حرم
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم 🔰هفت نکته درباره #مهریه ☑️ 3- اگر مهریه در عقدنامه ثبت
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_سوم
🔰هفت_نکته_درباره_مهریه
☑️ 6- بر #اساس قانون، برای #ادای تمام یا قسمتی از مهریه میتوان مدت یا #اقساطی قرار داد.
☑️ 7- مهریه نشان #محبت مرد به همسرش است. اما مراقب باشید که این هدیه، با #ترس و اجبار و وحشت از زندان افتادن تقدیم خانم نشود!
🔰 شرایط مهریه در شرع
1- مالیت داشته باشد.
2- قابل تملك و نقل و انتقال باشد.
3- معلوم و معین باشد.
4- قدرت بر #تسلیم و تسلم داشته باشد.
👌 بنابراین اگر کسی مهریه خود را فقط حج عمره قرار دهد، مهریه از نظر شرعی پذیرفته شده نیست و برای آن مهر المثل قرار داده می شود. مگر آن که هزینه یک #سفر حج به عنوان مهریه قرار داده شود که در آن صورت #هزینه متوسط سفر حج بر شوهر لازم می شود.
🔰 انواع مهریه
بیشتر ما فکر می کنیم انواع مهریه فقط شامل #عندالمطالبه و عندالاستطاعه است اما مهریه در نگاه شرع انواع مختلفی دارد که عبارتند از:
◀️ مهر المسمی: مهری كه در #عقد نكاح تعیین شده یا تعیین آن به عهده شخص ثالثی گذارده شده است.
◀️ مهر المِثل: مهری است كه در #عقدنامه ذکر نشده اما شرع حق زن می داند و میزان آن بر مبنای شخصیت، #جایگاه اجتماعی، شرافت و اوضاع و احوال زن تعیین می شود.
◀️ مهر السُنه: مقدار آن 5/262 #مثقال پول نقره مسكوك است.
#پابان
‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
* 💞﷽💞
#قسمت_پنجاه_وچهارم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب⭐️
_.... تا دیروز که #واقعا حالت بد بود ولی با این حال وقتی با بقیه بودی، میگفتی و میخندیدی.تو آدمی هستی که هرچی #شرایط برات سخت تر میشه، شوخی و خنده هات #بیشتر میشه.
روزهایی که محمد نبود،..
امین بیشتر به خونه ما میومد.حتی با باباومامان طوری رفتار میکرد که اگه کسی میدید متوجه نمیشد داماد خانواده ست. باباومامان هم دقیقا همون رفتاری که با علی و محمد داشتن،با امین هم داشتن.
اما روزهای نبودن محمد حتی با حضور امین هم به سختی میگذشت...
هرکسی تو زندگی آدم #جایگاه خودشو داره...
من متوجه #حالت_های_امین بودم.امین مثل جوجه ای بود که هر روز پر جدیدی درمیاورد تا آماده ی پرواز بشه.
روزها میگذشت...
هوا بوی پاییز داشت.یک ماه از رفتن محمد میگذشت.یه روز امین اومد خونه ما.چشمهاش مثل همیشه نبود.رفت تو اتاق من و صدام کرد.
وقتی تو اتاق دیدمش پشت در خشکم زد.چشمهای امین نگران بود.اولین چیزی که به ذهنم اومد محمد بود.با جون کندن گفتم:
_محمد؟!
افتادم روی زمین.امین سریع اومد پیشم.گفت:
_زخمی شده.
شنیده بودم وقتی میخوان خبر شهادت کسی رو بدن،اول میگن زخمی شده.به چشمهای امین خیره شدم تا بفهمم واقعا مجروح شده یا داره مقدمه چینی میکنه.
امین منظور نگاهمو فهمید.گفت:
_واقعا زخمی شده.الان بیمارستانه.
-تو دیدیش؟
-آره.بیهوشه...من نمیتونم به بابا و مامان و خانمش بگم.تو بگو.
با ناله گفتم:
_آخه چه جوری بگم؟
امین سرشو انداخت پایین.گفتم:
_اول باید خودم ببینمش.
سریع آماده شدم.تا بیمارستان خداخدا میکردم کابوس باشه،خداخدا میکردم محمد حالش خوب باشه،به هوش باشه.به اشکهام نگاه کنه و بگه بچه شدی.زیر لب امن یجی بمیخوندم.
امین راهنمایی م میکرد تا رسیدیم به بخش مراقبت های ویژه.از پشت شیشه نگاهش کردم.
واقعا محمد بود!! مجروح بود!! بیهوش بود!! کلی دستگاه بهش وصل بود!!!اشکهام جاری شد.دیگه نتونستم ببینم.چشمهامو بستم و گفتم:
_یا زینب(س)....
افتادم رو زمین.امین پشتم بود.منو گرفت که نیفتم.
کمکم کرد روی صندلی بشینم.یه لیوان آب آورد برام.نگاهش کردم.با التماس گفتم:
_حالش چطوره؟
خودم هم نمیدونستم دلم میخواد واقعیت روی بگه یا نه... امین گفت:
_سه ساعت پیش که با دکترش حرف زدم گفت جراحی کردن ولی باید منتظر بود...اگه همینجا هستی و حالت خوبه میرم دوباره میپرسم.
با اشاره ی چشمهام بهش گفتم بره.نمیدونم چقدر طول کشید،اومد.گفت:
_همون حرفهای قبلی رو گفتن.هنوز فرقی نکرده..ان شاءالله به هوش میاد....کی میخوای به باباومامان بگی؟
-نمیدونم...نمیتونم
💭یاد حرف محمد افتادم،قبل رفتنش.. 🔶نگو نمیتونم..🔶 از #خدا بخواه کمکت کنه.... از صمیم قلبم از خدا خواستم کمکم کنه.بلند شدم.امین با تعجب نگاهم کرد.گفتم:
_بریم خونه.
وقتی رسیدیم خونه بابا هم اومده بود.علی هم بود.امین تو خونه نیومد. نمیدونستم چجوری بگم.نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو هال.یه نگاهی به هر سه تاشون کردم و سرمو انداختم پایین.
علی با نگرانی گفت:
_امین حالش خوبه؟
با اشاره سر گفتم آره.مامان گفت:
_یا فاطمه زهرا(س)...یا زینب(س)
اشکم جاری شد.علی با ناله گفت:
_محمد؟؟!!!
سریع گفتم:
_زخمی شده...بیمارستانه
علی اومد نزدیک من و با التماس گفت:
_راستشو بگو...
-راست میگم...بیهوشه.
یه نگاهی به بابا کردم.اولین باری بود که چشمهای خیس بابا رو میدیدم.قلبم داشت می ایستاد.علی گفت:
_خانومش میدونه؟
با اشاره سر گفتم... نه.
دلم میخواست بمیرم ولی محمد زنده بمونه. باباومامان و علی رفتن بیمارستان. من و امین رفتیم دنبال مریم.با مریم تماس گرفتم،
گفت خونه خودشونه... خوشبختانه مامانش پیشش بود و میتونست بچه ها رو نگه داره.بهش گفتم آماده بشه بیاد پایین.میخواستم ضحی نفهمه.مریم فهمیده بود.سریع اومد پایین.تا نشست تو ماشین با نگرانی گفت:
_محمد خوبه؟
نمیدونستم چجوری بگم.
-زخمی شده.بیمارستانه.
گریه ش گرفته بود.
-حالش چطوره؟
با اشک گفتم:
_ببخشید اینجوری میگم...خوب نیست.
تا رسیدیم بیمارستان دیگه هیچی نگفت.وقتی رسیدیم،مامان و بابا و علی اونجا بودن.مریم رفت سمتشون و به شیشه نگاه کرد.سرش رو گذاشت رو شیشه و آروم محمد رو صدا میکرد و اشک میریخت.
رفتم پیشش و...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
✨﷽✨
#قطره_ای_از_دریا 🔖 (13)
💎#فضائل_مولا_أميرالمؤمنين ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾
💢محبت دوست داشتن مولا #امیرالمؤمنین صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ نشان #حلال زادگی.. 💢
✅ ... عَنْ أَنَسٍ , قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَشْهَر عَلِيًّا فِي مَوْطِنٍ أَوْ مشهد، علا عَلَى رَاحِلَتِهِ وأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يَنْخَفِضُوا دُونَهُ , وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شهر عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ خَيْبَرَ، فَقَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي خَلْقِهِ، وَأَنَا فِي خُلْقِي، وَإِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي خَلّتهِ، وَإِلَى مُوسَى فِي مُنَاجَاتِهِ وَإِلَى يَحْيَى فِي زُهْدِهِ، وَإِلَى عِيسَى فِي سُنَنِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، إِذَا خَطَرَ مِثْلَ الصَّقْرِ كَأَنَّمَا يَنْقَلِعُ مِنْ صَخْر أَوْ يَنْحَدِرُ مِنْ صَبَبٍ، يَا أَيُّهَا النَّاسُ امْتَحِنُوا بِحُبِّهِ أوْلادَكُمْ؛ فَإِنَّ عَلِيًّا لا يَدْعُو إِلَى ضَلالَةٍ , وَلا يَبْعُدُ عَنْ هُدًى، فَمَنْ أَحَبَّهُ فَهُوَ مِنْكُمْ , وَمِنْ أَبْغَضَهُ فَلَيْسَ مِنْكُمْ» .
قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ: فَكَانَ الرَّجُلُ مِنْ بَعْدِ يَوْمِ خَيْبَرَ يَحْمِلُ وَلَدَهُ عَلَى عَاتِقِهِ، ثُمَّ يَقِفُ عَلَى طَرِيقِ عَلِيٍّ , فَإِذَا نَظَرَ إِلَيْهِ تَوَجَّهَ بِوَجْهِهِ تِلْقَاءَهُ , وَأَوْمَأَ بِإِصْبَعِهِ أيْ بُنَيَّ تُحِبُّ هَذَا الرَّجُلَ الْمُقْبِلَ؟ فَإِنْ قَالَ الْغُلامُ: نَعَمْ، قَبَّلَهُ
وَإِنْ قَالَ: لا، خَرَقَ بِهِ الأَرْضَ
وَقَالَ لَهُ: الْحَقْ بِأُمِّكَ، وَلْتَلْحَقْ أُمُّكَ بِأَهْلِهَا، وَلا حَاجَةَ لِي فِيمَنْ لا يُحِبُّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ.
💠«اسماعيل بن قاسم بن اسماعيل ابوالقاسم حلبي» از #محدثان اهل سنّت در قرن چهارم هجری قمری به اسناد خود از #انس بن مالک چنین نقل میکند:
☑️هرگاه #رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ میخواست #علی بن ابیطالب صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را معرّفی کند و #جایگاه او را به مردم بشناساند، او را روی شتر خود بالا میبرد و به مردم دستور می داد که در جایگاهی پایینتر از وی قرار بگیرند، ایشان در روز #خیبر علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را این چنین توصیف فرمودند:
↩️ ای مردم! کسی که میخواهد به #خلقت آدم، #خلق و خوی من، #مقام خلیل اللهی ابراهیم، #مناجات موسی، #زهد یحیی و #سیره و منش عیسی عَلَيْهِم السَّلاَمُ بنگرد، پس به #علی بن ابیطالب صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ نگاه کند.💯💯
او کسی است که در مواقع حساس و پرمخاطره بسان #بازِ شکاری حاضر میشود.
ای مردم! فرزندانتان را با #محبّت علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ بیازمایید؛ چرا که علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ دعوت به #گمراهی نمیکند و هیچگاه از #هدایت دور نمیشود.
✅پس هر کس او را #دوست بدارد، از شما [فرزند شماست] و هر که #بغض او در سینه داشته باشد، از شما [فرزند شما] نیست.. 💯💯
انس بن مالک میگوید:
پس از این کلام #رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ در روز خیبر، اوضاع به گونه ای بود که پدر فرزندش را روی دوش خود مینشاند و سر راه #علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ می ایستاد، زمانی که #علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را میدید، صورت فرزندش را به سمت #علی صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ میگرداند و با انگشت او را به فرزندش نشان میداد و میپرسید:
👈 فرزندم این شخصی که در حال آمدن است را دوست میداری⁉️
اگر پاسخ مثبت میداد، او را میبوسید. ولی اگر میگفت: نه، او را روی زمین میانداخت و به او میگفت: برو به مادرت ملحق شو.. مادرت نیز باید به اهلش ملحق شود
مرا با کسی که #علی بن ابی طالب صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ را دوست نمیدارد، کاری نیست.
📚 مشخصات نسخه خطی:
الجزء فيه من حديث أبي القاسم الحلبي تأليف: إسماعيل بن القاسم بن إسماعيل أبوالقاسم الحلبي الخياط المؤدب(قرن ٤)، کتابت شده در قرن ششم هجری به خط حافظ ابن عساکر، نگهداری شده در کتابخانهی ظاهریه_ دمشق، مجموعه شماره ۲۴ ورق ۱۰۸ _ ۱۱۵