eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم‌ 🔰هفت نکته درباره #مهریه ☑️ 3- اگر مهریه در عقدنامه ثبت
🔰هفت_نکته_درباره_مهریه ☑️ 6- بر قانون، برای تمام یا قسمتی از مهریه می‌توان مدت یا قرار داد. ☑️ 7- مهریه نشان مرد به همسرش است. اما مراقب باشید که این هدیه، با و اجبار و وحشت از زندان افتادن تقدیم خانم نشود! 🔰 شرایط مهریه در شرع 1- مالیت داشته باشد. 2- قابل تملك و نقل و انتقال باشد. 3- معلوم و معین باشد. 4- قدرت بر و تسلم داشته باشد. 👌 بنابراین اگر کسی مهریه خود را فقط حج عمره قرار دهد، مهریه از نظر شرعی پذیرفته شده نیست و برای آن مهر المثل قرار داده می شود. مگر آن که هزینه یک حج به عنوان مهریه قرار داده شود که در آن صورت متوسط سفر حج بر شوهر لازم می شود. 🔰 انواع مهریه بیشتر ما فکر می کنیم انواع مهریه فقط شامل و عندالاستطاعه است اما مهریه در نگاه شرع انواع مختلفی دارد که عبارتند از: ◀️ مهر المسمی: مهری كه در نكاح تعیین شده یا تعیین آن به عهده شخص ثالثی گذارده شده است. ◀️ مهر المِثل: مهری است كه در ذکر نشده اما شرع حق زن می داند و میزان آن بر مبنای شخصیت، اجتماعی، شرافت و اوضاع و احوال زن تعیین می شود. ◀️ مهر السُنه: مقدار آن 5/262 پول نقره مسكوك است. ‌‌‎‌‹⃟⃟⃟‌‌‎‌-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌
* 💞﷽💞 ⭐️ رمان محتوایی ناب⭐️ _.... تا دیروز که حالت بد بود ولی با این حال وقتی با بقیه بودی، میگفتی و میخندیدی.تو آدمی هستی که هرچی برات سخت تر میشه، شوخی و خنده هات میشه. روزهایی که محمد نبود،.. امین بیشتر به خونه ما میومد.حتی با باباومامان طوری رفتار میکرد که اگه کسی میدید متوجه نمیشد داماد خانواده ست. باباومامان هم دقیقا همون رفتاری که با علی و محمد داشتن،با امین هم داشتن. اما روزهای نبودن محمد حتی با حضور امین هم به سختی میگذشت... هرکسی تو زندگی آدم خودشو داره... من متوجه بودم.امین مثل جوجه ای بود که هر روز پر جدیدی درمیاورد تا آماده ی پرواز بشه. روزها میگذشت... هوا بوی پاییز داشت.یک ماه از رفتن محمد میگذشت.یه روز امین اومد خونه ما.چشمهاش مثل همیشه نبود.رفت تو اتاق من و صدام کرد. وقتی تو اتاق دیدمش پشت در خشکم زد.چشمهای امین نگران بود.اولین چیزی که به ذهنم اومد محمد بود.با جون کندن گفتم: _محمد؟! افتادم روی زمین.امین سریع اومد پیشم.گفت: _زخمی شده. شنیده بودم وقتی میخوان خبر شهادت کسی رو بدن،اول میگن زخمی شده.به چشمهای امین خیره شدم تا بفهمم واقعا مجروح شده یا داره مقدمه چینی میکنه. امین منظور نگاهمو فهمید.گفت: _واقعا زخمی شده.الان بیمارستانه. -تو دیدیش؟ -آره.بیهوشه...من نمیتونم به بابا و مامان و خانمش بگم.تو بگو. با ناله گفتم: _آخه چه جوری بگم؟ امین سرشو انداخت پایین.گفتم: _اول باید خودم ببینمش. سریع آماده شدم.تا بیمارستان خداخدا میکردم کابوس باشه،خداخدا میکردم محمد حالش خوب باشه،به هوش باشه.به اشکهام نگاه کنه و بگه بچه شدی.زیر لب امن یجی بمیخوندم. امین راهنمایی م میکرد تا رسیدیم به بخش مراقبت های ویژه.از پشت شیشه نگاهش کردم. واقعا محمد بود!! مجروح بود!! بیهوش بود!! کلی دستگاه بهش وصل بود!!!اشکهام جاری شد.دیگه نتونستم ببینم.چشمهامو بستم و گفتم: _یا زینب(س).... افتادم رو زمین.امین پشتم بود.منو گرفت که نیفتم. کمکم کرد روی صندلی بشینم.یه لیوان آب آورد برام.نگاهش کردم.با التماس گفتم: _حالش چطوره؟ خودم هم نمیدونستم دلم میخواد واقعیت روی بگه یا نه... امین گفت: _سه ساعت پیش که با دکترش حرف زدم گفت جراحی کردن ولی باید منتظر بود...اگه همینجا هستی و حالت خوبه میرم دوباره میپرسم. با اشاره ی چشمهام بهش گفتم بره.نمیدونم چقدر طول کشید،اومد.گفت: _همون حرفهای قبلی رو گفتن.هنوز فرقی نکرده..ان شاءالله به هوش میاد....کی میخوای به باباومامان بگی؟ -نمیدونم...نمیتونم 💭یاد حرف محمد افتادم،قبل رفتنش.. 🔶نگو نمیتونم..🔶 از بخواه کمکت کنه.... از صمیم قلبم از خدا خواستم کمکم کنه.بلند شدم.امین با تعجب نگاهم کرد.گفتم: _بریم خونه. وقتی رسیدیم خونه بابا هم اومده بود.علی هم بود.امین تو خونه نیومد. نمیدونستم چجوری بگم.نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو هال.یه نگاهی به هر سه تاشون کردم و سرمو انداختم پایین. علی با نگرانی گفت: _امین حالش خوبه؟ با اشاره سر گفتم آره.مامان گفت: _یا فاطمه زهرا(س)...یا زینب(س) اشکم جاری شد.علی با ناله گفت: _محمد؟؟!!! سریع گفتم: _زخمی شده...بیمارستانه علی اومد نزدیک من و با التماس گفت: _راستشو بگو... -راست میگم...بیهوشه. یه نگاهی به بابا کردم.اولین باری بود که چشمهای خیس بابا رو میدیدم.قلبم داشت می ایستاد.علی گفت: _خانومش میدونه؟ با اشاره سر گفتم... نه. دلم میخواست بمیرم ولی محمد زنده بمونه. باباومامان و علی رفتن بیمارستان. من و امین رفتیم دنبال مریم.با مریم تماس گرفتم، گفت خونه خودشونه... خوشبختانه مامانش پیشش بود و میتونست بچه ها رو نگه داره.بهش گفتم آماده بشه بیاد پایین.میخواستم ضحی نفهمه.مریم فهمیده بود.سریع اومد پایین.تا نشست تو ماشین با نگرانی گفت: _محمد خوبه؟ نمیدونستم چجوری بگم. -زخمی شده.بیمارستانه. گریه ش گرفته بود. -حالش چطوره؟ با اشک گفتم: _ببخشید اینجوری میگم...خوب نیست. تا رسیدیم بیمارستان دیگه هیچی نگفت.وقتی رسیدیم،مامان و بابا و علی اونجا بودن.مریم رفت سمتشون و به شیشه نگاه کرد.سرش رو گذاشت رو شیشه و آروم محمد رو صدا میکرد و اشک میریخت. رفتم پیشش و... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
✨﷽✨ 🔖 (13) 💎 ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ 💢محبت دوست داشتن مولا صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ نشان زادگی.. 💢 ✅ ... عَنْ أَنَسٍ , قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَشْهَر عَلِيًّا فِي مَوْطِنٍ أَوْ مشهد، علا عَلَى رَاحِلَتِهِ وأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يَنْخَفِضُوا دُونَهُ , وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شهر عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ خَيْبَرَ، فَقَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي خَلْقِهِ، وَأَنَا فِي خُلْقِي، وَإِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي خَلّتهِ، وَإِلَى مُوسَى فِي مُنَاجَاتِهِ وَإِلَى يَحْيَى فِي زُهْدِهِ، وَإِلَى عِيسَى فِي سُنَنِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، إِذَا خَطَرَ مِثْلَ الصَّقْرِ كَأَنَّمَا يَنْقَلِعُ مِنْ صَخْر أَوْ يَنْحَدِرُ مِنْ صَبَبٍ، يَا أَيُّهَا النَّاسُ امْتَحِنُوا بِحُبِّهِ أوْلادَكُمْ؛ فَإِنَّ عَلِيًّا لا يَدْعُو إِلَى ضَلالَةٍ , وَلا يَبْعُدُ عَنْ هُدًى، فَمَنْ أَحَبَّهُ فَهُوَ مِنْكُمْ , وَمِنْ أَبْغَضَهُ فَلَيْسَ مِنْكُمْ» . قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ: فَكَانَ الرَّجُلُ مِنْ بَعْدِ يَوْمِ خَيْبَرَ يَحْمِلُ وَلَدَهُ عَلَى عَاتِقِهِ، ثُمَّ يَقِفُ عَلَى طَرِيقِ عَلِيٍّ , فَإِذَا نَظَرَ إِلَيْهِ تَوَجَّهَ بِوَجْهِهِ تِلْقَاءَهُ , وَأَوْمَأَ بِإِصْبَعِهِ أيْ بُنَيَّ تُحِبُّ هَذَا الرَّجُلَ الْمُقْبِلَ؟ فَإِنْ قَالَ الْغُلامُ: نَعَمْ، قَبَّلَهُ وَإِنْ قَالَ: لا، خَرَقَ بِهِ الأَرْضَ وَقَالَ لَهُ: الْحَقْ بِأُمِّكَ، وَلْتَلْحَقْ أُمُّكَ بِأَهْلِهَا، وَلا حَاجَةَ لِي فِيمَنْ لا يُحِبُّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ. 💠«اسماعيل بن قاسم بن اسماعيل ابوالقاسم حلبي» از اهل سنّت در قرن چهارم هجری قمری به اسناد خود از بن مالک چنین نقل می‌کند: ☑️هرگاه خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ می‌خواست بن ابیطالب صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را معرّفی کند و او را به مردم بشناساند، او را روی شتر خود بالا می‌برد و به مردم دستور می داد که در جایگاهی پایین‌تر از وی قرار بگیرند، ایشان در روز علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را این چنین توصیف فرمودند: ↩️ ای مردم! کسی که می‌خواهد به آدم، و خوی من، خلیل اللهی ابراهیم، موسی، یحیی و و منش عیسی عَلَيْهِم السَّلاَمُ بنگرد، پس به بن ابی‌طالب صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ نگاه کند.💯💯 او کسی است که در مواقع حساس و پرمخاطره بسان شکاری حاضر می‌شود. ای مردم! فرزندانتان را با علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ بیازمایید؛ چرا که علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ دعوت به نمی‌کند و هیچ‌گاه از دور نمی‌شود. ✅پس هر کس او را بدارد، از شما [فرزند شماست] و هر که او در سینه داشته باشد، از شما [فرزند شما] نیست.. 💯💯 انس بن مالک می‌گوید: پس از این کلام خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ در روز خیبر، اوضاع به گونه ای بود که پدر فرزندش را روی دوش خود می‌نشاند و سر راه صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ می ایستاد، زمانی که صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را می‌دید، صورت فرزندش را به سمت صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ می‌گرداند و با انگشت او را به فرزندش نشان می‌داد و می‌پرسید: 👈 فرزندم این شخصی که در حال آمدن است را دوست می‌داری⁉️ اگر پاسخ مثبت می‌داد، او را می‌بوسید. ولی اگر می‌گفت: نه، او را روی زمین می‌انداخت و به او می‌گفت: برو به مادرت ملحق شو.. مادرت نیز باید به اهلش ملحق شود مرا با کسی که بن ابی طالب صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را دوست نمیدارد، کاری نیست. 📚 مشخصات نسخه خطی: الجزء فيه من حديث أبي القاسم الحلبي تأليف: إسماعيل بن القاسم بن إسماعيل أبوالقاسم الحلبي الخياط المؤدب(قرن ٤)، کتابت شده در قرن ششم هجری به خط حافظ ابن عساکر، نگه‌داری شده در کتابخانه‌ی ظاهریه_ دمشق، مجموعه شماره ۲۴ ورق ۱۰۸ _ ۱۱۵