حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۸۳ و ۲۸۴
_....جاتون توی خونه خالیه اما از ته قلبم دعای #عاقبت_بخیری برات میکنم.پیمانو #ببخش و دلتو #سبک کن.
_این حرفو نزنین.من واقعا بهتون مدیونم.
مهم نیست...اون موقع از هم شناختی نداشتیم.شما هم مثل مادر نداشتهی من. من اگه از این خونه هم رفتم شما حتما باید بیاین و امید و من رو ببنین.ولے فعلا که مشخص نیست تا ببینیم خدا چی میخواد.
با اینکه پیمان راه زندگیام را به کلی دگرگون کرد و وارد وادی کابوسی تلخ شدم اما او را میبخشم.او هم خودش یک فریب خورده بود.زندگیمان را سازمان پر از حسرت کرد و هیچوقت پاسخگوی این نبود.با پوپک و پژمان دیگر انگار خواهر و برادر شده بودیم.
خیلی زود یک جلسهی ساده که نمیتوان اسمش را خواستگاری گذاشت در خانه شکل میگیرد.بابااسماعیل خیلی هوایم را دارد.آن شب حس میکنم من هم بابا دارم.
بیبیرعنا مدام نگاهم میکند و از من تعریف میکند.عفت خانم هم حرفش را تایید میکند.بابا اسماعیل میگوید:
_رویاخانم خیلی سختی کشیده.ما تا عمر داریم شرمنده هستیم... دلم نمیخواد از آرامش و زندگی محروم بشه.با پوپکم هیچ فرقی نداره. شما به خواستگاری عروسم نیامدین! رویا جان دخترمه!خواهش میکنم اون چیزی که لایقش هست رو بهش برسونین.امید هم نفسمه... پسر عزیزمه! رویا خانم سختیها برای این بچه کشیده و نخواسته اون به سختی بیوفته. آقا محسن براش پدری کنین... منم هر کاری..هر کاری بگید براش انجام میدم.
بغض مانع حرفش میشود.آقا محسن سرش را پایین میاندازد و میگوید:
_میفهمم. خدا برای بندههاش آزمایشهای زیادی میگذاره.شاید امتحان من امیدعزیز هست.من تمام تلاشمو میکنم از این امتحان سر بلند بیرون بیام.
مهریهام را نمیخواهم سکه بگذارم اما بیبیرعنا اصرار میکند و دو سکه مینویسیم. باقیاش را تنها تحفهی معنوی میخواهم و یک جلد قرآن مجید.آن جلسه تمام میشود.فردایش به اصرار برای خرید حلقه راهی تهران میشوم.بابا اسماعیل نمیآید تا من راحت باشم.همان مغازههای اول یک حلقهی خیلی ساده انتخاب میکنم.آقامحسن هم یک انگشتر عقیق زیبا میگیرد.به اصرار بیبیرعنا چند دست لباس میگیرم.
همه چیز به خوبی میگذرد.بابا اسماعیل و عفت خانم فردا برای محضر میآیند. محضردار وقتے میفهمد پدر و مادرشوهرم آمدهاند جا میخورد.حق هم دارد... واقعا عجیب است!چادر رنگی را سرم میکنم و روی صندلی کنار آقامحسن مینشینم.عاقد شروع میکند به خواندن خطبه. همان دفعه میخواهم بله را بگویم که بیبیرعنا میگوید عروس رفته گل بچینه.بار دوم میگوید عروس خانم رفتن گلاب بیاره.در چشمان بابا اسماعیل اشک حلقه زده.استرسم در لحظهی آخر تبدیل به یک آرامش عجیب میشود و به آرامی بله را میگویم.همان چند نفر دست میزنند.آقا محسن هم بله را میگوید.حلقهها را با دستانی لرزان در دست هم میکنیم.نگاهم به حلقهی سادهام است و تپش عشق پنهان شده در درونش...
بابا اسماعیل با بغض بهم میگوید:
_خوشبخت بشی بابا...آرامشتو ببینم.
عفت خانم هم با اینکه دودل است اما تبریک میگوید.امید تا مرا میبیند خودش را در آغوشم پرت میکند.بیبیرعنا بوسه به گونههایم میکارد و میگوید:
_مبارکه عزیزم!
تشکر میکنم.بابا اسماعیل دوباره سفارشم را به آقامحسن میکند.بعد از اتمام کارمان در محضر بیرون میآییم.بیبیرعنا بابا اسماعیل و عفت خانم را برای ناهار به خانه دعوت میکند.ناهار را دور هم کباب میخوریم.برای پوپک و پژمان هم کنار میگذارد.دم رفتنشان بغضم میگیرد.عفت خانم را در آغوشم میفشارم و میگویم:
_فراموشم نکنین.
بابا اسماعیل با لبخندی شیرین میگوید:
_مگه میشه؟ جات خالیه حتما پوپک و پژمان بهونهت رو میگیرن.
_حتما بیارینشون ببینمشون.
چشم میگویند.تا دم در بدرقهشان میکنیم.با خجالت برمبگردم خانه.امید مشغول اسباب بازیهاییست که بیبیرعنا برایش خریده.
_مادر میخواین با محسن برین بیرون.برید یه چرخی توی شهر بزنین.من امیدو نگه میدارم.
اول نمیپذیرم.میگویم حتما امید اذیتش میکند اما بعد وقتی میبینم خوب باهم انس گرفتهاند قبول میکنم.آقامحسن ماشین را دم درمیآورد.چادرم را محکم به خود میچسبانم و دستگیرهی در را فشار میدهم.تکان میدهم و خداحافظی میکنم.
آقامحسن هم سوار میشود و به راه میافتیم.سرم تا آخرین حد پایین است.گاه نگاهم را بالا میآورم و به خیابانها نگاه میکنم.با شنیدن صدایش مغزم قفل میکند.
_کجا بریم بنظرتون؟
_والا نمیدونم
_شما مقصدو انتخاب کنین.
کمی فکر میکنم و میگویم:
_اگه میشہ بریم شاه عبدالعظیم.
از پیشنهادم خوشش میآید.توی راه خیلی کم حرف میزنیم.به آنجا که میرسیم تقریبا غروب شده.تصمیم میگیریم برای نماز هم بمانیم. قرارمان میشود گوشهی دیواری که با دستش نشانم میدهد.آرامش عجیبی در آن فضا جاریست.دست به ضریح میکشم و از ته دل برای #همه خوشبختی و انس باخدا میطلبم.در طول نماز
در طول نماز خدا را هزاران بار شکر میکنم. برمیخیزم پای آن دیوار آقامحسن را میبینم و برای تاخیرم عذرخواهی میکنم.آقا محسن با خندهای زیبا و شیرین رو به من میگوید:
_میخواین بریم همین طرفا چند سیخ جیگر بخوریم.بالاخره هرجا سوغاتی داره! بنظرم اینجام سوغاتش جیگرا و کبابهاشه!
قبول میکنم.پشت میزی مینشینیم.گاه متوجه نگاههای سنگینش میشوم.سرم را پایین میاندازم. صدایم میزند:
_رویا خانم.
_بله؟
_من میخوام یه اعترافی بکنم.
_چی؟
_راستش من از وقتی فهمیدم دوستتون دارم آروم و قرار نداشتم.شاید از اولین دیدارمون توی دادگاه.من ازون موقع این دردشیرین رو کنج دلم نگه داشتم و هربار که بهش فکر میکردم بهترین فرصتم بود.من امروز بالاخره به آرزوم رسیدم.شما وجودتون خاصه! همیشه متوجه فرقتون با بقیه بودم. نفهمیدم اون چیه منو به سمتتون میکشونه.
سرم را اندکی بالا میآورم و با خجالت نگاهش میکنم.برای اولین بار مزهی عشق ناب و آمیخته به حیا دلم را شاداب میکند.همینطور در طول خوردن غذا مزه میپراند. و در نظرم دوستداشتنیتر میشود.از جیگرکی که بیرون میزنیم میگویم:
_منم میخوام یه اعترافی کنم.
خندهاش میگیرد و میگوید:
_شما هم؟!
ریز ریز میخندم.
_راستش یه شب که توی خونتون بودم. دیدم صدای قرآن خوندن میاد.خیلی زیبا و حزین بود. با اینکه خیلی صداتون ضعیف به گوشم میرسید اما خیلی لبپنجره نشستم به شنیدن.
انگار خجالت میکشد.سوار ماشین میشویم.راه خانه در پیش میگیریم و یکباره رو به او میگویم:
_میشه یه جای دیگه هم بریم؟
_کجا؟
_دلم میخواد برم سر قبر مادر و پدرم.
با تعجب میگوید:
_این وقت شب؟
بعد فوری حرفش را عوض میکند:
_نه مشکلی نیست میریم.
خوشحال میشوم.دوست دارم در این شب حتما سر قبر پدر بروم و برایش از دل بگویم. قبرستان سوت و کور است.کمی ترس برم میدارد.آقامحسن جلوتر میرود و جاییکه برق ندارد میگوید من هم بروم.
با همان آدرس چشمی خودمان را به قبر میرسانیم.شب مهتابی است و زیر نور مهتاب نوشتههای روی قبر را میتوانم بخوانم.آقامحسن آب میآورد و درحال فاتحہ خواندن است.از پدر برایش میگویم.. از بزرگ کردن من بدون مادر.. دلم هوایش را میکند. هرچقدر هم که عقایدش با الانم متفاوت است اما باز هم دوست دارم یکبار دیگر ببینمش.
_به سختی منو بزرگ کرد.خیلی دوست داشتم اون هم راه درست رو پیدا کنه اما عجل مهلت نداد...
●●سال یکهزار و سیصد و هشتاد و دو.چهارده سال بعد...●●
آب را روی سنگ قبر میریزم.دستم میکشم روی نوشتهها و خوب میشویم.از بالا نگاه قبر میکنم.
اسماعیل خسروانے.. متولد...
گل سرخ را روی قبر میگذارم و فاتحه میفرستم. انگار همین ده سال پیش بود که لباس ماتم پوشیدم و راهی آن قطعه شدم.و چه روز بدی بود.درد از دست دادن بابا اسماعیل بدجور قلبم را شکست.هر پنجشنبه که به بهشت زهرا میآیم به هر سهشان سر میزنم.سوار اتوبوس چند ساعت در راه میمانم تا به خانہ میرسم."امید و علی" از مدرسه برگشتهاند."امیرحسین" شش سالهام با چشم گریان به طرفم میآید و میگوید:
_مامان؟ علی ماشینمو خراب کرد.
دستی به سرش میکشم و میگویم غصه نخورد و پدرش برایش درست میکند.محسن هم بالاخره از راه میرسد.
دستی به شانهی امید میزند و میگوید:
_چطوری جوونمرد؟
پسرها خانه را روی سرشان گذاشتهاند و محسن هم که آمده انگار چهار بچه دارم!
بین این هیاهو زنگ موبایلم را میشنوم.هیس میگویم و تلفن همراه را برمیدارم.شمارهی ناشناس است.صدایش نمیآید و اینطرف هم بچهها سر و صدا میکنند.به اتاق میروم.
_بفرمایید؟ با کی کار داشتین؟
_الو؟ رویا؟
_شما؟
صدای گریه گوشم را پر میکند.
_منم پری!
زبانم بند میآید..پری؟..گریان میگوید:
_ببین رویا من به سختی شمارتو پیدا کردم.گوش بده ببین چی میگم.من از اشرف فرار کردم. نمیتونم برگرم ایران مجبورم برم ترکیه یا هر جای دیگه...اصلا حالم خوب نیست. زنگ زدم با یکی حرف بزنم. دلم میخواد حرف بزنم اما کسی رو نداشتم.اَ..امیرو چند سالی میشه ندیدم. بعد اون طلاق اجباری دیگه نمیشد به راحتے همو ببینیم.خیلیا رو جدا کردن. زنو شوهر.. مادر و بچه.کار خوبو تو کردی. راحت شدی.کاش منم مث تو فکرمیکردم. الان نه راه پس دارم نه پیش.اگه نرفته بودی بچتو.. بچتو میفروختن به یکی.. مثل سرنوشت بچههایی که معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده!مامان و بابام خوبن؟خبری ازشون داری؟
گریهاش زیاد میشود.
_کاش منم برمیگشتم. دلم براشون تنگ شده..الو؟ الو رویا؟ هستی؟
به سختی زبان میچرخانم.
_آ..آره.
_مامانو بابام خوبن؟
اشک از گونهام سرایز میشود:
_بابا اسماعیل..پنج سال بعد اون ماجرا فوت شد.با کاراتون لهش کردین.با حرف مردم و گناههای شما پیرمرد از پا افتاد.
دادش بالا میرود.
_ای وای! ای خدا!
صدای بوق ممتد گوشم را پر میکند.گوشی از دستم میافتد.صدای هق هقم بلند میشود و محسن را با چشمان هراسان میبینم..
✍ این داستان پایانی برای شروع نفاق و دشمنی سازمان مجاهدین خلق به گونهای دیگر است... #جهاد ما نیز ادامہ دارد...
☆☆پایان☆☆
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۴ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 14 July 2024
قمری: الأحد، 8 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹قحطی آب در خیمه های امام حسین علیه السلام، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا عاشورای حسینی
▪️17 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️27 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️42 روز تا اربعین حسینی
▪️50 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
4_270538606995571405.mp3
1.22M
{اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَالذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِیقَضَاءِ حَوَائِجِهِ}🤲
❇️ تجدید عهد روزانه با امام زمان
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
*﷽❣️سلام امام زمانم❣️﷽*
*آقاے خوبم هرجاکه هستی باهزاران عشق سلام*
*خواندن دعای عهد سرنوشت انسان را تغییر می دهد.اگر خواندن دعای عهد بعد از نماز صبح ممکن نبود ،حتما تا قبل از اذان ظهر آن را بخوانید که در سرنوشت شما اثر دارد.*
*از امام صادق (علیه السلام) روایت شده:{هرکه چهل صبحگاه این عهد را بخواند، از یاوران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود، خدا او را از قبر بیرون آورد، که در خدمت آن حضرت باشد، و حق تعالی بر هر کلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید، و هزار گناه از او محو سازد، و آن عهد این است
4_468051916576786804.mp3
4.02M
#زیارت_عاشورا_صوتی
🎧 با صدای استاد فرهمند
🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر شریف و اعظم و جانسوز
حسین 😭
May 11
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#محرم 🏴
#شب_عاشقی...
روایت کوتاهی از ده شب محرم...
⭕️دراینروایت نام هر شبمحرمکه به هر شهید اختصاص داده شده معین گردیده...⭕️
#شب_نهم: شب تاسوعا 💔🌄
ستاره 34 ساله آسمان کربلا و بزرگ ترین یار و یاور حسین(ع).😞💔
عبــاس یعنی چهره درهم کشیده و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد.
او فرزند علی(ع) و برادر حسین(ع) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد.
#عباس (ع) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می دانست.
او بهترین الگوی رشادت بود.
زیرا پرچم دار سپاه بود و پرچم را به دست رشیدترین و شجاع ترین افراد لشگر می سپارند.
او به اندازه ای محو یار شده بود که بر امواج دل انگیز آب روان، لب های خشکیده محبوب خود را در نظر آورد و داغ تشنگی را از یاد برد.💔💔
رشادت، وفاداری و فروتنی عباس(ع) یکی دیگر از برگ های زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است.
#ادامه_دارد...
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماه_محرم
📽بررسی قضیه #تشنگی در #کربلا !!!!
👈در کلیپ فوق از موضوعات ذیل بحث کرده ایم :
▫️بستن آب بر روی کاروان حسینی توسط لشگر یزید
▫️حفر چاه توسط امام حسین علیه السلام و رسیدن به آب
▫️ماموریت حضرت عباس و علی اکبر برای رسیدن به آب
▫️غسل کردن و شستشوی اصحاب امام حسین در شب عاشوراء
▫️با لب تشنه شهید شدن امام حسین و یاران با وفایش
💥ببینید و انتشار دهید
🚩کانال حرم
😥😥روضه حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
امشب برویم در خانه قمر بنی هاشم علیه السلام، باب الحوائج إلی الله، علمدار سید الشهداء علیه السلام.
تا وقتیكه امام حسین علیه السلام او را داشت، هیچ غم و غصّهای نداشت. به رفتن او كمر امام حسین علیه السلام شكست، پشت امام حسین علیه السلام شكست. وقتی از سر نعش ابوالفضل علیه السلام برگشت، دیدند زار زار گریه میكند. آرام آرام میگوید: «الآن انكسر ظَهري و قلَّتْ حيلَتي و انقطع رجائي.»
اباالفضل! برادرم!
خيـز و بر گردن گرگان فكـن از كمنـد
بيش از اين بيكس و بييار حسيـن را مپسند
چه شد آن دست بلنـدي كه بـه آواز بلند
دعوي ات بـود كـه مـن بازوي حيـدر دارم
میدیدند مادرش نشسته است، عیالش نشسته است، پسرش نشسته است. مادر اباالفضل، پسر ابالفضل را روی دامن میگذاشت. خدا قسمت همه شما كند، مدینه بروید. در بقیع یک جایی است كه امالبنین علیهاالسلام می آمده و آنجا روضه خوانی می كرده است. بچّه اباالفضل علیه السلام را روی دامن می نشانده، نگاه به صورتش می كرده، زار زار اشک می ریخته است. یک چند تا شعر هم می خوانده است:
لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ
تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ
میگفت: مردم دیگر بعد از این من را امّ البنین نخوانید. مرا به یاد شیرهایم نیاندازید. یک وقتی من را ام البنین می گفتند كه چهار پسر داشتم. الآن بچّه هایم همه زیر خاک هستند.
یا الله! به حق سقای بی دست، فرج امام زمان علیه السلام را همین ساعت اصلاح بفرما.
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس دهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🗣👌 اذکار مختلف جهت توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
1) مرحوم علامه شیخ محمدباقر خراسانی بیرجندی در «کبریت الاحمر» می نویسد:
برای زیارت مشرف شدم، در خواب دیدم که کسی می گوید که هرگاه کسی متوسّل شود به حضرت عبّاس علیه السلام به این لفظ:
«عَبْدَاللهِ، اَبَاالْفَضْلِ، دَخِیلُکَ»،
حاجت او برآورده می شود. و من مکرّر حوائج عظام برای احقر روی داد و در آن ها متوسّل شدم به آن حضرت به این طریق، و بر خلاف عادت برآورده شد.
(کبریت احمر، ص167)
2) مرحوم علامه شیخ محمدباقر خراسانی بیرجندی در «کبریت الاحمر» می نویسد:
ثقه ای خبرداد مرا که حاجت مهمّه داشتم، از پیره زال جدّه خود شنیده بودم که هرگاه برای حاجتی، 7 شب چهارشنبه متوسل به حضرت عباس شده، این ورد در هریک از آن، 100 مرتبه بخواند، حاجت او برآورده شود. چنین کردم و در شب چهارشنبه هفتم برآورده شد بر وجه خلاف عادت. ورد این است:
«ای ماه بنی هاشم، خورشید لقا عباس
ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس
از درد و غم ایّام، ما رو به تو آوردیم
دست منِ مسکین گیر، از بهر خدا عباس»
(کبریت احمر، ص438)
3) بياض خطى موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمدرضا گلپايگانى ره طريقه و ختم توسل به حضرت عباس عليه السلام را اين چنين نوشته است:
از شب جمعه يا شب دوشنبه، قبل از نماز صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود، دوازده روز، و هر روز 133 مرتبه بخواند:
ای ماه بنی هاشم، خورشید لقا عباس
ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس
از دست غم دوران، من رو به تو آوردم
دست من بيكس گير، از بهر خدا عباس
(چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام، على ربانى خلخالى، جلد1، بخش سوم، فصل اول)
4) مرحوم حاج ملاهاشم خراسانی در «منتخب التواریخ» می نویسد:
از ختوم مجرّبه است که اگر کسی در مجلس واحد، 133 بار بگوید:
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ، اِکْشِفْ کَرْبِی بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
خداوند حاجاتش را برآورده خواهد کرد.
(منتخب التواریخ، ص337)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌑🕌💎 این موقعیت را از دست ندهید
دوستان و سروران گرامی!
سایت الکفیل، برای زیارت حضرت سیّدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام در هر روز از دهه اول محرّم، ثبت نام می کند. توصیه می شود از ثبت نام در این سایت غافل نباشید.
توصیه می شود این زیارت، به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزمان علیه السلام انجام شود و پاداش این کار بزرگ را به هرکس که در نظر دارید، هدیه نمایید.
http://alkafeel.net/zyara/
توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
مداحی_آنلاین_روضه_حضرت_عباس_عاملی.mp3
6.34M
🔳 #ترکی #تاسوعا #محرم
🌴روضه حضرت ابوالفضل العباس(ع)
🌴سن زهرا عمون عباسی حلال ایله علی
🎙 #سید_محمد_عاملی
👌بسیار دلنشین
مداحی_آنلاین_آی_لشکر_علمدار_رو_زمین_افتاد_محمدرضا_طاهری.mp3
3.62M
🔳 #روضه #تاسوعا #محرم
🌴روضه حضرت ابوالفضل العباس(ع)
🌴آی لشکر علمدار رو زمین افتاد
🎙 #محمدرضا_طاهری
👌بسیار دلنشین