی
+هنوزم زبون باز و پاچه خواری...
خنده ای کردم و گفتم...
_نمک پرورده ایم...
خنده ی پرعشوه ای کرد و گفت
+اولالا...حاضرجواب رو یادم رفت...اثرات پیریه دیگه...
بادستش اشاره به نشستن کرد...درحین نشستن گفتم
_اختیارداری عزیزم...پیر چیه؟شما که هرروز جوون ترازدیروز...
بازهم خندید و گفت
+خیلی خب کافیه...شام چی میخوری؟
_نگوکه یادت رفته سلیقمو؟
چشمکی زد و روبه گارسون گفت
+دو تا شیشلیک بامخلفات...و....زیتون پرورده اش یادت نره
و چشمکی به من زد
خنده ی بلندی سردادم و گفتم
_الحق که حافظه ات عالیه...
توی چشمام خیره شد و گفت
+تو و علایقت ملکه ی ذهن من باقی میمونین...
لبخندی زدم و به چشماش خیره شدم...
**
بعدازصرف شام جعبه سیگاررو به سمتم گرفت و گفت...
+نگوکه نمیکشی هنوزم؟
لبخندملایمی زدم و گفتم
_من سراغ هرکاری برم سراغ این کوفتی نمیرم...
+درعوض من عاشقشم...
_پس من چی؟
+توروکه میپرستم میلاد من...
اون پک های غلیظ به سیگارش میزد و من بانفرت و بغض به زن رو به روم نگاه میکردم...وبه اسم میلادفکر...اسمی که این زن برام انتخاب کرده بود....
#مادرم....
مهسو
باصدای تلویزیون که داشت اخبارمیگفت از خواب پریدم...
حتما یاسر اومده خونه ...توی آینه سرووضعم رو مرتب کردم و دست و صورتمو توی سرویس شستم...
ازاتاق خارج شدم و یاسررودیدم که روی کاناپه روبه روی تلویزیون نشسته بود و به صفحه اش زل زده بود...
رفتم روبه روش ایستادم و تقریبا دادزدم...
_الوووو،چرااینقدزیادش کردی؟؟؟
جاخورد،مشخص بودتوی این عالم نبوده...
متقابلادادزد
+چی؟؟؟؟
سرمو باکلافگی تکون دادم و تلویزیون رو خاموش کردم و کنترل رو روی مبل کناری پرت کردم...
_چته؟چرا مثل مجسمه ابولهول زل زدی به تلویزیون و صداش رو تاآسمون هفتم بالابردی؟
+ببخشید حواسم نبود...
پوزخندی زدم و گفتم...
_متوجه شدم
به سمت اتاقش رفت و گفت
+میرم یه چرت بخوابم...لطفا برای اذان بیدارم کن...
_عه...چیزه...اذان کی هست؟؟؟
مستاصل سرش رو تکون داد و گفت...
+تلویزیون رو بزارروشن باشه...مشخص میشه...
_اوهوم...باشه...
به سمت اتاقش رفت و درروکوبید...
زیرلب گفتم
_وحشی....
شونه ای بالاانداختم و واردآشپزخونه شدم...
#شدهآنقدرمحوچشمهایشباشیکهصدایشرانشنوی؟؟؟؟
#میخندماماچشمهایمرنگغمدارد...
#باشمنباشمواقعادنیاچهکمدارد؟
#محیاموسوی
ادامه دارد....
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسیوسه #نم_نم_عشق یاسر وارد لابی هتل شدم...ازدور دیدمش...مثل همیشه ظاهر شیک و آراس
* 💞﷽💞
#قسمتسیوچهار
#نمنمعشق
یاسـر
وارداتاقم شدم و دررو قفل کردم..
همونجاپشت در نشستم و سرم رو روی زانوهام گذاشتم..
همیشه حالم بعدازدیدن اون زن اینجورمیشد...لعنت به من و گذشته ام...
گذشته ای که هنوزهم مجبورم تحملش کنم...
چشمم به سجاده ام افتاد که وسط اتاق پهن بود...
به سمت سرویس رفتم و وضوگرفتم...
لباسم رو با یه لباس سفید تمیز عوض کردم..کمی از عطر محمدی ام رو زدم و بااحترام روی سجاده ام نشستم...
یاعلی گفتم و ازسرجام بلندشدم...
نیت کردم و قامت بستم...
#اللهاکبــر
****
بعدازتموم شدن نماز تسبیحمودستم گرفتم و شروع کردم به ذکرگفتن و استغفارکردن...
دونه دونه اشکام جاری میشدن...تاجایی که هق هق میکردم...
تسبیحموکنارگذاشتم و سرم رو روی مهرگذاشتم...مهرتربت...چقدردلم هوای بین الحرمین داشت...
این که تاحالاکربلانرفته بودم برام یه ننگ بود.تاهجده سالگیم که توی اون کشورلعنتی بودم...بعدشم که دیگه به واسطه ی شغلم نمیشدبرم...😞
بعدازکمی دردودل باخدا و اهل بیت ع سجاده ام رو جمع کردم و دست و صورتم رو توی سرویس شستم...
روی تختم درازکشیدم و به سقف خیره شدم...
کم کم چشمهام گرم شد و به خواب رفتم...
مهسو
مشغول آشپزی بودم که اذان پخش شد...
کسی که اذان رو میگفت چقدرصدای زیبایی داشت...برای چندثانیه محو اون صداشدم...انگار که خاطره ای دور ازاین صداداشتم...همین قدر زنده،همین قدر شیوا و رسا...
یکهویادم اومد که باید یاسررو ازخواب بیدار میکردم...
به سمت اتاقش رفتم...
در زدم و دستگیره رو پایین کشیدم...
باز نشد،انگار قفل بود.
چندبار محکم در زدم ولی نشنید انگاری...
آقارو باش،چجور میخوای از من نگهداری کنی تو آخه،خودت پرستارلازمی...
گوشیمو از جیب لباسم درآوردم و روی شماره یاسر ضربه زدم...
بعداز چندلحظه صدای زنگ خورش رو شنیدم...
تماس رو وصل کرد
_سلام آقای خوابالو...چقدمیخوابی،پاشوببینم،اذانه..
+باشه بابا،اومدم
قطع کرد،این بشر ادب حالیش نیس که...
واردآشپزخونه شدم و مشغول ناهارپختن شدم....
صدای در اتاق رو شنیدم که بازشد...
بعد ازچندلحظه واردآشپزخونه شد
+سلام
بااخم برگشتم طرفش
_سلام و کوفت،به من میگه بیدارم کن بعد مثل خرس میخوابه درهم قفل میکنه...تومثلا محافظ منی؟
خنده ی ملایمی کرد و گفت
+من تسلیم،حق باتوئه...خیلی خسته بودم شرمنده
از تعجب اینکه عصبانی نشدازلحن بی ادبانه ام ابرو بالاانداختم و گفتم
_خواهش میکنم
واردپذیرایی شد و تلویزیون رو خاموش کرد..
سجاده اش رو پهن کرد و نمازش رو شروع کرد...
لحن و صوت عربیش واقعا جذاب بود...
ازصدای صدتا خواننده درنظرم گرمترو جذابتربود این صداومتنی که میخوند...
وقتی به خودم اومدم که دیدم با لبخند بهم خیره شده ...
سرموپایین انداختم که باحرفش شوکه شدم
+ #قبولباشهاولینزیارتتخانم...
#اذانشدستبیاپشتقامترعنات
#قبولمیشودآیانمازباطلمن؟
#محیاموسوی
ادامه دارد....
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسیوچهار #نمنمعشق یاسـر وارداتاقم شدم و دررو قفل کردم.. همونجاپشت در نشستم و سر
* 💞﷽💞
#قسمتسیوپنجم
یاسر...
دستامو بهم زدم و گفتم
_خب ضعییییفه،ناهااار چی داریم؟
با خشم نگاهم کرد و گفت
+اگه زن ضعیفه اس پس مرد هم ضعیف هس...
دستمو به کمرم زدم و گفتم
_اوهوع،به قول اون یارو حرفای خارجکی میزنی...ناهارو ردکن بیاد بابا
+دستورنده ها
حس کردم اوضاع داره خطری میشه ،لبخندی زدم و گفتم
_شوخی میکنم بخندیم بابا،لطف میکنی غذارو بیاری؟
شکلکی درآورد و گفت
+این شد...بشین تا میزوبچینم
روی صندلی نشستم و منتظرشدم،بعداز چند دقیقه کارچیدن میزتموم شد ...خودش هم نشست ...
_راستشوبگو،ازکجا فهمیدی من کلم پلو دوس دارم؟
+تورونمیدونستم،ولی خودم دوس داشتم،بخاطرخودم پختم
_آهاااا.که اینطور
مشغول خوردن غذابودیم که گفت
+راستی یه چیزجالب
_چی؟؟؟
+امروز که از تلویزیون اذان پخش شد...حس میکردم قبلا یه خاطره ای بااذان دارم...حس میکردم با هرکلمه اش یه خاطره ی قشنگ دارم
دوغی که داشتم میخوردم پرید گلوم...
بعداز قطع شدن سرفه ام هول هولکی گفتم
_تو؟نه بابا،فکرکردی...اذان؟تو؟نه بابا.بیخیال
ومشغول خوردن غذام شدم...
مهسو
مشکوک نگاهش کردم،این یه چیزیش میشه ها...
شونه ای بالا انداختم و مشغول خوردن غذام شدم...
بعدازغذایاسر بادرخواست خودش داوطلب شستن ظرفهاشد...
گوشیم رو روی اوپن گذاشتم و به سمت سرویس رفتم تا دست و صورتموبشورم...
بعداز چنددقیقه از سرویس بیرون اومدم و به سمت گوشیم رفتم،اما هرچی گشتم روی اوپن نبود...
+نگرد،پیش منه
به طرفش برگشتم و ابرویی بالاانداختم...دستمو به سمتش گرفتم وگفتم
_نمیدونم چرا پیش توئه ولی لطفا میدیش؟
پوزخندی زد و گفت
+نه
بهت زده گفتم
_یعنی چی؟مگه من اسیرتوام؟
+یاشارکیه؟
جاخوردم...
با من من گفتم
_چیزه...یکی از بچه های دانشگاهه
+آها،احیانا اونی نیس ک اونروز توی بغلش ولوبودی توی دانشگاه؟چهره اش هم مشخص نبود؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم
_خب،آره خودشه
پوزخندمحکمی زد و گوشیو توی بغلم انداخت و گفت
+داشت بهت زنگ میزد،ازنگرانی درش بیار...
به سمت اتاقش رفت و دررو محکم کوبید...
#باشدتونیزبرجگـــــــــرمخنجریبزن
#بامندمازهــــــــوایکسدیگریبزن
#پروازبارقیباگرفرصتیگذاشت
#روزیبهآشیانهیمــنهمسریبزن
#محیاموسوی
ادامه دارد...
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
💢حرف مردم به درک
🔻مردمان حتی به انبیاء الهی که معصوم بودند کلی تهمت زدند
❌تهمت زنا به حضرت یوسف توسط مردم
❌تهمت مجازات و عقوبت گناهان به حضرت ایوب
❌تهمت چشم چرانی به حضرت داود
❌تهمت عنین بودن به حضرت موسی
❌تهمت فحشاء به حضرت مریم
❌تهمت شاعری و جنون به رسول الله صلی الله علیه و آله
❌تهمت دنبال ناموس مردم بودن به رسول الله صلی الله علیه و آله
❌تهمت دزدی به خیر خلق الله صلی الله علیه و آله
❌تهمت ادخال رای در دین به حضرت محمد صلی الله علیه و آله
❌تهمت کذاب بودن به حضرت محمد صلی الله علیه و آله
❌تهمت حب دنیا داشتن به امیرالمومنین صلوات الله علیه
❌تهمت فتنه انگیزی و آشوب و تفرقه به امیرالمومنین صلوات الله علیه
❌تهمت خونریزی به امیرالمومنین صلوات الله علیه
❌تهمت به امیرالمومنین صلوات الله علیه در باب آزردن فاطمه زهرا صلوات الله علیها
❌مردم حتی به الله جل جلاله نیز تهمت ها زدند
❌تهمت جسمانیت و شریک داشتن و شبیه مخلوق بودن و بی تدبیری به خداوند متعال
🔻امام صادق صلوات الله علیه: ای علقمه! زبان هایی که ذات مقدس خداوند متعالی را به چیزهایی که هیچ شایستگی و تناسبی با خداوند ندارد نسبت می دهد، چگونه ممکن است از نسبت های ناراحت کننده به شما خودداری کند؟
♦️قال الامام الصادق علیه السلام: یَا عَلْقَمَةُ إِنَّ الْأَلْسِنَةَ الَّتِی یَتَنَاوَلُ ذَاتَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ بِمَا لَا یَلِیقُ بِذَاتِهِ کَیْفَ تُحْبَسُ عَنْ تَنَاوُلِکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَهُ
بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام با ترجمه فارسي/ج67/ص2/ح4
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
#اربعین_تبری
فرحة الزهراء ۱۴۴۳
شماره 24 از 40
#لعنت_بر_زنازاده_تـــــــــرین_فرد_تاریــــــخ_عمر_حرامزاده ❤️🔥
#عمری_نباشیم 😉
#بر_عمر_غار_نجاست_لعنت 😍
#عیدالله_الاکبر_غدیر_ثانی_مبارک😍
#تاچهلروزشادیم❣️
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
🔴 انبیاء و و مقرب شدنشان به برکت ولایت امیرالمومنین علیه السلام...
💢 قال الصادق علیه السلام:يا مفضل والله ما استوجب آدم أن يخلقه الله بيده وينفخ فيه من روحه إلا بولاية علي علیه السلام ، وما كلم الله موسى تكليما إلابولاية علي علیه السلام ، ولا أقام الله عيسى بن مريم آية للعالمين ، إلا بالخضوع لعلي علیه السلام ثم قال : اجمل الامر ما استأهل خلق من الله النظر إليه إلا بالعبودية لنا.
💢 یا مفضل به خدا سوگند كه آدم (علیه السلام) سزاوار آن نشد كه خداوند او را به دست خویش بیافریندو بر او از روح خویش بدمد مگر به خاطر ولایت على (علیه السلام و حق تعالى موسى را كلیم خویش نفرمود مگر به ولایت على (علیه السلام) و عیسى بن مریم را آیت و نشانه بر جهانیان نساخت مگر به خاطر (تواضع و) خضوعى كه وى در برابر على (علیه السلام) داشت و سپس امام فرمود خلاصه آنكه ، هیچكسى شایستگى نظر عنایت حق تعالى را نتواند یافت مگر به وسیله اطاعت و عبودیت نسبت به ما اهل بیت .
📓بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث جلد 26 صفحه 294.
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
✴️ سه شنبه 👈 18 آبان/عقرب 1400
👈 3 ربیع الثانی 1443👈 9 نوامبر 2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🐪 سفر امام حسن عسگری علیه السلام به جرجان با طی الارض.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛روز خوبی برای امور زیر نیست:
📛 ازدواج.
📛 مشارکت و امور مشارکتی.
📛 و دیدارها و ملاقات ها خوب نیست.
👶 زایمان خوب و نوزادش روزی گشاده دارد و عمرش دراز خواهد شد .ان شاءالله
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر نیک است :
✳️ شکار و صید و دام گذاری.
✳️ آغاز معالجات و درمان.
✳️ جراحی.
✳️ درو غلات و برداشت محصول.
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
📛 ولی عقد و ازدواج.
📛 و دیدار با روسا خوب نیست.
👩❤️👨مباشرت:
مباشرت و عروسی شب چهارشنبه "مکروه است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود .
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب ضعف مغز می شود .
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است .
واتوا النساء صدقاتهن ......
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی به او برسد . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
💠🍃 دعای روز سه شنبه 🍃💠
☀️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
🌺 الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْدا كَثِيرا وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِي يَزِيدُنِي ذَنْبا إِلَى ذَنْبِي وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ
🌸 اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحُون َ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي
🌺 وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ ، وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ هَبْ لِي فِي الثُّلَثَاءِ ثَلاثا لا تَدَعْ لِي ذَنْبا إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّا إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّا إِلا دَفَعْتَهُ بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ
🌸 بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مَكْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِي مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِيَّ الْإِحْسَانِ .
💠✏️💠✏️💠✏️💠✏️💠
هدایت شده از حرم
🌅 زیارت امام سجاد , امام باقر , امام
صادق علیهم السلام ( سه شنبه )
☀️ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
🍃🌻 السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا خُزَّانَ عِلْمِ الله ِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا تَراجِمَةَ وَحْيِ الله ِ، السَّلامُ عَليْكُمْ ياأَئِمَّةَ الهُدى ، السَّلامُ عَلَيْكُم ياأَعْلامَ التُّقى، السَّلامُ عَلَيْكُمْ ياأَوْلادَ رَسُولِ اللهِ، أَنا عارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعادٍ لاَعْدائِكُمْ مُوالٍ لاَوْلِيائِكُمْ، بِأَبِي أَنْتُم وَاُمِّي، صَلَواتُ الله عَلَيْكُمْ.
🍃🌻اللّهُمَّ إِنِّي أَتَوالى آخِرَهُمْ كَما تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَأَبْرءُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَأَكْفُرُ بِالجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللاّتِ وَالعُزَّى، صَلَواتُ الله عَلَيْكُمْ يامَوالِيَّ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتُهُ.
🍃🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ العابِدِين َ، وَ سُلالَةَ الوَصِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا باقِرَ عِلْمِ النَبِيِّين َ، السَّلامُ عَلَيْكَ ياصادِقا مُصَدَّقا فِي القَوْلِ و َالفِعْلِ، يا مَوالِيَّ هذا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثاء ِ، وَ أَنا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي و َأَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ الله عِنْدَكُم ْ، و َآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ .
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#همسرداری
#آقایان_بخوانند
👈 #آقایون خانمتون #همجنس شما نیست لطفا اینو یه بار برای همیشه #درک کنید....😏
❤️ برای به دست آوردن #دلش:
- به حرفاش #گوش بده
- بهش #محبت کن
- گاهی براش یک شاخه #گل بگیر
- بهش بگو #دوستت دارم
- #تولدش وفراموش نکن
- حتی اگه پول کمی دستت داری گاهی یه #هدیه کوچک براش بگیر
- حداقل در روز یک بار بهش #تلفن کن
- جلوی جمع بهش #احترام بذار
- #سالگرد ازدواج و روز زن رو فراموش نکن
- موقعی که ناراحت هست کنارش باش و بهش بگو نگران چیزی نباش .
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
🔰باورهاي نادرست در انتخاب #همسر
٣- عشق و علاقه بعد از ازدواج پيش مي آيد.
دو مفهوم عشق و علاقه معناي متفاوتي دارند،عشق به معناي علاقه ى شديد قلبي و خواستن بى اندازه توام با شيفتگى نسبت به طرف مقابل است، در حاليكه علاقمند بودن به فردي ، دوست داشتن فرد توام با توانايي قضاوت درست درباره نقاط مثبت و منفي فرد است.علاقه قبل از ازدواج به روند ازدواج لطمه ايي نمي زند و خوب است.
٤-ازدواج به درمان بيماريهاي رواني كمك مي كند.
ازدواج يك تغيير است و هر تغييرى استرس زاست و ازدواج به عنوان تغييرى مثبت و مهم حداقل فشار روانى فشار روانى زيادى به بار مى آورد.خانواده هايى كه چنين تفكرى دارند ازدواج نه تنها به درمان بيمارى روانى كمكى نمى كند كه حتى مى تواند آنرا تشديد كند.
#ادامه_دارد.
اسباب بازی برای کودک، مثل ابزار آزمایشگاهی برای یک دانشمند است.
✔️به این شرط که قابل دستکاری و ساخت مجدد برای کودک باشد، متناسب با سن او باشد، کودک ترسی از خراب شدن آن نداشته باشد و بتواند در نحوه استفاده از وسیله بازی خلاقانه عمل کند.
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه ۱٠
💢بدون تحمل اذیت و آزار دیگران، ما نمیتوانیم به یک ارزش معنوی خوبی دست پیدا کنیم.
#استاد_محمد_شجاعی
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه ۱۰
#پسران
🌱محبوبترین چیز در اسلام 👈🏻خانهای که به وسیله ازدواج آباد میشود. 🌱
✨خانواده
❣ محل رشد معنوی انسان🌿
❣ محل بیشترین امتحاناتی که از انسان گرفته میشود.
❣محل دریافت بیشترین نعمات الهی
❣محل بیشترین زمین خوردنها
💍وقتی انسان قبول ازدواج میکند با هدف خلقت و نظام حکمت الهی هماهنگی کرده و لذا موجب جذب ثواب و رحمت الهی و جلب محبت رسول الله میشود. 😇زیرا ازدواج سنت رسول الله است. ❤️
🌀وقتی ازدواج مجبوب خداست انسانی که تن به ازدواج میدهد نیز محبوب خدا میشود.
ازدواج مسلمانان باعث ازدیاد جمعیت مسلمان👶🏻 میشود و این امر از آن جهت که دین اسلام کاملترین دین و فرد مسلمان نزدیکتر به اهداف الهی است دارای اهمیت است.‼️
✌️🏻اثر دیگر ازدواج بر رفع خودخواهیهاست که مانع تعالی انسان است و فراهم کردن زمینه و روحیه درک تفاوت عقاید، آرا، سلایق، نظریات و... مختلف است. و موجب بالا رفتن تحمل مواردی که مخالف طبع انسان هستند میشود. 😌🧘🏻♂
بطور مثال با تولد فرزندان از همان ابتدا والدین با بهم ریختگی زندگی و عاداتشان مواجه میشوند. 😣
تحمل اینگونه سختیها باعث بالارفتن صبر و حوصله انسان و گشادگی سینه میشود. 😄
❌البته قبول کردن امور حرام شامل این موضوع نمیشود و جایز نیست. ❌
🚫 در مقابل خیلیها به جای اینکه بفهمند این یک آزادی روح و غلبه بر حیوانیت است، در مواجهه با موارد مشابه عصبی میشوند، غر میزنند، قهر میکنند و.... 🤯😡ولذا نمیتوانند از این موقعیتهای عالی استفاده کنند. یا اصلا خیلیها ازدواج را میخواهند برای تنبلی😪، توجه نمیکنند که ازدواج یک نظام تعلیم و تربیت و نظامی سازنده و مسئولیتآور است.
💚 فایده دیگر ازدواج دوری از آلودگی و گناه است. این دوری به چند جهت است 👇🏻
یک🔺 کنترل غریزه جنسی💕 این غریزه بسیار قوی است💪🏼؛ و مثل یک تیغ دو دم 🗡میماند، اگر درست استفاده کنی میتوانی علیه مشکلاتت آن را بکار بگیری، ولی اگر درست استفاده نکنی دست خودت را خواهی برید!!!!! ⚠️
گاهی یک نگاه👀 یا یک صدا 🗣میتواند یک زندگی را به هم زند یا انسانی را نابود کند. در صورتی که کمالات نباتی و حیوانی برای شروع زندگی کافی نیستند، در روایات داریم که عشق انسان به چیزی او را کر و کور🙈🙉 میکند و زندگی که با عشق شروع شده و با فکر و عقل نبوده باشد خطرناک است. ‼️⚠️
#استاد_محمد_شجاعی
4_5861667255573548637.mp3
3.54M
⚡️ #کیست_کلیه
✅ #صوت58
🌀علت کیست کلیه چیست❓
👖به چه دلیل شلوار ایستاده پوشیده نشود❓
🍯علت آب عسل میل کردن بعد از نزدیکی در پیشگیری از کیست کلیه چیست❓
🤔درمان کیست کلیه چیست❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسیوپنجم یاسر... دستامو بهم زدم و گفتم _خب ضعییییفه،ناهااار چی داریم؟ با خشم نگاهم
* 💞﷽💞
#قسمتسیوشش
#نمنمعشق
یــاسـر
باکلافگی توی اتاق قدم میزدم....
لعنتی...بایدفکرشومیکردم که اون عوضی خودش دست به کارمیشه...
سویی شرتمو پوشیدم و شلوارمو با یه شلوار کتون عوض کردم گوشی وکیف پول و سوییچم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم...
واردهال شدم که مهسو پرسید
+کجامیری؟
ازخشم لبریزبودم،باصدای نسبتابلندی گفتم
_لال شو مهسو..فهمیدی؟
به سمت درخروجی رفتم که بایادآوری چیزی گفتم
_چیزی نمونده که بخای بگی؟مزاحمی،چیزی توی دانشگاه،فضای مجازی نداری؟
کمی فکرکرد وباصدای لرزان وآرومی گفت
+نه...ندارم
یک قدم دیگه برداشتم که باحرفش ایستادم
+اما....دیروز یه پیام مشکوک داشتم...البته شاید از نظر من مشکوکه
_بروبیارش،یالا
گوشیش رو به دست من داد ...
بادیدن پیام و شماره فرستنده خون تورگهام یخ بست...
آخه،تو ازکجاپیدات شد؟این نقشه به حدکافی پیچیده هست...ای خدا...
باخشم به مهسو نگاه کردم و گفتم:
_اینوالان بایدبگی؟؟؟؟
با بغض گفت
+خب من از کجامیدونستم...
اه لعنتی
_دراروقفل کن.
سیمکارتشو از گوشی درآوردم و درجا شکوندمش
+چیکارمیکنی دیوونه؟
تو چشمش خیره شدم و گفتم
_آره من دیوونم...پس حواستوخوب جمع کن..
گوشیشو کوبیدم تخت سینش و به چهره ی مبهوتش توجه نکردم...
درو کوبیدم و از خونه خارج شدم...
مهسو
لعنتی...
چرا فکر میکردم خوش اخلاقی؟
چیشدیهو؟لعنت به تو یاشار...اه
لعنت به همتون...
درروقفل کردم و همونجا کنار در نشستم
و به سیمکارت شکستم خیره شدم...
نذاشت لااقل شماره هاشو کپی کنم...وحشی
دلم برای خونه ی خودمون تنگ شده بود...برای دین خودم...برای مهسوی اصلی...
درعرض چند روز دنیام زیر و رو شده...
زندگیم بازی جدیدی رو شروع کرده بود...
بازی که من هیچی ازش نمیدونستم...
هیچی...
از سرجام بلند شدم و به طرف اتاق خوابم رفتم...یکدست لباس ازکمدخارج کردم و به سمت حمام رفتم....
#تونمیخواهیعزیزتبشومزورکهنیست..
#محیاموسوی
ادامه دارد....
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسیوشش #نمنمعشق یــاسـر باکلافگی توی اتاق قدم میزدم.... لعنتی...بایدفکرشومیکر
* 💞﷽💞
#قسمتسیوهفتم
#نمنمعشق
یاسر
با سرعت دیوانه واری خیابونهارو پشت سر میذاشتم...مطمئن بودم تاالان کلی جریمه شدم...ولی ذره ای مهم نبود،تنهاچیزی که برام مهم بود الان،این بود که یه مشت بخوابونم توی صورت اون آشغال...
به همون خیابون رسیدم...همون درب مشکی کوچیک....
دستموگذاشته بودم روی زنگ و برنمیداشتم...کسی جواب نداد..حدس میزدم چرا....به خودم مسلط شدم و مدل خودم زنگ زدم...
بعداز چندثانیه در باز شدو قامت مسعود جلوی چشمام نقش بست...
هولش دادم و وارد خونه شدم...
دست خودم نبود،دلم میخواست دادبزنم
_کووو؟کجاست این آشغال؟؟؟
+آروم باش،چته چی میگی
_مسعود خفه شو.فقط بگو کجاست این تن لش،یاشار
++چییییه؟سر آوردی مگه ؟چته دادمیزنی وحشی.رم کردی
به سمتش یورش بردم و هلش دادم تودیوار
میخواست مقاومت کنه ولی امونش ندادم و انداختمش روزمین
نفس نفس میزد...
پوزخندی زدم و تو چشماش زل زدم و گفتم
_دوروور مهسو ببینمت خونت حلاله یاشار.قید همه چیو میزنم و هرچی ازت میدونم رو میکنم...خودت خوب میدونی چقد برای تو یکی ترسناکم...
باوحشت بهم زل زده بود
+یکی به منم بگه چه خبره...
نگاهی به مسعود انداختم و گفتم
_به رییس بگو یاشار هوس تک روی کرده...هرکاری گفت انجام میدی...
یکباردیگه نگاهی به اون آشغال انداختم و بالبخندی از سررضایت از خونه خارج شدم...
مهسو
مشغول سشوار کشیدن بودم که صدای در اومد...
توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم ...
به درک...به من چه که اومده خونه...
هرچی دلش میخادمیگه،هرجور میخواد رفتارمیکنه،همیشه هم مقصر منم...
لابدالان هم توقع داره برم پیشوازش مثل زن های خونه دار و خوب کتشو بگیرم بهش خسته نباشید بگم و...
*خب خب دیگه ادامه نده،درضمن مهسوخانم اصلا کت تنش نبود که رفت...سویی شرت بود
توچی میگی دیگه وجدان جان،حالا هرچی تنش بود...مهم نیس،مهم اون حرفاییه که زد...
والا
اه موهای منم چقد بلندن...اعصاب خوردکنا...سشوارکشیدنشون عذابه...
سشوارکشیدن که تموم شد اتو مو رو درآوردم و به برق زدم و منتظر موندم تا گرم بشه...
توی این فاصله هم ناخن هامو لاک زدم
عادت داشتم وقتی حسابی اعصابم داغون بود یا ظرف بشورم یا به خودم برسم...
الان که ظرف نبود و جناب بدعنق خان شسته بودشون پس به خودم میرسم😎
تا چشمش دربیاد اصلا
اتوی موهام تموم شد،خودم رو توی آینه نگاه کردم و بوسی برای خودم فرستادم
صدای دراتاقم اومد...
اخمی کردم و گفتم
_بفرما
وارد اتاق شد و جلو اومد
+اومدم اینو بت بدم
بسته که دستش بود رو بهم داد،ازش گرفتم...یه سیمکارت اعتباری بود...
_ممنون
کمی مکث کرد و جلوتر اومد...
همینجوری جلو میومد و من عقب میرفتم
درهمون حال گفت
+بابت حرفام و لحنم متاسفم...تو از یه سری چیزاخبرنداری..بابت اون بود.ببخشید
_باشه،باشه بخشیدم...چرااینجوری میکنی حالا
به دیوار خوردم...و حالا دریک قدمیم ایستاده بود...
باوحشت بهش نگاه میکردم...
جلوتراومدو پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند وگفت....
#بهخودمآمدمانگارتوییدرمنبود
#اینکمیبیشترازدلبهکسیبستنبود
#محیاموسوی
ادامه دارد....
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #قسمتسیوهفتم #نمنمعشق یاسر با سرعت دیوانه واری خیابونهارو پشت سر میذاشتم...مطمئن ب
* 💞﷽💞
#قسمتسیوهشتم
#نمنمعشق
یاسر
سرم رو نزدیکتربردم ،خیره شدم توچشماش وبالبخند موزیانه ای گفتم
_چه شامپویی میزنی مهسو؟بوش کل اتاقو برداشته...
بادستاش هلم داد عقب،زدم زیرخنده..
+خیلی بددددی،ترسیدم،بیماری مگه...
_آخ که چقدم بدت اومدا...
دوباره زدم زیرخنده
+روآب بخندی...بروبیرون بابا
باهمون خنده ازاتاق خارج شدم و از اتاق خودم لپ تاپم رو آوردم و روی کاناپه ی هال ولوشدم
باصدای بلند گفتم
_مهسووو
با غرغراومدبیرون و گفت
+چییییه؟چتتته دادمیزنی
همینجور که سرم توی لپ تاپ بود گفتم
_بیزحمت نسکافه درست میکنی؟توی ماگ بریز برام ممنون.
+امری باشه؟
_نه،فعلا امری نیست...
نیشخندی زدم و به کارم ادامه دادم...
ایمیل های جدید از سمت اداره که حاوی اطلاعات محرمانه بود...
ایمیلی که از طرف اون عفریته بود...
بازش کردم...
چشمام برقی زد...
اطلاعات رو برای سرهنگ ایمیل کردم...
همون لحظه گوشیم زنگ خورد..
مهسو با دو ماگ سرامیکی نسکافه کنارم نشسته بود...
_امیرحسینه
+خب جواب بده
تماس رو وصل کردم
_جانم داداشم؟
+سلام گل داداش.خوبین خوشین؟
_سپاس،شماخوبین؟ازینورا؟
+مام خوبیم.والا من و عیال گفتیم تو که ته بیمعرفتی هستی،ماخراب شیم سرتون.
خنده ای کردم و گفتم
_قدمتون سرچشم داداش،شام منتظریم.
+قربونت برم که تیزهوشی
بعداز کمی حرف زدن تماس رو قطع کردم.
مهسو
باکنجکاوی به یاسر زل زده بودم
به محض قطع کردن تماسش پرسیدم
_کی بود چی گف؟
با ابروهای بالارفته و نیشخند گفت
+اروم باش خودم میگم،امیرحسین اینا شام میخوان بیان اینجا...
_آها خوش اومدن.
با تعجب نگاهم کرد و گفت
+نمیخوای دست به کار بشی؟
_دست به چه کاری؟
+خونه رو جمع و جور کردن و غذا پختن و اینا دیگه...هرچی میخوای لیست کن برم بخرم.
_نمیشه ازبیرون غذابگیری؟ازرستوران بابات بگیریم خب
عاقل اندرسفیه نگاهم کرد و گفت
+پاااشو،پاشوبچه
باغرغر از سرجام بلندشدم و به سمت اشپزخونه رفتم...خونه که نیاز به تمیزکاری نداشت،خودمم که تازه حموم بودم،فقط آشپزی میمونه و البته سالاد...
یخچال رو چک کردم...
تصمیم گرفتم فسنجون بپزم،برای پذیرایی هم تیرامیسو گزینه ی خوشمزه ای بود...
به ساعت نگاهی انداختم چهارونیم بود
سریع دست به کار شدم....
#همدوربینمهمنزدیکبین
#بستگیدارداوکجابایستد....
#محیاموسوی
ادامه دارد....
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
#اربعین_تبری
فرحة الزهراء ۱۴۴۳
شماره 25 از 40
#لعنت_بر_زنازاده_تـــــــــرین_فرد_تاریــــــخ_عمر_حرامزاده ❤️🔥
#عمری_نباشیم 😉
#بر_عمر_غار_نجاست_لعنت 😍
#عیدالله_الاکبر_غدیر_ثانی_مبارک😍
#تاچهلروزشادیم❣️
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
3 ربیع الثانی
سفر امام عسکری علیه السلام به جرجان (= گرگان)😍😍
در این روز امام حسن عسکری علیه السلام برای وفا به وعده ای که فرموده بودند و آشکار شدن معجزاتی از آن بزرگوار به طیُّ الأرض از سامّرا به جرجان تشریف فرما شدند.
جعفر بن شریف می گوید :
سالی قصد حجّ کردم، و قبل از حج به زیارت امام حسن عسکری علیه السلام در سامّرا رفتم. اموالی از شیعیان همراهم بود که باید به آن حضرت می رساندم.
خواستم از آن حضرت بپرسم اموال را به چه کسی بدهم، ولی پیش از آنکه من صحبت کنم حضرت فرمودند :
«به مبارک؛ خادم بده».
جعفر بن شریف می گوید : انجام دادم و بیرون آمدم، و به آن حضرت گفتم :
«شیعیان شما در جرجان به شما سلام می رسانند».
امام علیه السلام فرمودند :
مگر بعد از مراسم حجّ به جرجان بر نمی گردی ؟
عرض کردم : بر می گردم.
فرمودند :
170 روز دیگر اوّلِ روز جمعه سوّم ربیع الثانی به جرجان وارد می شوی. آن وقت به مردم اعلام کن که من در آخر همان روز به جرجان می آیم. برو به سلامت.
خداوند متعال تو را و آن چه با توست به سلامت به اهل و اولادت خواهد رسانید. پسری برای پسرت متولّد می شود؛ نام او را «صَلت» بگذار، که خداوند به زودی او را به حدّ کمال می رساند و از اولیاء ما خواهد بود.
من گفتم :
یا بن رسول الله، ابراهیم بن اسماعیل جرجانی از شیعیان شماست و به دوستان شما هر سال بیش از صد هزار درهم احسان می کند، و در جرجان از اشخاصی است که متنعم به نعمت های الهی است.
امام علیه السلام فرمودند :
«خداوند به ابو اسحاق ابراهیم بن اسماعیل در مقابل احسانی که به شیعیان ما می کند جزای خیر بدهد و گناهان او را بیامرزد و او را پسری صحیح الأعضاء روزی فرماید که قائل به حقّ باشد. به ابراهیم بگو : حسن بن علی می گوید : نام پسر خود را احمد بگذار».
راوی می گوید :
از خدمت حضرت مرخّص شدم و حجّ رفتم و باز گشتم، و در روزی که حضرت معیّن فرموده بودند به سلامت وارد جرجان شدم. هنگامی که اصحاب ما برای تهنیّت آمدند، به ایشان گفتم :
امام علیه السلام مرا وعده داده که در آخر این روز به اینجا تشریف می آورند. پس مهیّا شوید و مسائل و حوائج خود را آماده کنید.
شیعیان چون نماز ظهر و عصر را به جا آوردند، در خانه من جمع شدند. ناگاه امام عسکری علیه السلام در همان ساعتی که فرموده بودند وارد شدند.
هنگام ورود بر ما سلام کردند و ما به استقبال شتافتیم و دست آن حضرت را بوسیدیم. آنگاه حضرت فرمودند :
من به جعفر بن شریف وعده کرده بودم که در آخر این روز نزد شما بیایم. من نماز ظهر و عصر را در سامّرا به جا آوردم و نزد شما آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم. اکنون شما حوائج و مسایل خود را بیاورید. اوّل کسی که ابتدا به سوال کرد نضر بن جابر بود.
او گفت :
یا بن رسول الله، پسر من از هر دو چشم نابیناست، دعا فرمایید تا خداوند دیده هایش را به او بر گرداند. حضرت فرمودند :
او را حاضر کن. او را حاضر کرد و حضرت دست مبارک بر چشمان او کشید و چشمانش روشن شد.
پس از او یک یک آمدند و حاجت خود را بیان کردند و حضرت حاجت های آنان را برآورده می نمودند، تا اینکه حوائج همه را بر آوردند و مسائل آنها را جواب فرمودند و همان روز به سامّراء مراجعت نمودند.
📚 الخرائج و الجرائح : ج 1، ص ۴۲۵
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..