eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 درمان ضعف اولین چیزی که در فرمایشات اهل بیت علیهم السلام تقویت کننده معرفی شده، است. 💠 امام صادق علیه السلام : پیاز خستگی را میبرد و عصب را تقویت میکند و آب و قدم ها را زیاد میکند و تب را بر طرف میکند. [محاسن ج2 ص522] دومین مورد : برگ چغندر 💠 فرمایشات یکی از معصومین علیه السلام : بر شما باد ، که آن در کنار رودی در بهشت می روید و در آن شفای هر دردی است و عصب را تقویت میکند و گرمی را بر طرف میکند و استخوان ها را کلفت میکند. [مکارم الاخلاق 181] سومین مورد : کشمش 💠 امام صادق علیه السلام : عصب را تقویت میکند و خستگی را می برد و نفس را خوش میکند. [کافی ج6 ص352] چهارمین مورد : بابونه در منابع طبی توصیف هایی که برای آمده زیاد است. پنجمین مورد : 💠 در روایت آمده که حمام منافع زیادی دارد که منجر به تعدیل طبایع می شود و عصب ها را نرم می کند و... [بحار الانوار ج 59 ص322] ( ) 📌در صورتی که شخصی مشکلی در رابطه با اعصاب و مسائل روحی و روانی داشته باشد یا حتی طبق استفاده ای که روایات می شود اعصاب بدن، می توان بابونه، برگ چغندر و پیاز را خشک کرده و به صورت دارو از آن استفاده کند یا در جیره غذایی روزانه خود این سه مورد به همراه مقداری کشمش قرار دهد. مقدار و موقع استفاده دارویی این ترکیب: می توان صبح ناشتا یک قاشق مربا خوری از ترکیب خشک شده این سه مورد به همراه مقداری کشمش مصرف کند. @haran110
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۲ این را به اقاجون هم گفته بودم... وقتی داشت از با میگفت اقاجون سکوت کرد.. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت: _بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم بعد رو ب مامان کرد و گفت: _شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد  کسی ب شهلا کاری نداشته باشد ایوب گفت: _من دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما بشوید.. چشم های میشوند چشم های ‌‌ کمی مکث کرد و ادامه داد: _ من را گرفته است گاهی عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید کنید تا ارام شوم من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب عصبی ام _عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند . گفتم: _اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به من نگویید باید از شما باخبر میشدم که شدم. گفت: _خب حاج خانم نگفتید تان چیست؟؟ چند لحظه فکر کردم و گفتم: _ سریع گفت: _مشکلی نیست. از صدایش معلوم بود ذوق کرده است. گفتم: _ولی یک شرط و شروطی دارد! ارام پرسید: _چه شرطی؟؟ من: _نمیگویم یک جلد !👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، را به همان "ب" بسم الله میکنم. ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم. سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش. گفتم: _انگار قبول نکردید. _ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند! چند لحظه مکث کرد. _شهلا؟ موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود. ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.. ادامه دارد... ✿❀