eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔖 (12) 💎 ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ 💢محبت و دوست داشتن مولا امیرالمؤمنین صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ ورود به بهشت 💢 🔸عَنْ جَابِرٍ رحمه الله قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صل اله علیه و آله:‏ يَا عَلِيُّ لَوْ أَنَّ أُمَّتِي صَامُوا حَتَّى صَارُوا كَالْأَوْتَادِ، وَ صَلَّوْا حَتَّى صَارُوا كَالْحَنَايَا، ثُمَّ أَبْغَضُوكَ لَأَكَبَّهُمُ اللَّهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ. 🔹جابر بن عبد اللَّه انصارى رحمه الله نقل مى‏كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: يا ! اگر امتم آن قدر بگيرند تا مثل «» شوند و شب و روز در حال باشند تا مثل كمان شوند با اين همه نماز و روزه اگر تو باشند و تو را در دل داشته باشند خداى جبّار، آنان را با صورت و (بينى) در جهنّم🔥 مى‏اندازد. 📗 شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ؛ ج‏1 ؛ ص550
🛑سلب توفیق از و مخالفین ولایت تا ظهور صلوات‌الله‌علیه‌ 🖇 به محضر حضرت صاحب الزمان مبارک باد 🌸امام صادق عليه السّلام فرمودند: 🔰آنگاه كه بن على را با تيغ كشتند و خواستند كه سر مبارك او را از تن جدا كنند، از سوى پروردگار عزيز طنين‌ انداز شد؛ندايى از ميان عرش:اى و ستم‌ پيشه! پس از پيامبر خود از عيد قربان و بى‌بهره خواهيد شد. در ادامه فرمودند:چنين بود كه آنان موفق نشدند و هيچ‌گاه كامياب نخواهند شد تا اينكه خون‌خواه حسين بر ستم‌گران کند 📚الأمالی (للصدوق) ج ۱، ص ۱۶۸ 👤 علامه مجلسی رحمه الله ذیل حدیث فرمودند: 🔰 موفق نشدن آنان برای درک عید قربان و عید فطر، 👈چنان که اکثر علماء گفته‌اند این است که در اکثر اوقات ماه ذی حجه و ماه رمضان بر آنان اشتباه می‌شود. 👈یا به علت این است که چون بر حق در میان آنان نیست، موفق نمی‌شوند این دو نماز را به طور کامل بخوانند یا اصل آن را به جا بیاورند، زیرا آن حاضر بودن امام است یا اینکه بگوییم این حکم مختص هست چنانچه ظاهر روایت هم همین هست و این نظر اخر برای من بهتر است. 📚بحارالأنوار،ج٤٥ص٢١٧_٢١٨ 💠 ظاهر روایت این است که تمام امت اعم از شیعه و سنی از درک فضیلت عید فطر و قربان محروم هستند ولیکن طبق بیان علامه و روایات دیگر این محرومیت فقط شامل غیر شیعیان است 💠 روزه آنها که با زنا هیچ تفاوتی ندارد و عید فطرشان هم همیشه یا قبل عید واقعی است یا بعد عید اگر هم مطابق باشد همانند روزه شان بی ثمر است. @haram110
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۵ بعد از نماز حوصله خانه را نداشت... همیشه همینطور بود، وقتی مهمانی بود در خیابانها میچرخید تا ٧شب.یا به خانه آقابزرگ میرفت،.. میدانست لااقل در مجلس پر از گناهشان نمیشد، حرفش را زده بود، را کرده بود،ولی پدر و مادرش کارخودشان را میکردند!!! بهترین جا برایش خانه آقابزرگ بود... خیلی با آنها نزدیک بود و مانوس.خودش هم دلیلش را نمیدانست!! از حیاط مسجد به طرف ماشین میرفت، و با گوشی اش شماره گرفت، _سلام آقابزرگ _سلام باباجان. خوبی. چه خبرا! ؟ _سلامتی. مهمون نمیخاین؟! _خیلی هم عالی. چی از این بهتر. زود بیا که هنوز ما ناهار نخوردیم. _مزاحم که نیستم از آنطرف خط صدای خانم بزرگ می آمد که میگفت، بگوحتما بیاد _این چه حرفیه باباجان، زودتر بیا، خاتون جان هم، سلام میرسونه میگه بهت بگم حتما بیای _چشم. پس تا یه ربع دیگه من اونجام. چیزی نمیخاین، بخرم؟! _نه باباجان، _پس میبینمتون. یاعلی _یاعلی . . . . چند ساعتی که پیش آقابزرگ و خانم بزرگ گذرانده بود،او را شاد و سرحال کرده بود،مثل همیشه. ساعت کمی به ٧ مانده بود.. که کناری توقف کرد و به عمومحمد زنگ زد که تا میرسد آماده باشند.بوق سوم بود..خواست قطع کند که صدای دخترانه ای اما رسمی پاسخش داد: _الو بفرمایید. +سلام.خوب هسین. عمو محمد هستن!؟ _ممنون. بله. چند لحظه گوشی.. بعد از چند دقیقه صدای عمو محمد گوشش را نوازش داد. _به به سلام گل پسر. چطوری خوبی؟ +سلام عمو خوب هسین، بدموقع مزاحم شدم. _نه عمو این چه حرفیه.جانم، کاری داشتی؟ +دارم میام دنبالتون.گفتم اول زنگ بزنم که آماده باشین. من تا بیست دقیقه دیگه میرسم _نه.!! شما نیاز نیس زحمت بکشی ما خودمون با آژانس میایم +نه بابا چه زحمتی، مدت زیادیه تو مهمونی ها نبودین.. حالا که اومدین میام دنبالتون.. زنگ بزنین کنسلش کنین.. من تو راهم.. خیلی دوستش میداشت.. همین عمومحمدی که حرفهای ناگفته اش را میخواند.و تمام حرکاتش را پیش بینی میکرد.اما خودش نمیدانست دلیل اینهمه نزدیکی چیست..!!همیشه هوای و را داشت. عمومحمد هیچ علاقه ای نداشت که به مهمانی هایشان برود. این بار هم بعد از چند سال بااصرار برادرش کوروش بود که می آمد.با این که به محض ورودش موسیقی را خاموش کنند. و برادرش قبول کرده بود. عمومحمد با خنده گفت: _باشه عموجون. وارد کوچه شان شد. از دور میدید که آنها جلو در به انتظارش هستند. خوشحال شد، انرژی گرفت،پایش را روی پدال گاز فشار داد. جلو پای عمو ترمز کرد. بالبخند پیاده شد. با عمو دست داد.کمی آنطرف تر طاهره خانم را دید و دخترهایشان مرضیه و ریحانه. چشمهایش را رساند. با حجب و ، آرام و مردانه، جواب سلام و احوال پرسی های طاهره خانم را میداد. فقط با تکان دادن سرش سلامی به دختر عموهایش کرد. برای خانوم ها قائل بود.بخصوص اگر بانویی از تبار یاس بود و محجوب و زهرایی. عمو محمد جلو نشست. طاهره خانم و دخترها عقب نشستند. هنوز استارت ماشین را نزده بود،عمو گفت: _راضی به زحمتت نبودم پسرم. خودمون می آمدیم. +اختیاردارید این چه حرفیه!؟.. وظیفه م هست.علی اقا کجاست؟ عمومحمد_سرکاره، اخرشب میاد. تا به خانه برسند،.. باعمو گرم گرفته بود. از آب و هوا گرفته تا کنکور و کارهای روزمره اش برای او تعریف میکرد.و عمومحمد چقدر او را پدرانه گاهی نصیحت میکرد و گاهی تشویق. رسیدند.... درب پارکینگ را با ریموت باز کرد.ماشین را به داخل حیاط هدایت کرد. عمارتی به وسعت ١٠٠٠متر که خانه ای ۶٠٠متری در آن ساخته شده بود.ورودی «خانه باغ» درختهای نارنج،توت، سیب، زیتون، گلهای رنگانگ در باغچه های کوچک خودنمایی میکرد. و پشت خانه را، گلخانه و ایوانی جذاب و باطراوت، تشکیل میداد. خانه ی دوبلکس، طوری طراحی شده بود که اطرافش پر بود از درخت های تنومند و کهنسال. دوسالن پذیرایی، یک مهمانخانه، و ۴اتاق در طبقه بالا،.. که همه وسیع بود... و هر قسمتی را با رنگی از مبل و پرده. ماشین را پارک کرد... باعمو جلو راه میرفت.وخانمها پشت سرشان. مادرش فخری خانم، گرچه از خانواده برادر شوهرش هیچ خوشش نمی آمد، اما به رسم مهمان نوازی به استقبال آمد.سعی میکرد به گرمی پاسخ سلام و احوال پرسی ها را بدهد. وارد سالن پذیرایی شدند... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚