eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
19.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ ششم »• ◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️ ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ راه رو اشتباه رفتیم...... ☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
32.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ هفتم »• 👈 مهمترین رکن دین چیست؟ (روایتی سنگین از حضرت امام محمدالباقر علیه السلام) ◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️ ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ راه رو اشتباه رفتیم...... ☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
21.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽️▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ هشتم »• 👈عتاب سنگین خداوند به پیامبرش 👈با چه توجیهی در پرداختن به فرعیات پررنگ تر از اصل عمل می‌کنیم؟!!! ◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️ ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ راه رو اشتباه رفتیم...... ☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
29.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽️▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ نهم »• 👈طبق روایات امام پدر مهربان ماست. طرد و آواره کردن پدر چه عواقبی داره؟!! 👈با این عملکرد منتظر نجات هستیم؟؟؟ ! ◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️ ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ راه رو اشتباه رفتیم...... خلاصه کلام راه رو اشتباه رفتیم...... ☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
28.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽️▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ دهم »• 👈پیام‌های ناگواری که از حضرات اهل‌بیت علیهم السلام رسیده 😔 با این سطح توجه به ستون دین، فقط بلا پشت بلا! ◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️ ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ خلاصه کلام راه رو اشتباه رفتیم...... ☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
20.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽️▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ یازدهم »• 👈انگشت اشاره مولامون حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به کدوم سمته؟ و چرا؟؟؟ ◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️ ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ خلاصه کلام راه رو اشتباه رفتیم...... ☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
* 💞﷽💞 📚 زیبای احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید. همه تعجب کردیم. محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!! بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید. چون من و مامان نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم، و و پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!! آقای موحد با یه دسته گل تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من ،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم.ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.آقای موحد هدیه ای از کیفی که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم. بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم.میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به بابا . هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟! بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین نشسته بود.ناراحت بودم.سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟ گفتم: _درسته. -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟ -درسته. -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟ -درسته. به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم.خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا. لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!! نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی. گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!! گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....کار وحید ، ،ولی خودش مرده.میتونه کنه.ولی تو حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی. -بابا..شما که میدونید.... -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت. بابا رفت.من موندم و امین... امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم. به امین گفتم دلم برات تنگ شده.. زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن...من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین. دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم. اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ -وحید پی خوشگذرانی میره؟با زن دیگه ش خوشه که برای ما کم میذاره؟هرچند که من فکر نمیکنم کم میذاره.وحید بیشتر از توانش برای ما وقت میذاره.از خواب و استراحتش برای من و فاطمه سادات میزنه..شما فکر میکنید اگه وحید کارشو وظیفه ی خدایی نمیدونست بازهم ادامه میداد؟ آقاجون ساکت بود.گفتم: _من و وحید میخوایم که شما مثل سابق برای ما پدری کنید،بامهربانی و محبت.من و وحیدهمیشه محتاج محبتهای شما هستیم...این روزها برای من و وحید سخت میگذره چون شما با ما مثل سابق رفتار نمیکنید. چند وقت بعد اوضاع خونه آقاجون مثل سابق بود... هروقت وحید و من میرفتیم خونه شون صدای خنده و شادی تو خونه شون میپیچید... یه روز دیگه رفتم پیش علی.بهش گفتم: _بعد از امین خیلی نگران و ناراحت من بودی. دوست داشتی خوشبخت باشم.من الان با وحید خوشبختم.ولی این سردی رفتار شما داره خوشبختی منو ازم میگیره.وحید ناراحته.از من خجالت میکشه که بخاطر اون تنهام گذاشتی. وقتی وحید ناراحته،منم ناراحتم.اگه خوشحالی من برات مهمه با ما مثل سابق باش. علی گفت: _زهرا خودت خوب میدونی چقدر برام مهمی.تو لیاقتشو داری که بهترین زندگی رو داشته باشی... -داداش،بهترین زندگی از نظر شما یعنی چی؟یعنی داشتن یه همسر خوب؟من خیلی خوبشو دارم.خودت هم خوب میدونی وحید واقعا مرد خوبیه. -آره مرد خوبیه،ولی این مرد خوب چقدر کنارته؟تو چرا همیشه تنهایی؟ -آره داداش.وقتهای بودن وحید کمه.ولی همون وقتهای کم اونقدر شیرینه که شیرینیش همیشه با من هست...داداش زندگی من اینجوریه.من از زندگیم .اگه به گذشته برگردم بازهم با وحید ازدواج میکنم.شما میتونی به این سردی رفتارت ادامه بدی و از شیرینی زندگی من و وحید کم کنی یا علی مهربان همیشگی باشی و از سختی های زندگی من و وحید کم کنی. انتخاب با خودته. یه روز دیگه رفتم پیش محمد... از محمد بیشتر ناراحت بودم.محمد،هم خوب میدونست کار وحید درسته،هم خوب میدونست چقدر آدم خوبیه، هم چون روحیات منو بیشتر میشناخت باید بیشتر درکم میکرد ولی اون بیشتر مانعم میشد. محمد حتی برای اینکه با وحید رو به رو نشه به یه بخش دیگه انتقالی گرفته بود.بهش گفتم: _من تا حالا تو زندگیم خیلی شدم.ولی هیچکدوم به اندازه این امتحانی که الان دارم برام نبود.همیشه راه درست برام روشن بود.اما الان واضح نیست برام... دلم میگه قید خواهر و برادری رو بزنم.عقلم میگه بخاطر وحید این کارو نکنم.خدا میگه این کارو نکن... محمدنگاهم کرد. -وحید از اینکه منو تنها گذاشتی ناراحته.از اینکه بخاطر اون تنهام گذاشتی اذیت میشه.خودت خوب میدونی من همیشه نسبت به تو چه حسی داشتم ولی اگه بخوای وحید اذیت کنی تا جایی که خدا بهم اجازه بده قید خواهر و برادری رو میزنم. بلند شدم.گفتم: _اگه برات مهمه تو رفتارت تجدید نظر کن.اگه برات مهمه که...خودت میدونی. دیگه اون دل برای من نیست. از اون به بعد بیشتر میومدن خونه بابا ولی وقتهایی که وحید مأموریت بود... وقتی میرفتیم خونه آقاجون وحید خوشحال بود.ولی وقتی میرفتیم خونه خودمون یا خونه بابا ناراحت بود ولی به روی خودش نمیاورد.به وحید گفتم: _بریم خونه آقاجون زندگی کنیم. وحید منظورمو فهمید.گفت: _الان حداقل وقتی من نیستم برادرهاتو میبینی. بریم خونه آقاجون کلا ازشون جدا میشی. تنهایی من،وحید رو ناراحت میکرد،ناراحتی وحید،منو. وحید مأموریت بود و قرار بود دو روز دیگه برگرده... همه خونه بابا جمع بودیم.گرچه درواقع ناراحت بودم ولی به ظاهر خوشحال بودم و شوخی میکردم.همه تو حال بودیم که زنگ در زده شد.وحید بود.من همیشه بهش میگفتم که مثلا امشب همه خونه بابا هستیم ولی اینبار بهش نگفته بودم. وحید خبر نداشت بقیه هم هستن.بالبخند و مهربانی اومد تو حیاط.من روی ایوان بودم. گفت: کلید نداشتم.زنگ در پشتی رو زدم جواب ندادی گفتم احتمالا اینجایی. مثل همیشه از دیدن وحید خوشحال شدم. همونجوری که باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم وارد خونه شدیم. وحید وقتی بقیه رو دید خیلی خوشحال شد.باباومامان بامهربانی اومدن جلو و با وحید سلام و احوالپرسی کردن. بعد بچه ها با ذوق دورش جمع شدن و عمو عمو میکردن. وحید هم رو زانو نشسته بود و بامهربانی باهاشون صحبت میکرد.اسماء و مریم هم بهش سلام کردن. علی بلند شد و ... ادامه دارد... نویسنده بانو
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 از شما دوستان خواهش می کنم این کلیپ رو هر چقدر ارادت دارید به ساحت مقدس آقامون منتشر کنید، تا مردم فقط درگیر جشن و شادی در نیمه شعبان نباشند و بدانند که باید آقای مظلوممون رو طلب کنند . ما به امام زمانمان نیازمندیم... ‼️
🛑 امام رضا علیه‌السلام برای روز های آخر 🖇 👤 عبد السّلام بن صالح هروى گويد:در روز ماه شعبان بر وارد شدم ایشان فرمودند: يا اباصلت بيشتر ماه شعبان گذشت و اين جمعه آخر است، 1⃣هرچه از در اين ماه كوتاهى كرده‌اى در باقى آن كن 2⃣بر تو باد اهتمام نمودن در امور و ترك آن‌چه مهم نباشد 3⃣زياد و كن و را تلاوت كن و از گناهان كن تا اين‌كه ماه خدا به تو رو كند و تو از باشى، 4⃣ در گردن خود مگذار مگر آن‌كه ادا كنى 5⃣در قلب خود بر جاى نده مگر آن‌كه بيرون برى 6⃣قصد نكن به انجام مگر آن‌كه خود را بازدارى، پیشه كن و در امور پوشيده و آشكار بر او كن.همانا آن كه بر خدا توكل كند،خداوند او را است، خداوند امر خويش را به پايان خواهد برد، همانا خداوند براى هرامرى زمانى قرار داده است. 7⃣👈و در باقى ماندۀ اين ماه بسيار بگو:«اللّهمّ‌ إن لم تكن قد غفرت لنا في ما مضى من شعبان فاغفر لنا فيما بقي منه»👉 همانا خداوند تبارك و تعالى در اين ماه بسيارى را به حرمت از آتش آزاد مى‌كند. 📚عيون أخبار الرضا عليه السلام ج ۲، ص ۵۱ @haram110
حرم
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۶
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۳۷ ایوب داشت به خرده کارهای خانه می‌رسید... پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت. گفتم: _"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار" _ مثلا چه جور کاری؟ + نیست، کاری باشد. سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت: _"نُچ، خانم ها یا باید شوند، یا و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد." ناراحت شدم: _"چرا حاجی؟" چرخید طرف من _"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.... هیچ کس ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.... حتی اگر به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.... او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.... اصلا میدانی شهلا، باید را کشید، نه اینکه ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. چقدر ناز آدم های مختلف را سر کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خودش را می خواهد. به و احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: _"به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود بستری می شد ادامه دارد... ✿❀
🌸 اطلاعیه مهم | معرفی سرویس‌های ایرانی برای جایگزینی با نمونه‌های خارجی با توجه به اختلالات اخیر در شبکه اینترنت کشور که ناشی از حملات سایبری رژیم صهیونیستی اسرائیل بوده و محدودیت‌هایی را برای دسترسی به برخی سرویس‌های بین‌المللی ایجاد کرده، لازم است کاربران با سرویس‌های ایرانی جایگزین آشنا شوند. متأسفانه بسیاری از افراد هنگام مواجهه با این اختلالات، با جستجو در گوگل یا موتورهای جست‌وجوی خارجی نتیجه‌ای نمی‌گیرند و تصور می‌کنند تمام سرویس‌ها از کار افتاده‌اند. در حالی‌که سرویس‌های ایرانی توانمندی در بسیاری از حوزه‌ها در دسترس هستند. 📌 به همین دلیل، فهرستی از سرویس‌های ایرانی جایگزین در حوزه‌های مختلف (جست‌وجو، ایمیل، نقشه، پیام‌رسان، فضای ابری و...) تهیه و در اختیار کاربران قرار می‌گیرد. 📣 خدمت‌های ایرانی برای جایگزینی با نمونه‌های خارجی: ✅ موتور جستجو (Search Engine) ذره‌بین https://zarebin.ir https://cafebazaar.ir/app/com.zarebin.browser مرورگر گردو و گردو لایت https://gerdoo.me https://cafebazaar.ir/app/me.gerdoo.browser_plus شاد ‌بین (جستجوگر مناسب کودک) https://shaadbin.ir https://cafebazaar.ir/app/ir.shaadbin.browser ✅ شبکه اجتماعی و پیام رسان شبکه اجتماعی و پیام رسان روبیکا https://rubika.ir https://cafebazaar.ir/app/app.rbmain.a پیام رسان ایتا https://eitaa.com https://cafebazaar.ir/app/ir.eitaa.messenger پیام رسان بله https://bale.ai https://cafebazaar.ir/app/ir.nasim پیام رسان سروش پلاس https://soroushplus.com https://cafebazaar.ir/app/mobi.mmdt.ottplus شبکه اجتماعی ویسگون https://wisgoon.com https://cafebazaar.ir/app/com.wisgoon.android میکروبلاگ ویراستی https://virasty.com https://cafebazaar.ir/app/com.virasty.app ✅ نقشه و مسیر یاب (Map) نشان https://neshan.org/maps https://cafebazaar.ir/app/org.rajman.neshan.traffic.tehran.navigator بَلَد https://balad.ir https://cafebazaar.ir/app/ir.balad ✅ ترجمه (Translator) ترگمان http://targoman.ir https://cafebazaar.ir/app/com.anonycoders.targoman فرازین https://www.faraazin.ir ✅ ایمیل (Email) میل http://mail.ir چاپار http://chmail.irاز همه همراهان خواهشمندیم که با انتشار این پیام و معرفی این سرویس‌ها به اطرافیان، به افزایش آگاهی عمومی و حفظ جریان ارتباطی در کشور کمک کنند. 🧩 با هم، هوشمند و مقاوم می‌مانیم.