این حقیقت را من از گل های نرگس خوانده ام...
با دل تنگ بگو دلدار می آید ز راه...
اللهم عجل لولیک الفرج❤️
#پس_زمینه😋
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
⃟💐 @harime_hawra ⃟💐
┗━━━━━━━━━┛
سپاهی،،،دخترونه.attheme
102K
گوشیتو خوشگل کن😍
• #تم🌈
#دخملانه_چریکی🍭
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چه کسی⁉️حرف هامون رو بگیم🤔
به کسی که.....
بشین باهاش درد و دل کن😊 ... حرف بزن🙃
حرف های دلت رو بهش بگو ☺️...
قبل از اینکه صدای🗣 خودت به گوش خودت برسه
به گوش👂 مهربان تر از پدر رسیده🤗
#سهشنبههای_عاشقی💚
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━┓
⃟💐 @harime_hawra ⃟💐
┗━━━━━━━━━┛
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#من_میترا_نیستم 🌸
#قسمت_هفتم
چند سال بعد از تولد🥳 زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق😍 شهرام بودند. او سفید و تپل بود.
خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه🏡 ای در ایستگاه شش فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه🚪 در ایستگاه شش، ردیف ۲۳۴.
در آن خانه واقعا راحت 😌بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه👼 داشتم. عشق می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه😭 ها و خنده های بچه هایم را می دیدم🤗.
خودم که خواهر و برادری نداشتم😕 و وقتی می دیدم چهار تا دخترم با هم عروسک بازی می کنند، کیف می کردم. گاهی به آنها حسودی می کردم و حسرت می خوردم و پیش خودم میگفتم: «ای کاش😔 فقط یه خواهر داشتم. خواهری که مونس و همدمم 😓می شد.
مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و بچه ها لباس👕 های راحتی می دوخت. برای چهار تا دخترم با یک رنگ، سری دوزی می کرد😊.
بعدها مهری که خوش سلیقه بود، پارچه انتخاب می کرد و مادرم به سلیقه😉 او لباس ها را می دوخت.
مادرم خیلی به ما می رسید، هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیلش را پر از ماهی🐟 شوریده و میوه میکرد و به خانه ما می آورد.
او لُر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت☺️ بدون نوه هایش، لقمه ای از گلویش پایین نمیرفت.
جعفر پانزده روز یکبار از شرکت نفت حقوق💵 میگرفت و آنرا دست من میداد باید برای دوهفته دخل و خرج خانه را میچرخاندم .
از همین خرجی به مهران و مهرداد پول تو جیبی میدادم😗. آنها پسر بودند و به کوچه و خیابان🔺 میرفتند می ترسیدم خدایی نکرده کسی آنها را فریب بدهد و آنها را از راه به در کند. 😣
برای همین همیشه در جیبشان پول میگذاشتم.😇 گاهی پس از یک هفته ، خرجی خانه تموم میشد 😱و من میماندم که به جعفر چه جوابی بدهم😟
#ادامه_دارد....
#من_میترا_نیستم 💞
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا 🌟
╔═∞═๑ღ💐ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ💐ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#من_میترا_نیستم 💞
#قسمت_هشتم
مادرم بین بچه👼ها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود☺️.
مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق 😍خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصههای قرآنی و امامی را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد.
مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه 🏡ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرفهایش گوش 👂میکرد.
مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه 💞زیادی داشت.
بابای بچه ها ساعت ۵ صبح🐓 از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمیگشت
روزهای پنجشنبه نیمروز بود ظهر از سرکار میآمد.
در باغچه خانه گوجه🍅 و بامیه و سبزی می کاشت.
زمستان و تابستان باغچه سبز 🍃بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم😌.
حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب🌞 در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت😩.
تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط میخوابیدم
جعفر بعد از ظهرها آب 💦را توی حیاط باز میکرد و زیرِ در را میگرفت
حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر میشد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد🤗 و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم
هوا🌪 را نمیتوانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین🌏 را میتوانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم.
خانه های شرکتی دوتا شیر🚰 آب داشت شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که مخصوص شستوشوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشادها 🌿بود
گاهی که شیر آب شط را در حیاط باز میکردیم همراه آب یک عالمه گوشماهی 🙃میآمد
دخترها با ذوق🥳 و شوق گوش ماهی ها را جمع می کردند.
بعد از ظهرها هر کاری میکردم بچه ها بخوابند😴 خوابشان نمیبرد و تا چشم من گرم میشد میرفتند و توی آب حیاط بازی می کردند...😇
#ادامه_دارد.....
#من_میترا_نیستم💫
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا 🌼
╔═∞═๑ღ🎄ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ🎄ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
💫
یہ روز خوب نمیاد
خـواسٺم یادآورۍ کـنم
یہ روز خوب رو باید سـاخٺ...🤩
•
#پس_زمینه😍
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛