فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
🎥پیرمرد منتظر/
آقای من، سالهاست که منتظرم تا حکومت شما برپا شود، دیگر سن و سال من زیاد شده است و مرگ خود را نزدیک میبینم، من گریه میکنم، زیرا میبینم دشمنان شما شاد و راحت هستند، ولی شما در اوج سختیها هستید، من بر این حالت شما گریه میکنم...
اینها جملاتی بود که پیرمرد منتظر در حالی که گریه میکرد، به امام صادق علیه السّلام عرض کرد و حضرت، وعدهٔ بسیار شیرینی به او دادند...
📚کفایةالاثر ص۲۶۵
31.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
معنای رحمان و رحیم/
🎤استاد معاونیان؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
🎤گزیدهٔ بیانات آیت اللّه سیّد علی میلانی، در آستانهٔ شهادت رئیس مذهب، حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام - شوال المکرم ۱۴۴۵ ه.ق/
4_6001341425990502216.mp3
2.68M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
مصائب امام صادق علیه السّلام...😭
🎤استاد معاونیان؛
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
«ابوهاشم جعفري ميگويد: در محضر حضرت امام جوادالائمه عليه السلام بوديم، صحبت از سفياني شد
و اين جمله بازگو شد که:
«امر سفياني از حتميات است»،
به خدمت حضرت امام جوادالائمه عليه السلام گفتم:
❓«آيا ممکن است در مورد يک امر حتمي نيز براي خداي تبارک و تعالي بدا حاصل شود؟
حضرت علیه السلام فرمودند : آري.
گفتم: ميترسيم در مورد قائم (عليه السلام) نيز براي خداوند بدا حاصل شود!
حضرت امام جوادالائمه فرمودند:«القائم من الميعاد و الله لا يخلف الميعاد».
«ظهور قائم (عجل الله فرجه) ميعاد است
(يعني: خداوند توسط حضرت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به آن وعده داده است)
👈و خداوند هرگز در وعدههاي خود خلف نميکند».
📚اثباة الهدي،ج۳، ص۵۴۴
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است.
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمانکابوسࢪرویایی💗 قسمت140 صدای داد گوش هایم را می خراشد. مرد گنده گاهی شلاق
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوسࢪرویایی💗
قسمت141
آن تکه کاغذ را پایین می گذارد و همان طور که اثرات درد در صورتش هویدا می شود، به آهستگی برایم لب می زند:
_این لباسی که تنتون هستش رو هیچکی ندوخته.
_مگه میشه؟ حتی یه نخ رو یه کسی میسازه!
_نه خودش درست شده.
دیگر از این بحث های حاشیه ای خوشم نمی آید و زیر لب می غرم:
_به سرتون زدن؟ مخ تون عیب کرده؟
خنده ای کوتاه می کند.
_نه! میشه بگین چطور این لباس تولید کننده داره اما این جهان نه؟
یعنی کوه ها یکهو از زمین بیرون اومدن؟ یا کهکشان ها خودشون خودشون رو ساختن؟
زمین هم مادرزادیست؟
می مانم چه بگویم. لب می چینم تا جوابی بدهم اما چیزی به ذهنم نمی رسد.
_گیرم که خدا هم هست اما اینجا میتونه برام معجزه کنه؟ میتونه دست غیبشو بیاره سمتم و راه فرار رو نشونم بده؟
_نه خدا معجزه نمیکنه البته که اگه بخواد میشه اما خدا صبرش رو میده.
سکوت می کنم و او از من می پرسد:" شما جز کدوم دسته ای دخترم؟"
لبم را آویزان می کنم و چیزی جواب نمی دهم.
_البته که حزب و دسته کار درستی نیست اما تو هر گروهی که هستی باید تا تهش باشی البته اگر بهش ایمان داری.
اگه ایمان نداری بهتره ازش بیای بیرون. شک کردی برو دنبال تحقیق.
توی هر راهی که هستی با جون و دل بپذیر.
حس خوبی نسبت به این مرد ندارم. انگار میخواهد با زبانش مرا از چیزی هایی که سازمان بهم یاد داده دور کند.
خوب می فهمم میخواهد بذر شک را در مغزم بکارد.
_من جز هر گروه و دسته ای هستم بهش اعتماد و آگاهی دارم.
شما همیشه عادتون اینه آدمو موعظه کنین و منبر برین.
پیرمرد بیچاره که تا به آن زمان به زور کلمات را ادا می کند خاموش می شود.
با آن حال نزارش برمی خیزم.
از درد صورتش جمع می شود و دستانش را کنار گوش قرار می دهد و الله اکبر می گوید.
با خودم می گویم این جماعت چقدر سر سخت اند!
مگر خدا واجبش کرده که نماز بخواند آن هم با زجری که می کشد.
مگر خدا محتاج نماز چنین کسی است؟
همان طور زیر چشمی نگاهش می کنم صدایی از بیرون سلول به گوش می آید.
با کشیده شدن یکی از قفل های در گوش هایم به درد می آید و سایهی خیالات جورواجور ذهنم را مختل می کند.
کمی نگذشته که با فحش و کتک کسی را می برند اما صدای جیغ و دادی بلند نمی شود.
برمی گردم و پیرمرد را می بینم که در حالت سجده آن چنان از ته دل گریه می کند که تمام تنش به لرز می آید.
دلم کباب می شود. گمان می کنم او از این زندان و دردهایش بریده و از خدا می خواهد کاری برای آزادی اش کند.
باخودم می گویم او که تا چند دقیقه ای پیش رجز می خواند حال چطور شده که اینگونه عجز و ناله می کند!
صبر می کنم و بعد از نماز گوش تیز می کنم تا ببینم پیرمرد در سجده چه می گوید.
کلمات مبهمی به گوشم می خورد.
کمی صدایش بالا می رود و می توانم کلمهی "الهی العفو" را بشنوم.
تمام تصوراتم فرو می ریزد. به یک باره دیواری بین افکار خودم و این پیرمرد می بینم.
در گوشهی سلول و جایی که دست احد ناسی به ما نمی رسد به جای این که دکتر بخواهد یا راهی برای فرار...
او طلب مغفرت می خواهد!
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمانکابوس رویایی💗
قسمت142
نمیدانم این چه کاری است.
بی توجه به او در خود جمع می شوم.
پیرمرد بعد از نماز برمی خیزد و مقابلم می ایستد.
سر بلند می کنم اما نگاهش به من نیست.
در حالی که به سویی دیگر خیره شده به من می گوید:
_دم در نشینید. اون ور گلیم سالمه میتونین اونجا استراحت کنید.
به بدن رنجور و لاغرش نگاه می کنم.
استخوان گونه اش بیرون زده و پوست زیر چشمش چروکیده است.
با این حال گرفته نمی توانم سخاوتش را بپذیرم.
_من راحتم.
_دخترم، من اینطور ناراحتم.
من به زمین سرد و خشک عادت دارم.
میخواهم چیزی بگویم اما پشیمان می شوم.
آهسته برمی خیزم و روی آن طرف گلیم می نشینم.
پیرمرد با نفسی که به سختی از گلویش به در می آید دوباره شروع می کند به گفتن ذکر و دعا.
از خودم بیزار می شوم که رفتار زشت و زننده ای با چنین مرد بخشنده ای کرده ام.
میخواهم بیشتر از او بدانم و بعد از اهم و اهم می پرسم:
_حاج آقا شما چرا اینجایین؟
زبانش از ذکر می ایستد. آب دهانش را به سختی قورت می دهد و می گوید:
_شما میدونین امام خمینی چه کسی هستن؟
_یه چیزایی میدونم. فکر کنم از مخالفین سلطنت هستش و شعاراش رو از زبون مردم شنیدم.
لبخندی می زند.
_احسنت... من رو به جرم آزادی بیان گرفتن.
_آزادی بیان... این روزا دیگه همچین چیزایی نیست. خیلیا رو واسه همین می گیرن.
_درسته. من رو برای پخش اعلامیه گرفتن.
به قیافه اش نمیخورد از این کارها بکند و از او می پرسم:
_چپی هستین یا راستی؟
لبانش به خنده از هم فاصله می گیرند و روزنهی نور به تبسمش نظاره می کند.
_هیچ کدوم. من اسلامی ام!
_اسلام؟
تمام شک و شبهه هایی که به ذهنم سرازیر شده به یک باره جلوی چشمم رژه می رود.
اندک نفرتی هم به پر و پایم می پیچد و تعصب را چاشنی تفکرم می کند.
_من خیلی چیزا در مورد اسلام شنیدم حاج آقا! اما بنظر من اسلام تناقضه.
شما با این همه هوش و زکاوت چطور قاطی همچین دینی شدین؟
همانطور که انگشت میان بند بند انگشتانش می چرخاند، می گوید:
_مطمئنید خیلی چیزها شنیدین؟
شاید هم خیلی چیزها رو بهتون نگفتن.
_مثلا چی؟
_همین تناقضی که عرض می کنید.
چطور به سمع تون رسوندن؟
مکث می کنم و تفکرات در سرم را به زبان می آورم.
_شنیدم اسلام گفته در مقابل ظلم با تمام توان بایستین اما از یه طرف خیلی کارها رو میزنه کنار.
مثلا چرا شما مسلحانه مبارزه نمی کنین؟ اصلا دوران عوض شده، این همه تو خیابون داد زدن چی شد؟
_درست شنیدین این حرف از قرآنه آیه:" و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة..."۱
اما منظور این آیه اون وسیله ای است که قرآن تاییدش میکنه.
مسلح بودن و عقب نماندن از جهان رو اسلام توصیه می کنه و ما تا حتی که لازم باشه استفاده می کنیم اما از یه جایی به بعد ممکن نیست.
آزادی زوری که نمیشه! شاید مردم این آزادی رو نخوان. نمیشه تموم مردم رو تجهیز کرد پس بنابراین از روشی باید استفاده کرد که هم قوی تر باشه و هم عمومی تر. کی گفته راهپیمایی ها تاثیر نداره؟ کمِ کمش باعث شده مردم آگاه تر بشن نسبت به مملکت شون اگر قرار بود همه توی خونه تیمی زندانی میشدن چطور پیام آزادی رو به مردم می رسوندن؟
راهپیمایی ها باعث شده حکومت بفهمه دورهی بزن و در رو تموم شده! همین چند وقت اخیر از ترس مردم اعدامی ها رو کم کردن.
بعد هم از یک جایی همین اسلام که معتقد به عقب نماندن از دنیای روز هستش یک سری چیزهای تازه رو نفی می کنه. آزادی به هر قیمتی رو ما نمیخوایم.
آزادی به قیمت مارکسیسم و کمونیست به درد جامعه ای اکثراً مسلمان هستن نمیخوره! آزادی تنها آزادی مالی نیست آزادی باید علاوه بر امور دنیوی، انسان رو از قید و بندها دربیاره و به کمال برسونه.
آزادی اینه! شما نمیتونین از روش غربی ها علیه غربی ها استفاده کنین. مارکسیسم، سکولاریسم۲ و لیبرالیسم۳ از یک ریشه هستن.
حرف هایش که به پایان می رسد جوابی برای گفتن ندارم.
انگار تمام چیزهایی که یاد گرفته ام از حافظه ام پاک شده.
به اطراف نگاه می کنم و سرم را پایین می اندازم.
ذهنم را درگیر این حرف ها نمی کنم چون در آموزش ها گفته اند اگر در چنین مسائلی کم آوردید حتما عیب از دانش شماست که کم است پس ذهن تان را درگیر حرف ها نکنید.
سعی دارم فکر نکنم اما حرف هایش همچون نسیمی روح بخش از بیخ افکارم عبور می کند و رشته اش را به دست می گیرد.
__
۱. سورهی الانفال آیه ۶۰
۲. دنیاگرایی یا جدااِنگاری دین از سیاست، عقیدهای است مبنی بر جدایی نهادهای حکومتی و کسانی که بر مسند دولت مینشینند، از نهادهای مذهبی و مقامهای مذهبی است.
۳. نوعی سیاست دنیاطلبانه که محور آن خواسته ها و تمایلات انسانی و دوری از هر گونه قداست و معونیت است.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔸 ۱۷ اردیبهشت / ثور ۱۴۰۳
🔸 ۲۷ شوال ۱۴۴۵
🔸 ۶ می ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج حمل» است.
✔️ مناسب برای امور زیر است:
بنایی
امور زراعی
دیدار با قاضی
امور تجاری
مطالبه حقوق
خرید کردن
ختنه
آغاز درمان
ارسال کالا
آغاز کسب و کار
صید
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
مکروه است.
👶 زایمان
نوزاد حشر و نشر خوبی با مردم دارد.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب دوشنبه)
فرزند حافظ قرآن گردد. انشاءالله
🌎🔭👀
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث پشیمانی میشود.
🩸 حجامت، خوندادن
باعث ایمنی از ترس میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی و موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق ایه ۲۷ سوره مبارکه «نمل » است.
﴿﷽قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین﴾
جاسوسی خبری بیاورد و خواب بیننده درصدد تفحص بر آید که خبر راست است و معلوم شود خبر درست بوده است.
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
«یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر میگردد.
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به:
💞 #امام_حسن علیهالسلام
💞 #امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
🙏نماز والدین در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب
قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله: مَنْ صَلَّى يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مَرَّةً مَرَّةً، وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ وَهَبَ ثَوَابَهَا لِوَالِدَيْهِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ قَصْراً كَأَوْسَعِ مَدِينَةٍ فِي الدُّنْيَا.(جمال الأسبوع، ص70)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، بعد از آن که خورشید بالا آمد، 4 رکعت نماز بخواند(دو نماز 2 رکعتی)، در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار آیة الکرسی، و سه بار سوره توحید؛ و ثواب آن را به پدر و مادرش هدیه کند، خداوند به وی کاخی می بخشد که مانند وسیع ترین شهر در دنیاست.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👌نمازهای روز دوشنبه
حضرت عسکری علیه السلام فرمود: هرکس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند در روز قیامت برای او از آن نماز نوری قرار می دهد که از آن نور، موقف (قیامت) روشن می شود به گونه ای که همه کسانی که خداوند خلق کرده است، در آن روز به واسطه آن نماز به او غبطه می خورند. (جمال الأسبوع، ص41)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، وقتی روز بلند شد، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول سوره حمد و آیةالکرسی، در رکعت دوم سوره حمد و سوره توحید، در رکعت سوم سوره حمد و سوره فلق و در رکعت چهارم سوره حمد و سوره ناس، و بعد از نماز ده بار استغفار کند، خداوند همه گناهانش را می آمرزد و به او قصری در بهشت فردوس عطا می کند که ویژگی آنچنانی دارد که در روایت بیان شده است. (جمال الاسبوع، ص68)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • نهم ✔️
✅ موضوعیت و طریقیت داشتن شناخت حجتهای الهی
🔻نباید تصورکرد که تسلیم به خلفا و رسولان الهی فقط جنبه « طریقیت» کشف احکام خدا دارد؛ و خودِ پذیرفتن نبوت یا امامتِ ایشان فی نفسه اهمیتی ندارد!
خیر، چنین نیست؛
بلکه آنچه خـدا خواسـته در درجه اول پذیرفتن شأن الهی برگزیدگانش و سپس اخذ دستورات الهی ازطریق ایشان است.
🔚 یعنی قبول آنها به اصطلاح هم «موضوعیت» دارد و هم «طریقیت»
اقرار به نبـوت یـا امـامت ایشـان در رأس همه واجبـات، پس از پـذیرفتن معرفت خـدا، قرار دارد و در صـدر رضـاي الهی واقع است؛ و پس از آن نیز کشف رضا و سـخط الهی در کلیه امور فقط از طریق مراجعه به ایشان امکانپذیر است. و لذا شخص مؤمن و خدا باور، هر دو وظیفه را نسبت به این برگزیدگان الهی دارد ؛
هم پـذیرفتن خود آنهـا و تسـلیم به مقـام و منصب الهی ایشـان و هم پـذیرفتن آنچه ازطریق ایشـان اظهـار میشود.
حضرت امـام جعفر الصادق علیهالسلام میفرمایند:
💠 «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحَلِّلُ الْحَلَالَ وَ یُحَرِّمُ الْحَرَامَ بِغَیْرِ مَعْرِفَهًِْ النَّبِیِّ لَمْ یُحَلِّلْ لِلَّهِ حَلَالًا وَ لَمْ یُحَرِّمْ لَهُ حَرَاماً وَ أَنَّهُ مَنْ صَلَّی وَ زَکَّی وَ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ وَ فَعَلَ ذَلِکَ کُلَّهُ بِغَیْرِ مَعْرِفَهًِْ مَنِ افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِ طَاعَتَهُ لَمْ یَقْبَلْ مِنْهُ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ وَ لَمْ یُصَلِّ وَ لَمْ یَصُمْ وَ لَمْ یُزَکِّ وَ لَمْ یَحُجَّ وَ لَمْ یَعْتَمِرْ وَ لَمْ یَغْتَسِلْ مِنَ الْجَنَابَهًِْ وَ لَمْ یَتَطَهَّرْ وَ لَمْ یُحَرِّمْ لِلَّهِ حَرَاماً وَ لَمْ یُحَلِّلْ لِلَّهِ حَلَالًا وَ لَیْسَ لَهُ صَلَاهًٌْ وَ إِنْ رَکَعَ وَ سَجَدَ وَ لَا لَهُ زَکَاهًٌْ وَ إِنْ أَخْرَجَ لِکُلِّ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً دِرْهَماً وَ مَنْ عَرَفَهُ وَ أَخَذَ عَنْهُ أَطَاعَ اللَّه.
#ترجمه : کسـی که گمـان کنـد بـدون معرفت نسـبت به حضرت پیـامبر خدا صـلی الله علیه و آله، حلال را حلال وحرام را حرام دانسـته، در حقیقت هیچ حلال خدا را حلال و هیچ حرام خدا را حرام ندانسته است. و کسی که عمل #نماز و زکات و #حج و عمره را انجام دهد و همه اینها را بدون معرفت نسـبت به کسیکه خداوند اطاعت از او را واجب کرده، به جا آورَد ، در حقیقت هیچ یک از این اعمال را انجام نداده است؛ نه #نماز خوانـده، نه #روزه گرفته، نه زکات داده و نه #حـج و عمره به جا آورده و نه غسل جنابت کرده و نه کسب طهارت نموده است و حرام خـدا را حرام و حلال او را حلال ندانسـته است. چنین کسـی نماز نـدارد، هر چنـد که رکوع وسـجود کنـد؛ زکات نمی پردازد و حج هم انجام نمیدهد. همه اینها نیست مگر به واسـطه و همراه با معرفت کسـی که خدای عزوجل بر مردم به خاطر اطاعت از او، مّنت نهاده و دسـتور پیروي از او را داده است. بنابراین کسیکه معرفت او را داشته باشد و آنچه او میگوید بپذیرد، در واقعا طاعت خدا را کرده است.»
🔚✅🔚 بنـابراین هر دو شـرط براي سـعادت لازم است؛ هم«معرفت» و هم«اخـذ».
نمیتوان به صرف عمل کردن به دسـتورات ایشان اکتفا کرد و کاری به خودشان نداشت.
🟥 یعنی پیامبران و اوصـیاي آنها تنها وسیله و بلندگوی رسیدن احکام الهی به بشر نیستند،
بلکه غیر از این شأن، شـناخت خود آنها - به شخص و به اوصاف - شرط بندگی خداست.
🟥 و لذاست که #تسلیم حقیقی به آنها، در حقیقت هر دو ویژگی را با هم در برمیگیرد و کوتاهی در این زمینه به هیچ وجه مورد عفو و غفران الهی قرار نمیگیرد.
📚 بحارالانوارج27ص176ح21 ،از علل الشرایع.
🟤ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟤
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
#معرفت_امام
جناب ابو حمزه ثمالی گوید:
حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین امام سجاد علیه السلام فرمودند: ... اگر مردی به اندازه حضرت نوح علیه السلام عمر کند – نهصد و پنجاه سال – و در آن مکان روزها را روزه گرفته و شبها را عبادت کند، آنگاه بدون ولایت ما (معرفت به حق ما و اداء آن) با خداوند ملاقات کند، این کارها برای او هیچ سودی نخواهد داشت.
📚عقاب الأعمال(عقاب من جهل حق أهل البيت علیهم السلام)، ص۸-۹، حدیث۶
تصحیح سند:
1️⃣محمد بن الحسن بن الوليد: #ثقة.
الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۵۵، ش۱۶۲۹
2️⃣محمد بن الحسن الصفار: #ثقة.
الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۵۶، ش۱۶۴۲
3️⃣أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري: #ثقة.
الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۲۴، ش۱۳۲
4️⃣عبد الرحمن بن أبي نجران: #ثقة.
الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۰۰ ، ش۱۰۰۹
5️⃣عاصم بن حميد: #ثقة.
الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۹۴، ش۹۷۳
6️⃣أبو حمزة الثمالي: #ثقة.
الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۴۱، ش۳۱۸
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
| #معرفت_امام
شیخ کفعمی در کتاب «مصباح» و محدّث فیض در «خلاصة الأذکار» فرموده:
در بعضی از کتب اصحاب امامیه دیدم، هرکه خواسته باشد یکی از پیامبران و امامان یا یکی از مردمان یا والدین خود را در خواب ببیند، سورههای «شمس» و «لیل» و «قدر» و «قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ» و سوره «اخلاص» و «معوّذتین» [ناس و فلق] را بخواند،سپس «صد مرتبه» سوره «اخلاص» را بخواند و بر پیامبر و خاندانش «صد مرتبه» صلوات بفرستد و با وضو بهطرف راست بخوابد؛ هرکه را اراده کرده انشاءالله خواهد دید و با او هرچه بخواهد سخن خواهد گفت؛
و در نسخه دیگری دیدم که این عمل را در هفت شب بجا آورد، پس از آنکه این دعا را بخواند:
اللّٰهُمَّ أَنْتَ الْحَيُّ الَّذِي لَايُوصَفُ، وَالْإِيمانُ يُعْرَفُ مِنْهُ، مِنْكَ بَدَتِ الْأَشْياءُ وَ إِلَيْكَ تَعُودُ، فَمَا أَقْبَلَ مِنْها كُنْتَ مَلْجَأَهُ وَمَنْجاهُ، وَما أَدْبَرَ مِنْها لَمْ يَكُنْ لَهُ مَلْجَأٌ وَلَا مَنْجَىً مِنْكَ إِلّا إِلَيْكَ، فَأَسْأَلُكَ بِلا إِلٰهَ إِلّا أَنْتَ، وَأَسْأَلُكَ بِبِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ، وَبِحَقِّ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ، وَبِحَقِّ عَلِيٍّ خَيْرِ الْوَصِيِّينَ، وَبِحَقِّ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، وَبِحَقِّ الحَسَنِ وَالحُسَيْنِ اللَّذَيْنِ جَعَلْتَهُما سَيِّدَيْ شَبابِ أهْلِ الجَنَّةِ عَلَيْهِمْ أجْمَعِينَ السَّلامُ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ تُرِيَنِي مَيِّتِي فِي الْحالِ الَّتِي هُوَ فِيها.
خدایا تو زندهای هستی که وصف نشود و ایمان از او باز شناخته شود، چیزها از تو آغاز شد و بهسوی تو بازمیگردد، پس آنچه از آنها روی به تو کرد، تو پناهگاه و جای نجاتش بودی و آنچه از آنها از تو بازگشت، برایش پناهگاهی و جای نجاتی، از تو جز بهسوی تو نیست، از تو میخواهم بهحق «لا اله الا انت» و از تو میخواهم بهحق «بسم الله الرحمن الرحیم» و بهحق حبیبت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) سرور پیامبران و بهحق علی بهترین جانشینان و بهحق فاطمه سرور بانوان جهانیان و بهحق حسن و حسین که هر دو را آقای جوانان اهل بهشت قرار دادی (که بر همه آنان درود و سلام) اینکه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستی و نشان دهی مردهام را در آن حالیکه او در آن است.
منبع : مفاتیح الجنان
May 11
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • چهل- دو✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری اس
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • چهل- سه✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف در نماز ، امام عیسی بن مریم علیه السلام خواهد بود و حضرت عیسی علیه السلام پشت سر حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف نماز می خواند."
✍..پنجمین و آخرین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 36 روایت از منابع جماعت عمریه 👳 بیان می گردد :
...👤..ابواُمانه باهلی می گوید : حضرت پیامبر خدا صلی الله علیه [و آله] و سلم برای ما خطبه ای ایراد فرمود که بیشترش دربارهء دجال بود و ما را از او برحذر داشت تا آن جا که می گوید :
❇️ ...وَ إمامُهُم رَجُلٌ صالِحٌ ، فَبَينَما إمامُهُم قَد تَقَدَّمَّ يُصَلّي بِهِمُ الصُبحَ إذ نَزَلَ عَليهِم عيسي بنُ مَريَمَ الصُبحَ ، فَرَجَعَ ذلكَ الإمامُ يَنكُصُ يَمشِي القَهقَري لِيَتَقَدَّمَ عيسي يُصَلّي بِالنّاسِ ، فَيَضَعُ عيسي يَدَهُ بَينَ كِتَفَيهِ ثُمَّ يَقولُ لَهُ : تَقَدَّم فَصَلِّ ، فَإنَّها لَكَ أُقيمَت ، فَيُصَلّي بِهِم إمامُهُم...
✴️ ...و امام ایشان مرد شایسته ای است و در همین حال که امام آن ها جلو ایستاده تا در نماز صبح بر آن ها امامت کند ناگهان عیسی بن مریم علیه السلام هنگام صبح بر آنها نازل می شود ، آن امام از نماز منصرف شده و عقب عقب بر می گردد تا عیسی علیه السلام پیش رود و در نماز امامت کند ، اما عیسی علیه السلام دست خود را میان دو کتف او می زند و می گوید : شما جلو بروید و نماز بخوانید ، این جماعت تنها برای امامت شما برپا گردیده است ؛ پس امام آن ها در نماز بر آن ها امامت می کند...
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ سنن ابن ماجه ۱۳۵۹/۲
✔️ سنن ابی داوود ۱۱۷/۴
✔️ صحیح ابن خزیمه
✔️ فتح الباری ۳۵۸/۶
✔️ تفسیر ابن کثیر ۵۸۱/۱
✔️ التصریح بما تواتر فی نزول المسیح ص۱۴۲ ح۱۳
✔️ عقد الدرر ص۲۳۱ ب۱۰
✔️ حلیة الأولياء ۷۱۲/۲ ح۹۴
✔️ الإعلام بحکم عیسی ۲۹۸/۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🆕 سلسله جلسات کوتاه
#معارف_مهدوی
🖼اعرف امامک !!
امام زمانت را بشناس !!
استاد #دکتر_فریدونی
⚜قسمت سیزدهم ( ۱۳ )
موضوع :
▫️ طول عُمر امام عصر عجل الله فرجه الشریف
🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمانکابوس رویایی💗 قسمت142 نمیدانم این چه کاری است. بی توجه به او در خود جمع م
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوسࢪرویایی💗
قسمت143
چشمانم گرم خواب می شود که با صدای مهیبی برمی خیزم.
دو پاسبان دست های پیرمرد را گرفته اند و آن را به طرف خود می کشانند.
یکی شان خوی وحشی دارد اما آن یکی با احترام با پیرمرد رفتار می کند و به رفیقش می گوید آرام باشد.
پیرمرد با آرامشی خاص که گویی به مهمانی دعوت شده شروع می کند به حرکت کردند.
در هر قدمش زجر و ناتوانی خزیده اما چیزی بروز نمی دهد.
او که می رود دلم برایش می سوزد.
روح بزرگ این مرد در چشمانم خودنمایی می کند.
خودم را در برابر او خار و کوچک می بینم. انگار او چیزهایی دارد که من ندارم.
انگار در اوج اسارت آزادترین است و دلیل همین چیزها را نمی دانم.
به کنجی فرو رفته و در افکارم به دنبال نشانی از پیمان می گردم.
ای کاش می دانستم او کجاست و چه کار می کند،ای کاش می دانستم سالم است و به دام نیافتاده است.
هنوز چهرهی کیانوش جلوی چشمانم رژه می رود.
خشم متراکمی که از فریب خوردن داشت مرا به وحشت می اندازد.
طولی نمی کشد که دوباره صدای هیاهوی زندانبان ها به گوش می رسد.
بغض شان را به شلاقی تبدیل می کند و به در و دیوار سلول ها فرو می نشانند.
خوب گوش تیز می کنم و هر قدم که برداشته می شود مرا به هیجان می اندازد.
هول و هراس دارم که نکند در باز شود و به دنبال شکار من آمده باشند.
با متوقف شدن قدم ها در جایی نزدیک به من متوجه می شوم بله! انگار نوبت من شده.
خود را آماده می کنم و با باز شدن در پاسبان می گوید:
_بیا بیرون.
بی هیچ حرفی دنبالشان به راه می افتم.
باز هم همان صدای ناله و مویه.
دستانم را روی گوش هایم می گذارم تا نشنوم آنچه روحم را می آزارد.
افرادی با چشمبند خارج اتاق هایی به صف های کوتاه ایستاده اند.
گویا برای شکنجه شدن به انتظار هستند.
افرادی را هم از نرده های دورانی آویزان کرده و به نظر جانی در بدن شان نیست.
از این همه شقاوت به تنگ می آیم و گاه می خواهم عق بزنم.
پاسبان هم تا می بیند کند راه می روم دستش را به کمرم فشار می دهد و با لگدی به جلو پرت می کند.
جلوی اتاقی می ایستد و چند لحظهی بعد مرا به داخل می برد.
یک اتاق کوچک که حاوی میز و دو صندلی و بعلاوهی یک چراغ نفتی که رویش کتری است.
کسی جز همان مردی که چند ساعت پیش با من حرف زد در اتاق نیست.
بوی سیگار از در و دیوار اتاقش بالا می رود و از حالت کبودی لب هایش مشخص است دمی را از سیگار کشیدن فرو نمی نشیند.
با نگاهی خبیث مرا وارسی می کند و می گوید:خب چیزی یادت نیومد؟
دهانم را به پوزخند کج می کنم:" من گفتم چیزی نمیدونم. چه فرقی بین الان با چند ساعت پیشه در حالی که من هیچی نمی دونم؟"
_درمورد شوهرت چی؟
درمورد اونم نمیدونی؟
الکی چشمانم را گرد می کنم و وانمود به ندانستن می کنم:
_شوهر؟
با زبان لب هایش را تر می کند و به طعنه می گوید:
_میخوای بگی شوهر نداری؟
_نه! من مجردم.
_باشه... همه چیز مشخص میشه.
بعد هم قدمی به بیرون برمی دارد.
تعجب می کنم چرا که مرا بیرون نمی برند. در همین احوال مردی با کت و شلوار زرشکی و پیراهن لیمویی وارد می شود
چهره به چهره که می شویم می فهمم کیانوش است!
نگاه تاسف باری به من می اندازد که خفتم دهد.
قدم زنان به پشت میز نزدیک می شود و به آن تکیه می دهد.
نگاهش به زمین است و ذهنش درگیر کلافی پر از فکر.
زیر چشمی با نگاهم دنبالش می کنم که می گوید:
_ببین رویا، ما از بچگی دوست بودیم و خونواده هامون باهم رفت و آمد داشتن. نون و نمک هم رو خوردیم؛ من نمیخوام اتفاقی برات بیوفته که شرمندهی پدرت بشم اما تنهایی هم کاری ازم برنمیاد!
حتما دیدی اینجا چجوری با آدم رفتار میشه؟ حتما میدونی چه سرنوشتی تهدیدت میکنه!
با این حرف ها سرم را بالا می گیرم و ابرو در هم می کشم.
_تو داری منو تهدید میکنی؟
لبخند ملیحی می زند و جواب می دهد:" نه! من چرا؟ یه نگاهی به دور و برت بنداز... تو توی زندان ساواکی و این خودش یه تهدید نیست؟
این سرنوشتی بود که خودت برای خودت رقم زدی... این یه تهدید بود که تو بهش فکر نکرد!"
_منظورت چیه؟
_منظورم واضحه.
ببین! تو دوست داری قصه ات همینجا تموم بشه؟
باور کن جرمت اینقدر زیاده که میتونن با چند تا اتهام دیگه نابودت کنن. اما سر چی؟ سر چهارتا جوون عقده ای که بی عرضه ان و نمیتونن پول درارن؟
روی صندلی خودم را می کشم و با خشم متبلور محبوس در مشت و رگ های گردنم، دندان بهم می سایم:
_درست حرف بزن! اون جوونا عقده ای نیستن!
اونا دنبال حقی اند که تو و امثال تو خوردن!
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمانکابوسࢪرویایی💗
قسمت144
پوزخندی نثار حرف هایم می کند و قدمی به طرفم برمی دارد:
_حق؟ چه حقی؟ به گمونم زیادی خودتو قاطی اونا کردی. اگه حرفت درست باشه تو هم جز امثال منی.
پدرتو هم کم از قِبَل این سلطنت و حکومت نخورده!
واقع بین باش! اونا حتی تو رو به دید خودشون نگاه نمی کنن. تو هنوزم همون دختر خوشگذرون یه تاجر سلطنتی هستی.
مدام با خود تکرار می کنم دروغ محض است! این ها شکنجه روان است که کیانوش قصد دارد با این حرف ها خامم کند.
انگار متوجه حسم شده. صورتش را مقابلم می آورد و در حالی که گرمی نفسش در صورتم می دمد، لب می زند:
_میخوای بدونی چطور دستگیر شدی؟
انگشت حرفش دست روی نقطه ضعفی می گذارد که من تشنهی شنیدنش هستم.
بارها فکرم مشغول شده که بدانم چطور رد مان را زدند.
چیزی بروز نمی دهم اما کیانوش خوب یاد دارد فکر آدم را تحریک کند.
لبش را آهسته کنار گوشم تکان می دهد:
_یه تلفن... یه تلفن بین راهی به پاسگاه مرزی و لو دادن اسم و آدرس کسی که ماه ها آرزوی دوباره دیدنش رو داشتم.
پول خوبی هم بابتش پرداخت شد که فکر کنم برای هفت پشتش بسه!
دیدی رویا خانم؟ فهمیدنش کار سختی نیست. اونا تو رو مثل یه آشغال وقتی که خوب پولاتو بالا کشیدن و به اهداف تبلیغاتی شون رسیدن، پرتت کردن!
میدونم... سخته حس یه اشغال رو داشته باشی. شنیدی پول چرک کف دسته؟
شایدم تو به اندازهی چرک در نظرشون بودی که پول باعث شد دست جم بخوره و کنارت بزنه!
بیشتر از این نمیتوانم به این اراجیف گوش دهم. دو دستم را سپر گوش هایم می کنم و داد می زنم:
_خفه شو! با این حرفا نمیتونی دیدمو عوض کنی.
این حرفا منو به پست بودنت تو بیشتر نزدیک میکنه آقای کیانوش خان!
من زندانی ام اما نه زندانیه فکر خبیث تو! شاید بتونی جسم تو این چار دیواری زندانی کنی اما هیچ وقت بهت اجازه نمیدم با ذهنم بازی کنی!
قهقهه بلندش روی احساساتم ناخن می کشد.
چشمانش را ریز می کند و دستی به فکول هایش می رساند.
_حالا بهت ثابت می کنم. مطمئنم همون شوهرت لوت داده.
ببین به چه روزی انداختیش که هنوز یک سال از ازدواجت نگذشته میخواسته یه جوری سر به نیستت کنه.
خوش خیال باش خانم توللی!
بعد هم سرباز را صدا می زند.
لحظه ای در پیش نگاه هایش می ایستم و با چهرهی آکنده از خشم به او می گویم:
_اگه تونستی ثابت کن!
پوزخندش را پر رنگ تر از تیزی چشمانم عبور می دهد.
نمیدانم چطور آن همه نیرو را آوردم و به عجز و ناله بدل نشد.
همه چیز برایم بی رنگ می شود که در میانش استواری برایم رنگ می گیرد.
با خود می گویم حال که نمیفهمم و نمیتوانم مثل آن پیرمرد با وقار رفتار کنم چطور است ادایش را درآورم.
من با هر عقیده ای باشم تا تهش بروم.
این فکرها با صدای جیغ بلندی دست از سرم برمی دارند.
به دور و برم نگاه می کنم و زنی را می بینم که در زیر لگد های مردی کت و شلوار پوش دارد از سرش محافظت می کند.
پاسبانی که پشت سرم است هم سرگرم تماشا می شود.
چشم می چرخانم و مردی را می بینم که با باتوم به سر و صورتش می کوبند.
مرد خودش را به نرده ها گرفته و داد می زند:
_لیلا... لیلا جان... طاقت بیار.
لطیفی لحنش مرا به وادی حسد می کشاند.
نگاه زن می کنم که به گمانم لیلای همان مرد است.
مرد در عین لطافت با خشم فریاد می کشد:
_نامردای بی غیرت! به زنم چیکار دارین؟
ولش کنین، چرا روسری از سرش برمی دارین!
با تلنگر پاسبان به اجبار به راه می افتم اما گاه نگاهم بر می گردد تا به دو کبوتر عاشقی نگاه کنم که تیغ تیز جدایی به گردنشان انداخته اند.
با همان حال به لیلا غبطه می خورم که چطور عاشقانه محبوبش او را دوست دارد.
واقعا، فارغ از دین و مذهب غیرت طعم عجیبی دارد.
چاشنی میم مالک و محاصره در اغوش عشق...
گاه که فکرش را می کنم گمان می برم تنها من عاشق پیمان ام.
بی غیرتی او بر آیینهی دلم ترک می اندازد.
فکر می کنم او به دوست داشتن قانع است و این رابطه یک نفره است که من هر چند یک نفره اما همچنان عاشقانه دوستش دارم.
دعا دعا می کنم حال پیرمرد خوب باشد.
عجیب مهر پدری اش به دلم نشسته.
در باز می شود و جسمم میان دو دیوار و چند قدم محبوس می شود.
در حال خودم هستم که در پنجرهی در باز می شود و سرباز می گوید:
_کاسه تو بیار!
نگاهی به گوشه می کنم و کاسهی نیکل در هم رفته ای برمی دارم.
آن را بالا می گیرم تا ملاقه ای غذا داخلش بریزند.
کاسه را می گیرم و به او می گویم:
_اینجا یه هم سلولی دارم که هنوز نیاوردنش اگه ممکنه براش غذا بدین.
پاسبان کلاهش را جا به جا می کند.
اخم غلیظ میان پیشانی اش می نشاند و به من می توپد:
_نخیر! نمیشه!
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
4_5877374389061686461.mp3
5.76M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
خباثت خلفاء ملعون/
شبههٔ نامگذاری برخی از فرزندان ائمهٔ اطهار علیهم السّلام، به نام خلفای جور!
🎤استاد شیخ محمدجواد محقّق یزدی؛
41.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
برای لحظهٔ مرگ و خانهٔ قبرِ خود کاری کنیم!
🎤حجّتالاسلام سیّد علی رضوی؛