eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۰۵ از نماز که برگشتم ژانت مشغول گرم کردن کنسرو زبان بود تشکر کردم و در سکوت شام صرف شد بعد از شام برای اینکه کتایون دیرش نشه خیلی زود شروع کردیم تا باقیمانده بحث به اتمام برسه: _خب... آیه ۵۳ میفرماید یهود هیچ سهمی درحکومت روی زمین ندارن حالا چرا؟ چون قبلا امتحان پس دادن! چون اگر در راس قرار بگیرن چیزی به بقیه نمیدن انحصار طلبن همین مسئله توزیع عادلانه ثروت که امروز در جهان می‌بینیم بخش عمده ای از ثروت دنیای امروز در دست تعداد بسیار اندکی از مردم جهانه و به قول خودت تعداد بسیار زیادی از این تعداد اندک یهودی هستن و با مدیریتی که ارائه دادن شکاف طبقاتی بین ابناء بشر رو بیشتر کردن به این دلیل خدا اونها رو محق نمیدونه چون ظالم هستن و ثابت شده هم هست تجربتا ۵۹ آیه ویژه ایه می فرماید مطیع امر خدا و رسول و صاحبان امر باشید این صاحبان امر بر امت چه کسانی هستن؟ خیلی مهمه باید حتما بشناسیمشون چون آیه به ما میگه از اونها تبعیت کنیم خود آیه در ادامه کد هم میده که اگر درمورد تشخیص این افراد مشکل پیدا کردید به خدا و پیامبرش ارجاع بدید این نکته رو گوشه ذهنتون داشته باشید بعدا بیشتر توضیح میدم آیه ۶۴ رسماً به مسلمان‌ها یاد میده برای بخشش به پیامبر توسل کنید میگه اگر می اومدن پیش تو گفتن خدایا ببخشید و تو براشون استغفار می کردی خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند اونوقت یک عده توسل رو شرک میدونن _ خب اون در زمان حیات پیامبرتون بود ولی بعد از فوت و از قبرش منطقی به نظر نمیاد _ اگر منطق منطق قرآن و یک مسلمان باشه که قرآن میگه شهیدان زنده اند یعنی مقام یک شهید عادی از پیغمبر امت بالاتره؟ میشه گفت بعد از توفی دست پیامبر از دنیا کوتاه میشه و دیگه ناظر هیچی نیست؟ یعنی پیامبر درکی از کسانی که زیارتش می‌کنند نداره؟ میگن مومن زائر قبرش رو میبینه و به خانوادش سر میزنه بعد پیامبر متوجه نمیشه کی اومد سر خاکش چی گفت یا از راه دور بعد مکان مانع درکش میشه؟ فهم ما در دیدگاه اسلامی از روح شعور و آگاهی مطلقه قطعا از جسم خیلی کاراتره در درک اونم روح مومن چه برسه به روح پیامبر! طبق نص صریح آیات همین قرآن که براتون خوندم پیغمبر گواه ماست میشه از اعمال ما بی خبر باشه و گواه ما باشه؟ حالا که درک میکنه ممکنه بی تفاوت باشه؟ پیامبری که در زمان حیات تا این حد برای مردم مهربان و رئوف و دلسوز بود اصلاً فلسفه پیامبری یعنی رافت و دلسوزی برای امت اصلاً چه قدر منطقیه اینکه بگیم پیامبر بعد از توفی امتش رو رها میکنه و دیگه به تدبیر امورشون توجه نداره! یا اینکه وقتی که زنده بود خدا حرفش رو گوش می‌داد و دعاش رو برآورده می کرد حالا که در جوار حق ساکنه خدا خواسته ش رو اجابت نمی کنه؟! خیلی سطحیه این برداشت ها آیه ۶۵ صریحا اطاعت محض در برابر رسول خدا رو دستور میده و این چیزی جز تایید معصومیت پیامبر و امر به ولایت و ولایت‌پذیری نیست _ ۱۲۸ رو ببین چرا همش از زنها می خواد تحمل کنن با وضع ناجور شوهرشون بسازن چرا زن‌ها باید بسوزن و از بین برن به خاطر رفاه مردا؟ _ زنان کارگزاران خدا هستند در امور فرهنگی و تربیتی همونطور که مردان در امور نظامی گفتم آرزو و غایت رشد بشر اینه که وسیله خدا باشه خب خانمها در امور تربیتی و فرهنگی نایب خدا روی زمین هستن برای همین هم تربیت فرزند به اونها واگذار می شه و در درجه بعدی تدبیر همسرانشون چون فقط یک زن میتونه یک مرد معیوب رو به زندگی برگردونه و از انحطاط و جهنمی شدن نجات بده با اخلاق خوش با استفاده از تسلط به زبان خودش اگر کسی با اونها راه نیاد از دست میرن و کلی آدم رو هم با خودشون نابود میکنن نقش تربیتی زن اینجا اینه که این مرد رو کنترل کنه و فقط همون زن میتونه و اصلا هم لازم نیست له بشه! از محبت خار ها گل میشود عطر و بویش سهم بلبل میشود خودش هم از این فضای خوبی که به وجود میاره کیف میکنه مفید بودن خودش رو حس میکنه محبت میده و بالاخره محبت هم میگیره این اجبار نیست یک درجه است یک نوع جهاده چطور یه بچه زبون نفهم رو از صفر تربیت می‌کنی یه آدم بدقلق رو نمیتونی رام کنی؟ اتفاقا فقط تو از پسش برمیای خب از تواناییت استفاده کن همونطور که خدا معایب ما رو تحمل میکنه درجا ولمون نمیکنه ما هم یکم معایب هم رو تحمل کنیم بد نیست ضمنا قرآن فقط به زن سفارش نمیکنه دائم داره به مردها هم سفارش می‌کنه اخلاق خوبی داشته باشید آزار و اذیت نرسوندید برای هر دو طرف وظایفی تعریف میکنه که هرکدوم مکمل همن آیه ۱۲۹ هم که دیگه تمایل خودش رو به تک همسری برای حفظ ساختار خانواده نشون می ده دفعه قبل به این آیه استناد کردم سکوتم که طولانی شد کتایون پرسید: تموم شد؟ _انگار از بلند شد و تک کت چرمش رو تن کرد: پس من دیگه برم قرار بعدی باشه برای یکماه دیگه هماهنگ میکنیم
میدونستم عجله ش بخاطر چیه پس خیلی معطلش نکردم
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۰۶  تا دم در همراهش رفتیم و من آهسته گفتم: اگر اتفاقی افتاد یا کمکی لازم داشتی بگو همونطور که بوتش رو به پا میکشید گفت: در تماسیم ژانت کاری نداری؟ ژانت هم با لبخند بدرقه ش کرد: _نه عزیزم مواظب خودت باش فقط خیلی به مادرت سخت نگیر باهاش راه بیا اون دوست داره صداتو شنوه معطلش نکن بعضی وقتا فرصتا زود از دست میرن! لبخند سر حسرتش انگار قلب کتایون رو بدرد آورد که صورتش جمع شد: حتما مواظب خودتون باشید فعلا شب بخیر... کتایون که رفت ژانت هم عزم خوابیدن کرد: من فردا صبح خیلی زود باید برم سر کار اگر ممکنه تو ظرفا رو بشور شبت بخیر _حتما شبت بخیر ... هنوز چند روز از ملاقات آخر نگذشته بود که کتایون زنگ زد دوباره وقتی که درحال حاضر شدن برای خروج از آزمایشگاه بودم انگار ساعت کاریم رو میدونست جواب دادم: سلام جانم _خوبی؟ وقت داری حرف بزنیم؟ قدمزنان به سمت ایستگاه اتوبوس جوابش رو دادم: آره چه خبر؟ شیری یا روباه _چی بگم شیری که روباهه! با مهناز حرف زدم... هرطور بود از زیر زبونش حرف کشیدم حدسم رو به زبان آوردم: حرفهای مامانت رو تایید کرد؟ _تلویحا از دیشب که باهاش حرف زدم چشم رو هم نذاشتم حالم خیلی بده نمیدونم چکار کنم! یه حس تنفری از پدرم پیدا کردم که... حتی تحمل خونه ش هم برام سخته میخوام مستقل شم! از شوک جمله ش سرعت قدمهام کاهش پیدا کرد: _مطمئنی؟ یعنی میخوای همه چیزو به بابات بگی؟ _نه برای چی! میگم میخوام مستقل شم! میدونی که اینجا چیز عجیبی نیست _یعنی مخالفتی نمیکنه؟ _نمیتونه! وقتی من بخوام برم اون که نمیتونه جلومو بگیره تازه فکر کردی فرقی به حالش میکنه؟ اونقدر سرش گرمه که اصلا براش مهم نیست من چکار میکنم! _چی بگم امیدوارم کدورتی پیش نیاد _تو باید یه کاری برام بکنی! _چه کاری؟ _من دیگه از تنهایی خسته شدم با ژانت حرف بزن دست از سر اون سوییت برداره! شما هم با من بیاید تو همون آپارتمانی که اجاره میکنم! همون اجاره ای که به سوییت میدید بدید به من! بی هوا زدم زیر خنده و بعد به ملاحظه نگاه متعجب مردم جمعش کردم: _من؟ تو که میخواستی منو از این سوییته هم بیرون کنی! اونوقت الان دعوتم میکنی خونه ت؟ صدای اونهم از اثر خنده خش افتاد: اون مال اونموقع بود که هنوز حسن نیتت رو ثابت نکرده بودی! بعدم خونه ژانت بود من میخوام دعوتت کنم خونه خودم چی میگی؟ یادت نره سیما منو دست تو سپرده ها! _خیلی خب سوء استفاده نکن الان بحث من نیست بحث راضی کردن ژانت برای دل کندن از سوئیتشه که بعد از کار معدن سخت ترین کار دنیاست! حالا بذار باهاش حرف بزنم ببینم چی میگه _پس بهم خبر میدی؟ _آره ولی یکم زمان میبره! _باشه لی اینم لحاظ کن که ستونای اون خونه دارن منو میبلعن من همین امشب با اردشیر خان حرف میزنم دیگه بعدش همه چی معطل هنر جنابعالیه بالاخره اتوبوس هم رسید همونطور که سوار میشدم گفتم: _خبر میدم فعلا خداحافظ! ... وقتی رسیدم خونه ژانت هنوز برنگشته بود شک داشتم دراین بارهدامشب باهاش حرف بزنم یا به وقت دیگه ای موکولش کنم کارش خیلی فشرده بود و معمولا شبها به شدت خسته بود شاید بهتر بود تا آخر هفته صبر کنم نیم ساعتی از وقت اذان گذشته بود وضو گرفتم و برگشتم اتاق برای نماز در حال چادر سر کردن بودم که صدای باز شدن در پذیرایی به گوش رسید میدونستم الان خسته ست و وقتی استراحت کرد حتما سری بهم میزنه به همین خاطر نمازم رو خوندم هنوز سر سجاده در حال دعا بودم که ژانت به در باز چند تا ضربه زد: سلام خوبی؟! لبخندی به چهره خسته ش زدم: سلام ممنونم خسته نباشی بیا تو... کنارم نشست و با انگشت مشغول بازی با تسبیح روی سجاده شد انگار اونهم اومده بود که حرفی بزنه پرسیدم: طوری شده ژانت؟! _خب راستش چند وقته میخواستم باهات حرف بزنم ولی نمیشد امشب که زود رسیدی گفتم وقتشه _اگر درمورد تخلیه اینجاست امیدوارم حالا که کم کم زمستون تموم میشه یه جایی پیدا بشه و.. _نه اصلا ربطی به اون نداره من یه بدهی به تو دارم هر چی فکر میکنم میبینم اگر ازت عذرخواهی نکنم حالم خوب نمیشه رفتار من با تو خیلی بد بود مخصوصا اون.. اون سیلی بیخود و بی معنی واقعا نمیدونم چرا تا این حد عصبانی بودم وقتی دیدم خونه تغییر کرده انگار تمام خاطره هام رو یک جا ازم گرفته باشن دیوونه شدم ولی تو هیچ وقت به روم نیاوردی و تلافی نکردی و این منو شرمنده تر کرده _دیگه بهش فکر نکن هر چی بود گذشت _یعنی میبخشی؟ _معلومه فراموشش کن _اون زمان از اینکه خون تو توی رگهام بود خیلی احساس بدی داشتم ولی الان از این بابت خیلی خوشحالم و افتخار میکنم _دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش افتخار کنی _خون تو پر از شجاعت و عشق به آدمهاست تو واقعا آدم خوبی هستی ضحی! _فکر کنم یکی سرکارت گذاشته آدرس اشتباه بهت دادن پاشو به فکر شام باش بذار منم دعامو تموم کنم
با لبخند و در سکوت نگاهی بهم انداخت و بعد بیرون رفت من هم دوباره مشغول شدم
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۰۷  اون شب موقع صرف غذا ماجرا رو با احتیاط با ژانت درمیون گذاشتم و همونطور که حدس مبزدم با مخالفت جدی و قطعیش مواجه شدم اونقدر قاطع بود که باب هرگونه بحث و گفتگو بسته بود صبح روز بعد نظر ژانت رو به کتایون منتقل کردم و گفتم از دست من کاری ساخته نیست و اگر میخواد مشکل رو حل کنه خودش باید ژانت حرف بزنه اگرچه بازهم به موثر بودنش شک داشتم کتایون هم گفت درگیریهای این هفته ش زیاده و نمیتونه سر بزنه و رو در رو حرف بزنه و از طرفی نمیخواد تماس بگیره و تنها با ژانت حرف بزنه پس قرار گذاشتیم صبح یکشنبه که ژانت از کلیسا برمیگرده و حالش خوبه من براش صبحانه آماده کنم و سر میز صبحانه کاملا اتفاقی! کتایون با من تماس تصویری بگیره و بعد به این طریق با ژانت صحبت کنه! صبح یکشنبه وقتی بیدار شدم به زمان برگشت ژانت چیزی نمونده بود نمیشد صبحانه مفصلی حاضر کرد فقط تونستم چای دم بگذارم و از مرباهای خونگی زن عمو خرج کنم به نظر من کره و مربای آلبالو خلق هر انسانی رو باز میکنه! امیدوارم ژانت هم همینطور فکر کنه! میز آماده شده بود و من مشغول ریختن چای برای خودم بودم که در باز شد فوری یک استکان دیگه هم برداشتم و قبل از اینکه نزدیک بشه بلند گفتم: سلام دوربینش رو روی کانتر گذاشت و اومد تو نشست روی صندلی و با ذوق گفت: _ سلام امروز بالاخره موفق شدم چند تا عکس از کلیسا بگیرم! _خب به سلامتی میشه عکساتو دید؟ _آره آره حتما بیا... دوربینش رو برداشت و شروع کرد باهاش کار کردن سینی رو روی میز گذاشتم و کنارش نشستم: چرا تابحال نتونسته بودی عکس بگیری؟ _آخه حین مراسم که نمیشه میخوام حواسم کاملا به نیایش باشه بعدش هم که همیشه مجبور بودم عجله کنم که اتوبوس نره اما امروز نیایش ده دقیقه زودتر تموم شد و با خیال راحت عکس گرفتم هم از داخل هم از بیرون بیا ببین دوربین رو داد دستم و گفت: با این دکمه برو جلو و همه رو ببین همونطور که عکسها رو تماشا میکردم روشون توضیح هم میداد یکم که گذشت گفت: میبینی چه شکوهی داره؟ _آره خیلی بزرگ و لوکسه! ولی خالی! متناسب ظرفیتش جمعیت نداره آهی کشید: بله همیشه همین منو متاسف میکنه که شهری مثل نیویورک با این همه جمعیت چرا باید مراسم نیایشش اینقدر کم جمعیت برگزار بشه اونم وقتی فقط هفته ای یک باره! سر جنباندم: درسته! بقیه عکسها رو هم دیدم و دوربینش رو تحویل دادم: واقعا عکاس خوبی هستی حالا زودتر صبحونه ت رو بخور تا چای یخ نکرده باذوق روی میز چشم گردوند: _چقدر زحپت کشیدی امروز ممنونم و مشغول خوردن شد یکم که گذشت پرسیدم: ژانت متوجه شدی این مربای چیه دیگه؟ _آره آلبالو دیگه _چطوره؟ _خوبه ولی زیادی شیرین نیست؟ مگه آلبالو نباید ترش باشه؟ _بستگی به ذائقه بومی داره دیگه ایرانیا به شیرینی مایلن بیشتر از بقیه طعم ها مثلا شما تلخی رو میپسندید قهوه میخورید ما کمتر تلخی دوست داریم بیشتر شیرینی و شوری خندید: یعنی اینم برات از ایران فرستادن؟ _آره زن عموم هر سال مربا درست میکنه برا منم حتما میفرستن زن عموم همون مامان رضوانه ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم خونه قدیمی و پدری باباهامون آهانی گفت و دوباره مشغول خوردن شد طولی نکشید که کتایون بالاخره پیامم رو دید و تماس گرفت رو به ژانت با لبخندی تصنعی گفتم: ا کتایون تماس تصویری گرفته! فوری گفت: حتما بخاطر همون پیشنهادشه جواب بده اگر چیزی گفت خودم جوابشو میدم! با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم جواب دادم: _سلام خوبی؟ چه خبرا! کتایون_سلام ممنون شما خوبید؟ خواستم ببینم تعطیلات بدون من چکار میکنید! ژانتم اونجاست؟ ژانت گوشی رو به سمت خودش برگردوند: _بله هستم دلت تنگ شده بود یا حرفی داشتی؟! کتایون هم تعارف رو کنار گذاشت: _هم یکم دلم تنگ شده بود هم یکم کار داشتم! ژانت دلیل مخالفتت چیه؟ _یعنی نمیدونی؟ _خب میدونم ولی نمیشه یکمم به من فکر کنی! منم رفیقتم تو میتونی همه جا به یاد پدر و مادرت باشی ولی من بدون شما تنها میمونم! ژانت سر تکان داد: کتی حرفت منطقی نیست اگر تو میخوای مستقل شی ولی احساس تنهایی میکنی تو باید بیای پیش ما نه که ما بیایم پیش تو! ما دونفریم و تو یه نفری! من هم به اندازه کتایون از این پیشنهاد تعجب کردم چون مطمئن بودم زندگی توی سوییت کوچیکی مقل اینجا برای کتایون ممکن نیست! کتایون_منظورت اینه که منم بیام اونجا و سه نفری با هم تو اون سوییت فسقلی زندگی کنیم؟ اونجا که دوتا اتاق بیشتر نداره! ژانت شانه بالا انداخت: به نظرم تنها راهه! چون من حاضر نیستم اینجا رو ترک کنم! تو هم مختاری اگر اینجا برات کوچیکه میتونی بری یه جای بزرگ اجاره کنی!
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۰۸ اون روز گفتگو بین ژانت و کتایون به نتیجه نرسید و منجر به دلخوری شد و البته پادرمیانی من هم دردی رو دوا نکرد و بعد از اون شیرینی مربای آلبالوی زن عمو هم نتونست کام ژانت رو شیرین کنه درکش میکردم توی موقعیت بدی قرار گرفته بود از طرفی نمیخواست خونه ای که پر از خاطرات مشترک با پدر و مادرش بود رو ترک کنه و از طرفی نمیخواست به بی توجهی مقابل رفیقش متهم بشه و دلش رو بشکنه کتایون هم دلخور بود و هم امیدوار و از من هم توقع داشت واسطه گری رو کنار نگذارم و باز با ژانت حرف بزنم عجیب اینکه درخواست ژانت هم همین بود! که با کتایون حرف بزنم! و من این میان سرگردان! کمی با این حرف میزدم کمی با اون هیچ کدوم هم ره به جایی نمیبرد! بعد از گذشت دو هفته یقین کردم ژانت به هیچ وجه قانع نخواهد شد و تمرکزم رو روی کتایون گذاشتم! بهش گفتم یا قبول کنه فعلا با ما زندگی کنه تا چند وقت دیگه من برم و جا براشون باز بشه یا قید همخونگی با ژانت رو بزنه طول کشید تا تقریبا راضی شد برای مدت کوتاهی توی سوییت کوچیک ما زندگی کنه به این امید که بعدها ژانت رو راضی کنه همراهش به آپارتمان بزرگتری کوچ کنه کتایون اگرچه مرفه بزرگ شده بود رفاه زده نبود و با شرایط راحت کنار می اومد اما واقعیت این بود که اون سوییت فقط دو اتاق خواب داشت بنابراین من دوباره مشغول گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب شدم روزهای اسفند مثل همیشه زودتر از بقیه اوقات سال میگذشت حتی وقتی زندگیم با تقویم دیگه ای تنظیم میشد پایان آخرین هفته اسفند در حالی رسید که هوا تقریبا بهاری شده بود و من همیشه با این هوا یاد خرید عید می افتادم! چه توی آلمان و چه اینجا اما خب خرید معنا نداشت وقتی دید و بازدید و مهمان و مهمانی در کار نبود توی اتاق مشغول گردگیری میز و کتابخونه بودم که کتایون رسید دست پر اومده بود با تمام مایحتاج لازم برای هفت سین... بعد از سلام و احوال پرسی متعجب پرسیدم: اینا رو از کجا آوردی تو؟ همونطور که پشت میز مینشست گفت: _از خونه... سفارش آقای فرخی! بود مثل هر سال براش آوردن ولی چون نبود پولشو من دادم برا همین یکمش رو آوردم اینجا من و ژانت هم پشت میز نشستیم و من گفتم: _خیلی لطف کردی ولی نیازی نبود ژانت که براش مهم نیست منم با همون سفره نصفه نیمه همیشگی خودم راضی ام _نه دیگه نشد من راضی نیستم من دوست دارم سفره هفت سین همیشه کامل باشه! _خب تو خونه خودتون کاملشو بنداز _خب همین دیگه خونه من اینجاست چشمهای ژانت تا منتها الیه بالا و پایین باز شد: جدی میگی؟ یعنی تصمیم گرفتی بیای اینجا؟! کتایون کمی دلخور سرتکون داد: فعلا! تا ببینم بعد چی میشه البته اگر جاتون تنگ نیست! ژانت با ذوق شانه هاش رو بغل گرفت: کتی عاشقتم باور کن دلم نمیخواد هیچ وقت ازم ناراحت باشی حتما درکم میکنی! کتایون با همون حالت سر تکون داد: متوجهم! حالا مطمئنید با اومدن من به مشکل برنمیخورید؟ جاتون تنگ نمیشه؟ فوری گفتم: من که دنبال جا هستم یه سوییت پیدا کردم که تا آخر آپریل خالی میشه تا اونموقع اگر تحمل کنی... کتایون فوری گفت: اگر تو بخوای بری من اصلا نمیام! من نمیخوام جای کس دیگه ای رو بگیرم! گفتم: جای کس دیگه کدومه من از اولم قرار بود برم ربطی به اومدن تو نداره! من... ژانت با لحنی که کمی هم پریشانی راشت جمله ام رو نیمه تمام گذاشت: ضحی جون اگر من در حضور کتی ازت عذرخواهی کنم این بحث رو تمومش میکنی؟! _منظورت چیه ژانت مگه قرار نبود بعد از زمستون من از اینجا برم! کلافه گفت: میدونم از دستم دلخوری ولی فراموشش کن دیگه! گیج گفتم: چی رو فراموش کنم کی گفته من از تو دلخورم! ژانت_ای بابا خودتو به اون راه نزن دیگه خیلی خب قبوله اگر من همونجور که ازت خواستم از اینجا بری ازت خواهش کنم اینجا بمونی قبول میکنی؟ همینو میخواستی؟! _آخه چرا؟! _نمیدونی؟ فکر میکردم ما دیگه دوستیم! حالا که کتی میخواد بیاد تو میخوای بری؟! _آخه جاتون... کتایون دفتر جمع و جورش رو از کیف بیرون کشید و روی میز گذاشت: من چیز زیادی نمیارم فقط یه تخت بادی که اونم یه گوشه میذارمش با چند دست لباس و خرت و پرت ریز یعنی واقعا انقدر برات سخته همخونه شدن با دونفر؟ به لوس بازیش خندیدم: من تو خوابگاه تو به اتاق با شیش نفرم زندگی کردم! من گفتم شما اذیت نشید حالا که اصرار میکنید باشه! فعلا میمونم تا ببینم چی میشه! حالا کی رسما تشریف فرما میشید؟ _یکی دو روز دیگه! ژانت کنجکاو پرسید: پدرت نگفت چرا چنین تصمیمی گرفتی؟ _چرا... منم گفتم از تنهایی خسته شدم تو که هیچ وقت خونه نیستی میخوام یه مدت با دوستم زندگی کنم گفتم: خب چی گفت؟ پوزخندی زد: گفت دوستت دختره یا پسر؟ گفت بهم سر بزن! هروقتم خواستی میتونی برگردی _دعوا و دلخوری که پیش نیومد؟ _نه _حالا دقیقا چه روزی میای؟ مثل اینکه امسال جدی جدی خونه تکونی لازم شدیم
✴️ سه شنبه👈14 دی/جدی 1400 👈1جمادی الثانی 1443👈4ژانویه2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ روز خوش یُمنی است و برای هر کار و حاجتی خوب است خصوصا: ✅ خواستگاری عقد و عروسی. ✅ مسافرت. ✅ امور زراعی و کشاورزی. ✅ خرید رفتن و فروش اجناس. ✅ وسیله سواری خریدن. ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅وانواع تجارت ها و داد و ستد خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد محبوب و مقبول و شاد و سرحال تا پایان عمر خواهد شد.ان شاءالله 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت :سفر خوب و خیر و برکت دارد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج دلو است و برای امور زیر نیک است: ✳️ختنه نوزاد و نام گذاری. ✳️ به خانه نو نقل مکان کردن. ✳️ معامله خانه و ملک. ✳️ امور زراعی و کشاورزی. ✳️ درختکاری. ✳️ و تعمیر خانه و دیوار خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت. مباشرت و عروسی شب چهارشنبه "، امشب مباشرت و عروسی مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث کوتاهی عمر می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، برای رگ ها ضرر دارد. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 2 سوره مبارکه " بقره" است. الم ...ذالک الکتاب لا ریب فیه ...‌.‌ و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد. ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد. 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
🎧 با صدای استاد فرهمند 🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
به اعتقاد من صبح‌ها به خودیِ خود صبح نیستند... باید دلیلی برایِ آغاز باشد... باید انگیزه و هدفی، این ثانیه‌هایِ مبهم را به سمتِ صبح شدن، هُل بدهد... صبح، دلیل می‌خواهد جانم! گاهی "یک هدف" می‌شود دلیلِ تو گاهی "یک اتفاقِ مبارک" و گاهی هم "یک آدمِ خوب" و من هر سه را برای ثانیه‌هایِ ارزشمندتان آرزو می‌کنم... هر لحظه‌تان، به زیباییِ صبح... صبحی که از همان ابتدایش، با هزاران امید و انرژی و انگیزه آغاز شود، ... که روزتان را ضمانت کند! ... که ... واقعاً "صبح" باشد...! صبحتون بخیر
❤️✨ ⭐️ یکی از راههای کلی و عمومی این است که سعی کنید عیوب خودتان را اصلاح کنید. وقتی شما تغییر می کنید ناخودآگاه این فرمان را به همسرتان می دهید که او نیز تغییر کند. ولی وقتی شما سر جای خودتان ایستاده اید، نباید از همسرتان انتظار تغییری را داشته باشید. پس بهترین کاری که من می توانم برای همسرم انجام بدهم این است که سطح خودم را از نظر اخلاقی بالا بکشم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ویژگی های دو خانواده آشفته و بالنده چیست؟ 🔹جدایی واقعی و عاطفی چیزیست که علت ترس بسیاری از جوانان برای تشکیل خانواده است. خانواده ای که زیر سقف مشترک بتوان به همان آرامش و مودت دلخواه رسید باید قوانین خاص خودش را داشته باشد. 🎤گویندگان: ، ، ،
سلام گلهای زیبا چادر به­­­ سر با حیا دلم می­خواد که باشم دوست شما بچه­ ها وقتی که بیرون میرم منم چادر می­پوشم مثل یه دختر خوب در حفظ اون می­کوشم حجاب برای دختر نشونه ی وقاره هرکی که با حجاب خدا دوستش میداره وقتی چادر می­پوشیم فرشته ها میخندن دست و پای شیطون رو با خوشحالی میبندن ما دوست داریم خدا رو چون خیلی مهربونه گوش می­کنیم به حرفاش بی عذر و بی بهونه همیشه با متانت همیشه با حجابیم ما نوگلای خندان فرزند انقلابیم
💢بهتر است در کنار تربیت فرزندان، بر تربیت خود هم تمرکز کنیم: ◇ داد نزنیم ◇ زور نگوییم ◇ برای تخلیه خشم و عصبانیت مان بچه ها را تنبیه نکنیم ◇ مقایسه نکنیم ◇ توهین نکنیم ◇ ناسزا نگوییم ◇ برچسب نزنیم ◇ از اشتباهات بی خطر کودکان نترسیم ◇ خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم ◇ آنها را مسئول ناکامی های خود ندانیم. ♡والد آگاه اول خود را تربیت می کند.
4_5981090925772802048.mp3
8.69M
15 تاریخ رنجهای حضرت فاطمه سلام الله علیها قسمت 15 شخصیّت فاطمی قسمت 1 مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین 👉 از مجموعه ✅ لطفا برسانید به دست نوجوانِ شیعه در کانال خودتان منتشر کنید بدون ذکر منبع
😌خاطرات شهید محسن حججی😌 🌹از زبان 🌹 تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود. حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم.☹️ و ها مان با هم خیلی فرق داشت.😮 من از این آدم‌های لارج و سوپر دولوکس بودم و از این های حرص درآر. هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک می‌کرد.😌 دستش روی سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته.😑 ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبی‌ها عرفانی هم روی لبش بود😃 کلا از این فرمان آدم‌هایی که دیدنشان لجن ما جوان های امروزی را در می آورد😬 بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام می‌کرد.😑سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت😏 با خودم می‌گفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟😒 دفعه بعد به زنم گفتم: "یک چیزی بنداز سرت تا این مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا." زنم گفت: "باشه." دفعه بعد پوشید. 😇 این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود فهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم.😯😥 چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.😍 میگوید..می خندد..گرم می گیرد. کم کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمی‌توانستم کنار بیایم.😖 . یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی . رفتم داخل. تا من را دید برایم ایستاد و به هم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.😌 هنوز یک دقیقه نگذشته بود که آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد🙄😳 گفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه هست." نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شما ها سید هستید. هستید شما ها روی سر ما جا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"😍😌 این را که گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم با خودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها."😍👌🏻😇 •••••••••••••••••••• ...♥
😍💖 🌹از زبان 🌹 عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️ بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد. اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."😉✌🏻 گفتم:" مثلاً چی؟" گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. " با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود. نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون."😌😇 حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم.😩 خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این را نداریم." گفت: "خودم برات میارم. "😉✌🏻 نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.😬 الان که نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی. محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار کردن واقعا سخت است😢😔👌🏻 ••••••••••••• یک بار با هم رفتیم اصفهان درس . آن جلسه خیلی بهش چسبید.😍 از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. 🤩 جمعه ها که می رفتیم سر حاج احمد،جوری تنظیم می کرد که با درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم. توی جلسات دفترچه اش را در می‌آورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را می‌نوشت. از همان موقع بود که بیشتر شد دیگر حسابی رفت توی نخ . یادم هست آن سال ماه شعبان همه هایش را گرفت😮💪🏻 •••••••••••••• چند وقتی توی مغازه پیشم کار می‌کرد. موقع مغرب که می شد سریع جیم فنگ می شد و می رفت. می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری." محلی نمی‌گذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن من رفتم."😌👌🏻 می رفت من می ماندم و مشتری ها و… خم که رفته بودیم برای ، محسن وسط مراسم ول کرد و رفت توی یک اتاق شروع کرد به نماز خواندن. دیگر داشت کفرم را در می آورد😠 رفتم پیشش گفتم: "نماز تو سرت بخوره یکم آدم باش الان مراسم جشنته. این نماز رو بعداً بخون." به کی می گفتی؟ گوشش بدهکار نبود همان بود که بود لجباز و یکدنده☹️ ...♥
2_5458465153278281650.mp3
21.92M
🖌 شرح خطبه 👈🏻 📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید... شیخ حفظ الله 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
✔️ خوراک و نوشیدنی برخی از ملائکه بر امیرالمومنین علیه السلام است. ✍ ... ابن شاذان رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ در کتاب «مِائَةُ مَنْقَبَةٍ» از ابوهریره نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: 💢 «خداوند تبارک و تعالی در آسمان چهارم صد هزار و در آسمان پنجم سیصد هزار و در آسمان هفتم ای را آفرید که سرش زیر عرش الهی و پاهایش زیر زمین است و نیز فرشتگانی را آفرید که عدد آنها از دو طایفه ی بزرگ عربِ آن روز به نام رَبِیعَة وَ مُضَر بیشتر است. » لَیْسَ لَهُمْ طَعَامٌ وَ لَا شَرَابٌ إِلَّا الصَّلَاةَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ مُحِبِّیهِ وَ الِاسْتِغْفَارِ لِشِیعَتِهِ الْمُذْنِبِینَ وَ مَوَالِیه. آنها و ایشان چیزی به جز فرستادن بر علیه السلام و دوستانش و کردن برای گنهکار و موالیانش نیست. 📚 مائه منقبه، ص ۱۷۵ فضیلت ۸۸، بحارالأنوار ج ۲۶ ص ۳۴۹ ح ۲۲ 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
🔺«پیروزمندانه، وارد مسجد پیامبر می شود. هر دو را از گور بیرون می کشد. سپس می سوزاندشان، با باقی مانده آن هیزم. همان که جمع کرده بودند، به قصد سوزاندن علی، فاطمه، حسن و حسین. آن هیزم، نزد ماست؛ به ارث می بریم و به ارث می گذاریمش. تا نوبت برسد، به ظهور قیام کننده.» تسکین قلب های داغدار شیعیان است، این وعده روشنِ شکافنده دانش ها، امام باقر علیه السلام.🔻 📚 دلائل الامامة ، صفحه ۴۵۵. 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
4_6026083645956032749.mp3
761.1K
در خصوص ندای آسمانی و ظهور حضرت توضیح دهید⁉️ 💡پاسخ:
۲۲ در آخر ازمان مشکل اصلی، خوبان هستند؛ نه کفار 🌸درآخر الزمان مشکل اصلی، آدم خوب هاهستند؛ نه کفار و آدم های بد. مثلاً روایتی نداریم که بگوید: از بس کفار مراکز فساد می سازند، ظهور به تا خیر می افتد! یا روایتی نداریم که بگوید:کفار از بس سلاح هسته ای مخرب دارند، لذا حضرت ظهورنمی کند که مبادا آن بمب ها را برسر مسلمین فروبریزند. 🌸به قول امام باقر برخی از فقها می خواهند حکم قتل حضرت را بدهند، ولی زورشان نمی رسد! ( ولوان السیف بیده لا فتی الفقهاء بقتله؛ سایت آیت الله بهجت؛ مطلب۲۱۴۸ و شرح اصول الکافی/۱/۵۶۳) همه مسائل برمی گرددبه اینکه 《خوب ها باید خالص و خُلّص بشوند》مشکل این است که مادر بین خودمان ناخالصی داریم، این ها را باید درست کنیم. 📚حجت الاسلام پناهیان - حسینیه آیت الله حق شناس ره ۱۵/۷۰/۱۳۹۵ ┄┅═✧❁✧═┅┄
برای اولین باردر سالروز شهادت بانوی بزرگ اسلام حضرت زهرا(س) زیارت نیابتی همزمان در: "مدینه منوره" از جوار مضجع نورانی پیامبر(ص)، حضرت زهرا(س) و ائمه بقیع و دیگر عتاب مقدسه جهان اسلام (کربلا، نجف، کاظمین، سامرا، مشهد، دمشق، قم، شیراز، ری) ثبت نام رایگان از طریق: atabat.org/fa/forms/4 هدیه به پیشگاه حضرت زهرا(س) یک صفحه قرآن قرائت بفرمایید
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۰۹   _سه شنبه وسایلم رو میارم حالا چه خونه تکونی؟ _عزیزم قبلا هم گفته بودم اگر شما تشریف آوردی قدم سر چشم ما گذاشتی این حال و پذیرایی رو تمیز کنیم و بدون کفش رفت و آمد کنیم که زمینش برای بنده قابل استفاده باشه چون قاعدتا اتاق میشه قرق جنابعالی _باشه بگو چی میخوای برای تمیزکاری بگیرم برات _شرمنده این یه قلمو با پول نمیتونی از زیرش در بری! باید کمک کنی! _جان؟ _جانت بی بلا آستینا رو میدی بالا قشنگ کمک میکنی اینجا خیلی کار داره! آهی کشید: پس بگو کوزت گیر آوردی! _حالا... ژانت با ذوق دستی به هم زد: تنبل نباش کتی مرتب کردن خونه خیلی حال میده! منم دوست دارم بدون کفش تو خونه راه برم میشه اتاق منم کمک کنید تمییزش کنم؟ لبخندی به روی کتایون زدم: البته ژانت جان خیالت راحت! خب اگر موافق باشید شروع کنیم! با تکان سر موافقتشون رو اعلام کردن و من هم با نگاهی به دفترم شروع کردم: _بسم الله الرحمن الرحیم جزء ششم سوره مائده... کتایون کلامم رو قطع کرد: _آیه ۳ آیه ای هست که شیعیان ادعا می‌کنن مربوط به واقعه غدیره ولی این آیه داره درباره حلال و حرام گوشت ها صحبت می کنه و هیچ ربطی به چیزی که شما میگید نداره _ آره داره درباره حلال و حرام گوشت صحبت میکنه بعد یهو میگه امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین شما برگزیدم! بعد دوباره میره سر مسئله گوشت حلال و حروم! یکم زیادی حماسی نیست برای یک حکم حلال و حرام غذا؟ واقعاً منطقیه به خاطر مشخص کردن حرام و حلال گوشت دین کامل بشه و نعمت تمام بشه و کافران مایوس بشن و... حکم مهم تر از این در قرآن داده نشده؟ تازه این آیه جزء آخرین آیات نازل شده قرآنه خدا یادش رفته حلال و حرام گوشت ها رو قبلا توی بقره هم گفته بود؟ این یک فن برای حفظ کردن محتوا از تحریفه در جاهای دیگه قرآن هم به کار رفته حالا نشونتون میدم یه پیام وسط یک متن که سر و تهش یک موضوع دیگه قرار میگیره اما قابل تشخیصه که این متن مال اینجا نیست ضمنا فقط هم شیعیان نقل نمی کنن شما برو کتاب الغدیر علامه امینی رو بخون ببین چند تا سند از اهل سنت درباره شان نزول این بخش از آیه اومده اصلاً قابل انکار نیست خود اهل سنت هم انکار نمی‌کنن اصلا شان نزولش رو فقط میگن این اتفاق به معنای بیعت نیست و کلمه ولی به معنای سرپرست نیست و به معنای دوسته ژانت_ من یکم گیج شدم نمی فهمم چی می گید واضح تر حرف بزنید لطفاً توضیح دادم: _ بعد از فتح مکه پیامبر کماکان محل زندگیشون مدینه بود و برای حج سالانه به مکه مشرف میشدن سال آخری که پیامبر در قید حیات بودن و به حج رفتن و به حج الوداع معروفه همه مسلمانان همراهشون بودن موقع برگشت از مکه به مدینه توی یه محلی بنام غدیر خم همه کاروان رو که از جاهای مختلف اومده بودن جمع می‌کنن سه روز توی اون بیابون اطراق می‌کنن که همه کسایی که عقب تر هستن برسن و همه کسایی که جلوتر بودن برگردن یعنی انقدر مطلب مهمیه که همه باید بشنون خب همه کنجکاو بودند ببینن جریان چیه پیامبر روز سوم فرمودند از جهاز شتر ها یک تل درست کنید که همه جمعیت من رو ببینند وقتی سخنرانی می کنم! وقتی آماده شد از این تل بالا رفت اول خطبه‌ای خوند بعد دست پسرعمو و دامادش علی بن ابیطالب رو گرفت و بالا برد و فرمود: "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" یعنی هر کس تاامروز من ولی و سرپرست او بود این علی هم از این به بعد مولا و سرپرست شه و باید بپذیردش ولایت امت رو واگذار کرد برای بعد از توفی خودش به ایشون و جانشین مشخص کرد یادتونه توی یکی از آیات موسی قبل از رفتن به میقات جانشین تعیین کرد؟ یعنی پیغمبر ما تا این حد دوراندیشی نداشت که باید بعد از خودش جانشین معین کنه؟ با اینکه در همین حج اعلام میکنه این آخرین حج منه یعنی میدونه که زمان وفاتش نزدیکه! میگن ولی در اینجا به معنی دوسته نه سرپرست چون کلمه های عربی اکثراً چند کاربردی هستن حالا چقدر منطقیه که یک پیغمبری با این سبقه این دین، سه روز مردم رو توی بیابون علاف کنه که همه بیاید بشنوید که چی هر کی منو دوست داره علی رو هم باید دوست داشته باشه! آخه چه اهمیتی داره اصلا مگه دوست داشتن زوری میشه ممکنه یکی رو دوست داشته باشی یکی رو نداشته باشی تازه تو روایات هست که بعد از این حرف پیامبر همه اومدن تبریک گفتن و بیعت کردن تبریک و بیعت برای چی برای دوست داشتن؟