✨﷽✨
#قطره_ای_از_دریا 🔖 (12)
💎#فضائل_مولا_أميرالمؤمنين ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾
💢محبت و دوست داشتن مولا امیرالمؤمنین صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ #شرط ورود به بهشت 💢
🔸عَنْ جَابِرٍ رحمه الله قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صل اله علیه و آله: يَا عَلِيُّ لَوْ أَنَّ أُمَّتِي صَامُوا حَتَّى صَارُوا كَالْأَوْتَادِ، وَ صَلَّوْا حَتَّى صَارُوا كَالْحَنَايَا، ثُمَّ أَبْغَضُوكَ لَأَكَبَّهُمُ اللَّهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ.
🔹جابر بن عبد اللَّه انصارى رحمه الله نقل مىكند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود:
يا #على! اگر امتم آن قدر #روزه بگيرند تا مثل «#ميخ» شوند و شب و روز در حال #نماز باشند تا مثل كمان #منحنى شوند با اين همه نماز و روزه اگر #دشمن تو باشند و #كينه تو را در دل داشته باشند خداى جبّار، آنان را با صورت و (بينى) در #آتش جهنّم🔥 مىاندازد.
📗 شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ؛ ج1 ؛ ص550
🛑سلب توفیق #عید_فطر از #اهلسنت و مخالفین ولایت تا ظهور #امام_زمان صلواتاللهعلیه
🖇 #عید_فطر به محضر حضرت صاحب الزمان مبارک باد
🌸امام صادق عليه السّلام فرمودند:
🔰آنگاه كه #حسين بن على را با تيغ كشتند و خواستند كه سر مبارك او را از تن جدا كنند، #ندايى از سوى پروردگار عزيز طنين انداز شد؛ندايى از ميان عرش:اى #امت_جبار و ستم پيشه! پس از پيامبر خود از #توفيق عيد قربان و #عيد_فطر بىبهره خواهيد شد.
در ادامه فرمودند:چنين بود كه آنان موفق نشدند و هيچگاه كامياب نخواهند شد تا اينكه خونخواه حسين بر ستمگران #قیام کند
📚الأمالی (للصدوق) ج ۱، ص ۱۶۸
👤 علامه مجلسی رحمه الله ذیل حدیث فرمودند:
🔰 موفق نشدن آنان برای درک عید قربان و عید فطر، 👈چنان که اکثر علماء گفتهاند این است که در اکثر اوقات #هلال ماه ذی حجه و ماه رمضان بر آنان اشتباه میشود. 👈یا به علت این است که چون #امام بر حق در میان آنان نیست، موفق نمیشوند این دو نماز را به طور کامل بخوانند یا اصل آن را به جا بیاورند، زیرا #شرط آن حاضر بودن امام است یا اینکه بگوییم این حکم مختص #اهلسنت هست چنانچه ظاهر روایت هم همین هست و این نظر اخر برای من بهتر است.
📚بحارالأنوار،ج٤٥ص٢١٧_٢١٨
💠 ظاهر روایت این است که تمام امت اعم از شیعه و سنی از درک فضیلت عید فطر و قربان محروم هستند ولیکن طبق بیان علامه و روایات دیگر این محرومیت فقط شامل غیر شیعیان است
💠 روزه آنها که با زنا هیچ تفاوتی ندارد و عید فطرشان هم همیشه یا قبل عید واقعی است یا بعد عید اگر هم مطابق باشد همانند روزه شان بی ثمر است.
@haram110
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۵
بعد از نماز حوصله خانه را نداشت...
همیشه همینطور بود، وقتی مهمانی بود در خیابانها میچرخید تا ٧شب.یا به خانه آقابزرگ میرفت،..
میدانست لااقل در مجلس پر از گناهشان #شریک نمیشد، حرفش را زده بود، #اعتراضش را کرده بود،ولی پدر و مادرش کارخودشان را میکردند!!!
بهترین جا برایش خانه آقابزرگ بود... خیلی با آنها نزدیک بود و مانوس.خودش هم دلیلش را نمیدانست!!
از حیاط مسجد به طرف ماشین میرفت، و با گوشی اش شماره گرفت،
_سلام آقابزرگ
_سلام باباجان. خوبی. چه خبرا! ؟
_سلامتی. مهمون نمیخاین؟!
_خیلی هم عالی. چی از این بهتر. زود بیا که هنوز ما ناهار نخوردیم.
_مزاحم که نیستم
از آنطرف خط صدای خانم بزرگ می آمد که میگفت، بگوحتما بیاد
_این چه حرفیه باباجان، زودتر بیا، خاتون جان هم، سلام میرسونه میگه بهت بگم حتما بیای
_چشم. پس تا یه ربع دیگه من اونجام. چیزی نمیخاین، بخرم؟!
_نه باباجان،
_پس میبینمتون. یاعلی
_یاعلی
.
.
.
.
چند ساعتی که پیش آقابزرگ و خانم بزرگ گذرانده بود،او را شاد و سرحال کرده بود،مثل همیشه.
ساعت کمی به ٧ مانده بود..
که کناری توقف کرد و به عمومحمد زنگ زد که تا میرسد آماده باشند.بوق سوم بود..خواست قطع کند که صدای دخترانه ای اما رسمی پاسخش داد:
_الو بفرمایید.
+سلام.خوب هسین. عمو محمد هستن!؟
_ممنون. بله. چند لحظه گوشی..
بعد از چند دقیقه صدای عمو محمد گوشش را نوازش داد.
_به به سلام گل پسر. چطوری خوبی؟
+سلام عمو خوب هسین، بدموقع مزاحم شدم.
_نه عمو این چه حرفیه.جانم، کاری داشتی؟
+دارم میام دنبالتون.گفتم اول زنگ بزنم که آماده باشین. من تا بیست دقیقه دیگه میرسم
_نه.!! شما نیاز نیس زحمت بکشی ما خودمون با آژانس میایم
+نه بابا چه زحمتی، مدت زیادیه تو مهمونی ها نبودین.. حالا که اومدین میام دنبالتون.. زنگ بزنین کنسلش کنین.. من تو راهم..
خیلی دوستش میداشت..
همین عمومحمدی که حرفهای ناگفته اش را میخواند.و تمام حرکاتش را پیش بینی میکرد.اما خودش نمیدانست دلیل اینهمه نزدیکی چیست..!!همیشه هوای #غرور و #مردانگیش را داشت.
عمومحمد هیچ علاقه ای نداشت که به مهمانی هایشان برود. این بار هم بعد از چند سال بااصرار برادرش کوروش بود که می آمد.با این #شرط که به محض ورودش موسیقی را خاموش کنند. و برادرش قبول کرده بود.
عمومحمد با خنده گفت:
_باشه عموجون.
وارد کوچه شان شد.
از دور میدید که آنها جلو در به انتظارش هستند. خوشحال شد، انرژی گرفت،پایش را روی پدال گاز فشار داد. جلو پای عمو ترمز کرد. بالبخند پیاده شد. با عمو دست داد.کمی آنطرف تر طاهره خانم را دید و دخترهایشان مرضیه و ریحانه.
چشمهایش را #به_زمین رساند.
با حجب و #حیا، آرام و مردانه، جواب سلام و احوال پرسی های طاهره خانم را میداد.
فقط با تکان دادن سرش سلامی به دختر عموهایش کرد. #احترام برای خانوم ها قائل بود.بخصوص اگر بانویی از تبار یاس بود و محجوب و زهرایی.
عمو محمد جلو نشست.
طاهره خانم و دخترها عقب نشستند. هنوز استارت ماشین را نزده بود،عمو گفت:
_راضی به زحمتت نبودم پسرم. خودمون می آمدیم.
+اختیاردارید این چه حرفیه!؟.. وظیفه م هست.علی اقا کجاست؟
عمومحمد_سرکاره، اخرشب میاد.
تا به خانه برسند،..
باعمو گرم گرفته بود. از آب و هوا گرفته تا کنکور و کارهای روزمره اش برای او تعریف میکرد.و عمومحمد چقدر او را پدرانه گاهی نصیحت میکرد و گاهی تشویق.
رسیدند....
درب پارکینگ را با ریموت باز کرد.ماشین را به داخل حیاط هدایت کرد.
عمارتی به وسعت ١٠٠٠متر که خانه ای ۶٠٠متری در آن ساخته شده بود.ورودی «خانه باغ» درختهای نارنج،توت، سیب، زیتون، گلهای رنگانگ در باغچه های کوچک خودنمایی میکرد. و پشت خانه را، گلخانه و ایوانی جذاب و باطراوت، تشکیل میداد.
خانه ی دوبلکس، طوری طراحی شده بود که اطرافش پر بود از درخت های تنومند و کهنسال.
دوسالن پذیرایی، یک مهمانخانه، و ۴اتاق در طبقه بالا،.. که همه وسیع بود... و هر قسمتی را با رنگی از مبل و پرده.
ماشین را پارک کرد...
باعمو جلو راه میرفت.وخانمها پشت سرشان. مادرش فخری خانم، گرچه از خانواده برادر شوهرش هیچ خوشش نمی آمد، اما به رسم مهمان نوازی به استقبال آمد.سعی میکرد به گرمی پاسخ سلام و احوال پرسی ها را بدهد.
وارد سالن پذیرایی شدند...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚