eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 10پیشنهاد رسانه ای در زمینه شهادت سردار 🌑 حاج قاسم به آرزوی خود رسید و پاداش مجاهدت های خود را گرفت اما عموم مردم ایران ضمن عزاداری برای این مجاهد بزرگ باید تلاش کنند تا . در این راستا 10سرخط و پیشنهاد تقدیم می شود: 1️⃣ تقویت روحیه شهادت طلبی در میان مردم. تلاش شود تا ارزش جهاد و شهادت احیا شده و شهادت به عنوان آرزو و آرمان عمومی تلقی گردد. ملتی که طالب شهادت باشد هرگز شکست نمی خورد. و «پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است» 2️⃣ تقویت استکبار ستیزی و دشمن شناسی. ترور سردار، پس از بمب گذاری در زیرمنزل وی و پس از حمله به سردار حاجی زاده در سوریه بوده است؛ این یعنی دشمن شمشیر را از رو بسته و پس از تروریست خواندن نیروهای ایران، بشدت دنبال ترور آنهاست. آمریکا ، و در دنیاست. ثبت نام عمومی برای پویش ایده بسیار خوبی است. 3️⃣ تلاش جدی برای سردار سلیمانی. این تشییع، نمادی از روحیه مقاومت و یک رفراندم ملی بوده و پایانی است بر همه تلاشهای سربازان ملکه، رجوی و بن سلمان در فضای مجازی. اقدامات اجتماعی مانند نصب پرچم سیاه به منزل، خودرو، مساجد، هیئات، میادین عمومی و معابر و ورودی‌ و خروجی‌های شهر، پوشیدن لباس مشکلی، تاسیس ایستگاه‌های صلواتی، برگزاری مراسم عزاداری فراموش نشود. 4️⃣ تقویت وحدت ملی حول محور مقاومت و فداکاری ملی. سپهبد سلیمانی به هیچ جریان سیاسی داخلی انتساب ندارد و بر اساس نظرسنجی ها از محبوب ترین چهره ها در میان ایرانیان است. باید وجوه انسانی و دلسوزی سلیمانی برای امنیت مردم برجسته تر شود و این وجوه محور وحدت عمومی گردند. 5️⃣ الگوسازی داخلی و از سردار سلیمانی به عنوان سربازی فداکار وطن. در تاریخ ایران، سرداران مجاهدی وجود داشته اند که بدلیل فداکاری شان، در تاریخ ماندگار شده اند. از سپهبد سورنا تا امامقلی خان، الله وردی خان،ستارخان و باقرخان، سپهبد صیاد شیرازی و حالا سپهبد قاسم سلیمانی که در ایمان، شجاعت، ایثار، مردمی بودن و کارهای بزرگ، سرآمد همه سرداران تاریخ ایران است. 🔹سلیمانی، چهره ای و فراتر از امثال چگوآرا، ماندلا و فیدل کاسترو است. حضور ما در رسانه های انگلیسی و عربی بشدت ضعیف است و فضای موجود که توسط منافقین، عربستان و مزدوران سیا مدیریت می شود، علیه قاسم سلیمانی است. آقا بجنبید❗️ 6️⃣ اعلام مرگ قطعی راهبرد مذاکره با آمریکا. مذاکرات احمقانه و خائنانه، نه تنها شش سال از فرصت های ملت 80میلیونی را بر باد داد بلکه به ترور علنی و جنگ آشکار آمریکا با ما انجامید. دولتی که با کم کردن بودجه منطقه ای و با فتنه ، نقش مهمی در کاهش برخی مولفه های قدرت منطقه ای کشور داشته باید شود. مرگ قطعی تفکر مذاکره و غربگرایی باید در ، عیان شود💯 🔅 ممکن است عده ای از تنش و خطر جنگ با آمریکا بترسند که باید در پاسخ شان گفت بسیار بیشتر است. اگر جواب قاطعی در برابر حمله آمریکا به کاروان حشدالشعبی داده می شد، حالا جرات حمله به سردار را نداشتند. آغاز کننده جنگ، ما نبوده ایم همچنان که در جنگ با صدام هم ما آغاز نکردیم اما نهایتا «حزب الله هم الغالبون» 7️⃣ تلاش برای تقویت وحدت مردم ایران و عراق. باتوجه به شهادت همزمان برخی فرماندهان عراقی در کنار سردار سلیمانی، راهبرد باید جدی تر دنبال شود. 8️⃣ خط هاو نفوذی هایی که از شهادت سردار سلیمانی خوشحالی میکنند و توسط اینستاگرام در حذف پیامهای مرتبط با سردار شهید،باید رسوا شود. از شبهات موجود در فضای مجازی هم نباید غفلت کرد شبهات مربوط به حضور منطقه ای ایران، شادی برخی از مردم عراق، هزینه های آمریکا ستیزی و ضد تروریست دانستن ترامپ (که بغدادی و سلیمانی را کشت!)☹️ 9️⃣ مطالبه مراقبت نسبت به تکرار موارد مشابه. فرض کنید، زبانم لال، آیت الله رئیسی یا برخی از چهره های تعیین کننده نظام ترور شوند؛ کور سوی امیدی که در مردم بوجود آمده است هم بسته می شود. باید از مراکز امنیتی مطالبه کنیم که نسبت به رصد شیاطین و دقت بیشتری کرده و راه تکرار چنین وقایعی را ببندند✔️ 🔟 مهم ترین حرکت ما می تواند👈تبیین برکات خون سردار سلیمانی باشد. گام اول انقلاب با خون آیت الله سید ، فرزند رشید امام برداشته شد (الطاف خفیه الهی) و به سقوط سلطنت و تاسیس جمهوری اسلامی انجامید و نهال نیز با خون سردار اسلام، قاسم سلیمانی آبیاری شده و باید خط فروپاشی اسرائیل و باید همزمان با تقویت خط مقاومت در داخل کشور ادامه یابد.
Fadaeian_Fatemiye_Aval_98_Shab3_05.mp3
14.52M
🎤🎤 سید رضا نریمانی ◾️ مگه شهید می میره؟؟ تقدیم به سردار #قاسم_سلیمانی 🎧 نوحه زمینه زیبا فاطمیه ۹۸
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_ویکم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... نویسنده : @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید ب
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... نویسنده : @haram110