eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💫❤️ ‼️خیلی از رابطه ها با حرف نزدن خراب میشن با هم حرف بزنیم ❤️ باهم وقت بگذرونیم❤️ @haram110 💕💕💕 🔺هیچ زوجی هر اندازه هم که همدیگر را دوست داشته باشند، 🔺 نمی توانند در همه ی زمینه ها با هم، 🔺هم رای و هم عقیده باشند... @haram110 💕💕💕 ❤️💫❤️ روابط همسران ❣ خانم و آقای خونه لطفاً دقت کنید: کردند : 👇 عبارت "ممنونم ازت"🙏 بعد از "دوستت دارم"❤️ بالاترین تاثیر را در ایجاد نشاط و خوشبختی در دارد.❣ قدردانی🙏 حتی در زوجینی که اختلافات شدیدی داشتند، خواهد بود. @haram110 💕💕💕 👸سیاست های زنانه ✳️ وقتی همسرتون حال شما رو پرسید: بگید: 😍😘با تو همیشه خوبم 😍😘با داشتن همسری مثل تو معلومه خوبم 😍😘به لطف تو خوبم 😍😘تو خوب باشی منم خوبم... @haram110 ❤️💫❤️ 💑روابط همسران 👇👇 ‼️زن هايي كه به گونه اي رفتار ميكنن كه انگار از معاشقه و روابط جنسي خوششان نمي آيد ‼️زن هايي كه در روابط جنسي هيچوقت شروع كننده نيستند ‼️ زن هايي كه نسبت به بدن مردها شناخت كافي ندارند ‼️ زن هايي كه بار مسئوليت رسيدن به اوج لذت جنسي را تماما به عهده ي شوهرشان مي گذارند 🔺 زن هايي كه در رختخواب سرد و بي حركت بوده و پاسخ گو نيستند @haram110 💕💕💕 ❤️💫❤️ 💑روابط همسران 👇 🔺زن هايي كه در رختخواب زياد حرف ميزنند 🔺زن هايي كه زياد مراقب بهداشت، سلامت و زيبايي خود نيستند 🔺زن هايي كه از ظاهر خود راضي نيستند و در رختخواب مرتب خود را پايين مي آورند 🔺 زن هايي كه بيش از حد نسبت به قيافه و ظاهر خود حساس هستند 🔺 زن هايي كه لباس زير كهنه و زشت مي پوشند ❤️پس لطفاً مراعات کنید. @haram110 💕💕💕 ❣❣❣❣ 🌷 . . 💞بیش از اندازه در مورد مسایل جنسی صحبت نکنید به جا و به اندازه داشته باشید. 💞خودتان را نه به وی وابسته نه به خانواده اما در عین حال نشان دهید که و وی برای شما اهمیت دارد و بودن ونبودشان برای شما مهم است. 💞 واقعی باشید طوری در جمع رفتار کنید که ان دختر کنار شما احساس . 💞مراقب نگاهتان باشید دختران به شدت به نگاه مردان به زنان دیگر و حواسشان است. @haram110 💕💕💕 ❤️ همسرتان وقتی بداند که دوستش دارید، سرحال می‌شود. ❤️ سرشار از این حس می‌شود که برایتان خاص و مهم است. ❤️توجه، مراقبت و شما برای او بهترین دارو است. @haram110 💕💕💕 کانال حرم
@haram110 👈خوشبختی یعنی: وقتی تو چشم های نگاه میکنی شرمنده نباشی بگی خدایا شکرت که نگاه عاشقانم خرج همسفر زندگیم شد... 👈خوشبختی یعنی: وقتی٬ تو از عشق حرف میزنین از نبودن این کلمات لذت ببرین بگین شکرت که این حرفای عاشقانه نشد.... 👈خوشبختی یعنی: وقتی دستاتون تو دست همه احساس کنین ...نه بگین خدایا شکرت که این دستامون قبلا تو دستای کسه دیگه ای نبود.. 👈خوشبختی یعنی: بین دعا هاتون بگین خدایا شکرت که تونستیم بمونیم و خداجون‌ تو جواب با هدیه کردن به هم دیگه دادی... 👈وما هدفی جز رسیدن به خودت نداریم...👉 همسفر تا بهشت... پ.ن 👈مراقب رفتار های مان در دوران باشیم زیرا به خوشبختی آینده بستگی دارد... ✅👈 نشر_صدقه_جاریه
#همسرانه اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است، هرگز با اینهمه #غرور زبانه نمی کشید! وقتی #عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید؛ عصبانیت شما فروکش خواهد کرد ولی حرفهایتان یک جایی در وجود همسرتان برای همیشه باقی می ماند. ❌❌❌هرگز به هم توهین نکنید
💔 باکسی نباش که هر لحظه مجبور باشی را به هر اجباری لای لحظه هایش جا بدهی... با کسی باش که لحظه هایش را روی مدار تنظیم کند.. با کسی که هایش را بخاطر تو داشته باشد... که تو را بخواهد.. که اولش باشی... ! تو خیلی بالاتر از بودن است.. جنس باش.. جنس اعلا که یدک نمی شود!!! یاد بگیر که هر ماندنی را ندارد..! یاد بگیر گاهی بودن، باشد...! خیلی وقت ها واقعا چیزِ خوبیست...!
❤️🍃❤️ ‼️ در مقابل ‼️ 👈❌ غرور یک صفت ناپسند در تمام ارتباطات انسانی است 🔻 اما در مقابل همسر که نوع رابطه در نامش مشخص است، می‌تواند بسیار . 👈 وقتی دو نفر «همسر» یکدیگر هستند؛ 👈❌ یعنی نباید هیچ کدام نسبت به دیگری خودش را برتر بداند. 👈‼️ آسیب جدی که غرور به زندگی مشترک می‌زند، دور شدن همسران از یکدیگر است. 👈❣برای «همراه » بودن و «همدل» شدن، 👈❣باید به معنی واقعی کلمه «همسر» بود. 👈❌غرور می‌تواند مثل یک در طول زمان 👈❌پایه‌های همراهی شما و همسرتان را بخورد و آسیب جدی به رابطه‌تان بزند.❌👉
هدایت شده از حرم
#همسرانه اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است، هرگز با اینهمه #غرور زبانه نمی کشید! وقتی #عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید؛ عصبانیت شما فروکش خواهد کرد ولی حرفهایتان یک جایی در وجود همسرتان برای همیشه باقی می ماند. ❌❌❌هرگز به هم توهین نکنید
هدایت شده از حرم
💔 باکسی نباش که هر لحظه مجبور باشی را به هر اجباری لای لحظه هایش جا بدهی... با کسی باش که لحظه هایش را روی مدار تنظیم کند.. با کسی که هایش را بخاطر تو داشته باشد... که تو را بخواهد.. که اولش باشی... ! تو خیلی بالاتر از بودن است.. جنس باش.. جنس اعلا که یدک نمی شود!!! یاد بگیر که هر ماندنی را ندارد..! یاد بگیر گاهی بودن، باشد...! خیلی وقت ها واقعا چیزِ خوبیست...!
هدایت شده از حرم
💔 باکسی نباش که هر لحظه مجبور باشی را به هر اجباری لای لحظه هایش جا بدهی... با کسی باش که لحظه هایش را روی مدار تنظیم کند.. با کسی که هایش را بخاطر تو داشته باشد... که تو را بخواهد.. که اولش باشی... ! تو خیلی بالاتر از بودن است.. جنس باش.. جنس اعلا که یدک نمی شود!!! یاد بگیر که هر ماندنی را ندارد..! یاد بگیر گاهی بودن، باشد...! خیلی وقت ها واقعا چیزِ خوبیست...!
امام رضا (علیه السلام) فرمودند : هرکس نمیتواند ی گناهش را بپردازد ، بر و بسیار فرستد زیرا گناهانش را کاملا از بین می برد . سند : عیون اخبارالرضا ، جلد ۱ ، صفحه ۲۹۴ امام على (عليه السلام) فرمودند : ميوه ، است . سند : ميزان الحكمه ، جلد 7 ، صفحه47
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۸۳ و ۱۸۴ خود را معرفی میکنم و میگویم عضو سازمان هستم و با پری کار دارم.آقایی که پشت میز نشسته است میگوید: _توی چاپخونه اس. از اون پله ها برو پایین، پشت دستگاه اول میبینیش. تشر میکنم و بہ راه می‌افتم.روزنامه‌ی مجاهد تب بالایی گرفته است و حتی بیشتر از روزنامہ حزب جمهوری فروش میرود.روی پله‌ی دوم هستم که پری را در حال صحبت با مردی میبینم.گفت و گوی عادی ندارند.پری گاهی میخندد! تعجبم شدت میگیرد.قدمی برمیدارم.به خاطر صدای دستگاه‌ها محبورم اِهمی کنم و بلند بگویم: _سلااام! پری با دیدن من رنگش بہ سفیدی گچ میزند. _سلام! تو اینجا چیکار میکنی؟ _خواستم باهات حرف بزنم. وقت داری؟ مرد بعد از سلام میگوید میرود تا به کارهایش برسد.پری همانطور که بُهت زده است، میگوید: _دویستا دیگه باید بزنم. تو برو. _من میرم بیرون میشینم. مهم نیست، صبر میکنم. سری تکان میدهد.از پله‌ها بالا میروم. کمی آنطرف‌تر از چاپخانه صندلی پیدا میکنم. پری زودتر از موعد برمیگردد. برمیخیزم و میپرسد: _چیشده؟ یهو از من یاد کردی؟ لبهایم به خنده کش می‌آید. _همچینم یهویی نبود!‌ چند روزه میخواستم بهت سر بزنم. امروز وقت شد بیام پیشت.گفتم یکم دور بزنیم. _دور بزنیم؟ تو این وضعیت؟ _چشه مگه؟ اگہ که کار داری برو، یه وقت دیگه میام. _کار که نه! عصر میام تمومش میکنم.فِ... فکر خوبیه! بریم یه دوری بزنیم. با خوشحالی در کنارش قدم میزنم.فکر پری ذهنم را مشغول کرده! سکوتم را که میبیند بی‌طاقت میشود: _خب؟ اومدیم فقط راه بریم؟ _نَ... نه! خواستم باهات یکم حرف بزنم. _جون بہ لب شدم! اتفاقے افتاده؟ پیمان طوریش شده؟ سریع برمیگردم و لب میزنم: _این چه حرفیه؟ معلومه که نه.خیلیم حالش خوبه! _پس چی؟ پاک یادم رفته چه حرفی با او داشتم از وقتے که او را در حال بگو و بخند با آن مرد غریبه دیدم. بہ فضا سبز کوچکی میرسیم. پری میگوید بنشینیم. _یادته اولین بار که دیدمت؟ توی خونه اجاره‌ای فکر کردم تو زن پیمانی _آره یادمه وقتی گفتم خواهرشم کبکت خروس خوند! اخم میکنم و با ناز میگویم: اصلا اینطور نیست! من از پیمان بدم می‌اومد با اون اخلاق بدش! نمیدونم چجوری بعدا ازش خوشم اومد _آره جون خودت! داداش به این گلی! مرد زندگی و اهل سختی و کار دیگه چی میخواستی؟ آهسته میخندم. _آره فقط مشکلش اینه زیادی اهل کار و سختیه! از دیشب بیداره تا یه شنود رو برای عصر آماده کنه! نمیدونی چشماش رنگ خون بود. هرچی هم میگم یکم استراحت کن حالیش نیست.خ _از بچگیش همینطور بوده. وقتے بہ پیمان مسئولیت میدادن کل وقتشو صرف میکرد تا کامل انجامش بده. با سر تایید میکنم.آب دهانم را قورت میدهم و به سختی جان کندن میپرسم: _تُ... تو ازدواج کردی؟ _آ...آره!.دو هفته‌ای میشه به سازمان با امیر ازدواج کردم. چشمانم گرد میشود.نه از جهت این که دو هفته گذشته و من بی‌خبرم، نه! از این جهت متحیرم چطور پری حاضر شده کند! _دوستش داری؟ _کم‌کم توی قلبم جا باز میکنه! معلوم است از روی تن به این وصلت داده است.از جا برمیخیزیم.او به سمت چاپخانه میرود و من با تاکسی به خانه برمیگردم.پیمان هنوز درحال کار کردن بر روی شنود است.به دلخوشی اولین بهار درکنار پیمان به زحمت سفره‌ی هفت‌سینی میچینم.رادیو آغاز سال۵۸ را به ایرانیها تبریک میگوید.۱۰فروردین میشنیدم که قرار است آیت‌الله‌خمینے به مردم در حق انتخاب بدهد.پیمان زیاد راضی نیست که شرکت کند.اما من شور و شوق را که در چشمان مردم محله میبینم انگیزه میگیرم تا بروم.به پیمان حرفی نمیزنم.به بهانه خرید چند قلم وسیله از خانه بیرون میزنم.به شناسنامه‌ام در کیف نگاه میکنم حس دلهره و در دلم میپیچد.از شلوغی صف میترسم!میترسم دیر به خانه برسم و پیمان بویی ببرد.از رادیو شنیده‌ام چکار کنم.پس از امضا و مُهر، تکه کاغذ سبز را به صندوق می‌اندازم.با رهاکردن کاغذحس میکنم انگار پری‌درآتش ریختم تا از میان آتش برخیزد و بر فراز این آسمان به پرواز درآید. به خانه برمیگردم. _امشب نوبت توعه برای کشیک بری. _من؟ _آره دیگه! خودتو دست‌کم نگیر.این مبارزه‌ی ماست.هنوز اول راهه، خیلیا میخوان انقلاب رو کنن. این انقلاب میتونه برای ما باشه تا از پله‌هاش بالا بریم. نباید از عقب بمونیم که تموم این دگرگونے رو بخودشون نسبت بدن. با گفتن باشه،پیمان اسلحه‌ی کلاشینکف را به دستم میدهد.با دستان لرزان اسلحه را میگیرم. _نمیتونی بگیریش؟لازمت میشه! حتی ممکنه به فرد مشکوکی هم شلیک کنی. آب دهانم را قورت میدهم. _محکم بگیرش. خب؟ دم در دو مرد با پیکان زرد ایستاده‌اند. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
بسم الله الرحمن الرحیم سلام و نور 👋 ❌دستور قرآن برای بعد از پیروزی: ! ⏪آیت الله حائری شیرازی: ▫️ قرآن می‌گوید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ ...». وقتی نصر و فتح، پشت سر هم آمد و دیدی که مردم فوج فوج در دین خدا وارد می‌شوند، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»، تسبیح کن، حمد خدا کن، استغفار کن. ▫️ پیروزی چه تناسبی دارد با استغفار؟ یعنی خدا نکند این امت فکر کنند که بازو و توان آنها بود که پیروزی آورد؛ حول و قوۀ آنها بود، فکر و برنامه‌ریزی آنها بود. نه! باید بگویند: «استغفر الله ربی و اتوب الیه». باید بگویند که همۀ اینها بود: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ». ▫️ امام هم وقتی رزمندگان ما در عملیات بیت‌المقدس و فتح‌المبین پیروزی‌هایی بدست آوردند فرمود: «مبادا پیدا کنید که این غرور، مایۀ می‌شود». خداوند به بنی‌اسرائیل می‌گوید: «به اینکه فرزند پیغمبرید و از بین شما پیغمبران زیادی آمده‌اند تفاخر نکنید. و می‌بینید که یهود به خاطر این تفاخر، با اینکه فرزندان انبیاء هستند، خداوند شدند. فرمود: «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَب»: «ذلت و مسکنت بر آنها بارید و به غضب خدا مبتلا شدند؛ چون نعمت‌هایی که من به آنها داده بودم را به حساب خوبی خودشان گذاشتند نه به حساب لطف من. ▫️ یاد کنیم نعمت‌های خدا را. قبلاً کجا بودیم و الآن کجا هستیم؟ ما در سابق دوست شماره یک اسرائیل بودیم؛ اما الآن ..
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۵ بعد از نماز حوصله خانه را نداشت... همیشه همینطور بود، وقتی مهمانی بود در خیابانها میچرخید تا ٧شب.یا به خانه آقابزرگ میرفت،.. میدانست لااقل در مجلس پر از گناهشان نمیشد، حرفش را زده بود، را کرده بود،ولی پدر و مادرش کارخودشان را میکردند!!! بهترین جا برایش خانه آقابزرگ بود... خیلی با آنها نزدیک بود و مانوس.خودش هم دلیلش را نمیدانست!! از حیاط مسجد به طرف ماشین میرفت، و با گوشی اش شماره گرفت، _سلام آقابزرگ _سلام باباجان. خوبی. چه خبرا! ؟ _سلامتی. مهمون نمیخاین؟! _خیلی هم عالی. چی از این بهتر. زود بیا که هنوز ما ناهار نخوردیم. _مزاحم که نیستم از آنطرف خط صدای خانم بزرگ می آمد که میگفت، بگوحتما بیاد _این چه حرفیه باباجان، زودتر بیا، خاتون جان هم، سلام میرسونه میگه بهت بگم حتما بیای _چشم. پس تا یه ربع دیگه من اونجام. چیزی نمیخاین، بخرم؟! _نه باباجان، _پس میبینمتون. یاعلی _یاعلی . . . . چند ساعتی که پیش آقابزرگ و خانم بزرگ گذرانده بود،او را شاد و سرحال کرده بود،مثل همیشه. ساعت کمی به ٧ مانده بود.. که کناری توقف کرد و به عمومحمد زنگ زد که تا میرسد آماده باشند.بوق سوم بود..خواست قطع کند که صدای دخترانه ای اما رسمی پاسخش داد: _الو بفرمایید. +سلام.خوب هسین. عمو محمد هستن!؟ _ممنون. بله. چند لحظه گوشی.. بعد از چند دقیقه صدای عمو محمد گوشش را نوازش داد. _به به سلام گل پسر. چطوری خوبی؟ +سلام عمو خوب هسین، بدموقع مزاحم شدم. _نه عمو این چه حرفیه.جانم، کاری داشتی؟ +دارم میام دنبالتون.گفتم اول زنگ بزنم که آماده باشین. من تا بیست دقیقه دیگه میرسم _نه.!! شما نیاز نیس زحمت بکشی ما خودمون با آژانس میایم +نه بابا چه زحمتی، مدت زیادیه تو مهمونی ها نبودین.. حالا که اومدین میام دنبالتون.. زنگ بزنین کنسلش کنین.. من تو راهم.. خیلی دوستش میداشت.. همین عمومحمدی که حرفهای ناگفته اش را میخواند.و تمام حرکاتش را پیش بینی میکرد.اما خودش نمیدانست دلیل اینهمه نزدیکی چیست..!!همیشه هوای و را داشت. عمومحمد هیچ علاقه ای نداشت که به مهمانی هایشان برود. این بار هم بعد از چند سال بااصرار برادرش کوروش بود که می آمد.با این که به محض ورودش موسیقی را خاموش کنند. و برادرش قبول کرده بود. عمومحمد با خنده گفت: _باشه عموجون. وارد کوچه شان شد. از دور میدید که آنها جلو در به انتظارش هستند. خوشحال شد، انرژی گرفت،پایش را روی پدال گاز فشار داد. جلو پای عمو ترمز کرد. بالبخند پیاده شد. با عمو دست داد.کمی آنطرف تر طاهره خانم را دید و دخترهایشان مرضیه و ریحانه. چشمهایش را رساند. با حجب و ، آرام و مردانه، جواب سلام و احوال پرسی های طاهره خانم را میداد. فقط با تکان دادن سرش سلامی به دختر عموهایش کرد. برای خانوم ها قائل بود.بخصوص اگر بانویی از تبار یاس بود و محجوب و زهرایی. عمو محمد جلو نشست. طاهره خانم و دخترها عقب نشستند. هنوز استارت ماشین را نزده بود،عمو گفت: _راضی به زحمتت نبودم پسرم. خودمون می آمدیم. +اختیاردارید این چه حرفیه!؟.. وظیفه م هست.علی اقا کجاست؟ عمومحمد_سرکاره، اخرشب میاد. تا به خانه برسند،.. باعمو گرم گرفته بود. از آب و هوا گرفته تا کنکور و کارهای روزمره اش برای او تعریف میکرد.و عمومحمد چقدر او را پدرانه گاهی نصیحت میکرد و گاهی تشویق. رسیدند.... درب پارکینگ را با ریموت باز کرد.ماشین را به داخل حیاط هدایت کرد. عمارتی به وسعت ١٠٠٠متر که خانه ای ۶٠٠متری در آن ساخته شده بود.ورودی «خانه باغ» درختهای نارنج،توت، سیب، زیتون، گلهای رنگانگ در باغچه های کوچک خودنمایی میکرد. و پشت خانه را، گلخانه و ایوانی جذاب و باطراوت، تشکیل میداد. خانه ی دوبلکس، طوری طراحی شده بود که اطرافش پر بود از درخت های تنومند و کهنسال. دوسالن پذیرایی، یک مهمانخانه، و ۴اتاق در طبقه بالا،.. که همه وسیع بود... و هر قسمتی را با رنگی از مبل و پرده. ماشین را پارک کرد... باعمو جلو راه میرفت.وخانمها پشت سرشان. مادرش فخری خانم، گرچه از خانواده برادر شوهرش هیچ خوشش نمی آمد، اما به رسم مهمان نوازی به استقبال آمد.سعی میکرد به گرمی پاسخ سلام و احوال پرسی ها را بدهد. وارد سالن پذیرایی شدند... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚