دستت ، اما حکایت دیگری دارد
رحم الله عمی العباس ع
مدافع حرم تو چه کردی که این همه شبیه اهل حرم شده ای؟؟!!
از #قاسم نامش را
از #علی_اکبر اربا اربا شدنش را
از #قمر_بنی_هاشم دست بریده اش را😭
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
#خیمگاه_حسینی 🔹السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَة ▫️سلام بر شما اى اهل بيت نبوّت،و جايگاه رسالت،و عرصه رفت و آمد فرشتگان،و مركز فرود آمدن وحى و معدن رحمت.
#السلام_علی_الحسین_و_علی_علی_ابن_الحسین_و_علی_اولاد_الحسین_و_علی_اصحاب_الحسین_و_علی_أخیک_المظلوم_ابالفضل_العباس #دلیل_زندگیم_حسین❤ #الحمدلله_الذی_خلق_الحسین #شاه_دلم_حسین #وطنم_کربلا #امیری_حسین_و_نعم_الامیر #امام_حسین_حضرت_عشق #حب_الحسین_یجمعنا #لبـیک_یـا_حسـین_ع❤️ #یا_لثارات_الحسین #انا_مجنون_الحسین #یا_حسین_نگهبان_دلم_باش #بابی_انت_و_امی_یا_اباعبدالله #بیچاره_اون_که_حرم_ندیده😔 #بیچاره_تراون_که_دیدکربلاتو😭 #بین_الحرمین #چای_عراقي #عاشق_کربلا_دلتنگ_حرم #درهواےبوےخاڪٺبیقرارمڪربلا #یا_اباعبدالله_ع❤️ #شش_گوشه #یا_باب_الحوائج_علی_اصغر_علیه_السلام #سکینه_بنت_الحسین #قمر_بنی_هاشم #اللهم_ارزقنا_کربلا #اللهمالرزقناحرم #بطلب_دلتنگتيم_ارباب_جان💔😔 #قدیمی_ترین_رفیقم_حسین #رقیه_بنت_الحسین_سلام_الله_علیها
#حضرت_عباس #حضرت_ابالفضل #عباس_بن_علی #علمدار #سقا #قمر_بنی_هاشم #کربلا
هر چه داریم همه از كرَم #عباس است
خلقت #جنتِ حق ، لطف كم #عباس است
نور بر #شمس و #قمر ، #ماه_بنی_هاشم داد
#عرش یك ذره ز خاك قدم #عباس است
نه فقط خلقِ #زمین #عبد و غلامش باشند
بخدا خیل #ملائك حَشَم #عباس است
#شیعه از #كینه #دشمن نهراسد هرگز
#دین ما تحت لوای #عَلَم #عباس است
در صف حشر #علمدار #شفاعت زهراست
علم #فاطمه #دست قلم #عباس است
نام #معشوق مبر نزد من از #عشق مگو
عشق دیریست كه در پیچ و خم #عباس است
ای كه حاجت ز #حسین میطلبی دقت كن
پرچم شاه به سوی #حرم_عباس است
#یا_عباس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یا_علی