eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
این حقیقت را من از گل های نرگس خوانده ام... با دل تنگ بگو دلدار می آید ز راه... اللهم عجل لولیک الفرج❤️ 😋 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓ ⃟💐 @harime_hawra ⃟💐 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سپاهی،،،دخترونه.attheme
102K
گوشیتو خوشگل کن😍 • 🌈 🍭 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چه کسی⁉️حرف هامون رو بگیم🤔 به کسی که..... بشین باهاش درد و دل کن😊 ... حرف بزن🙃 حرف های دلت رو بهش بگو ☺️... قبل از اینکه صدای🗣 خودت به گوش خودت برسه به گوش👂 مهربان تر از پدر رسیده🤗 💚 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓ ⃟💐 @harime_hawra ⃟💐 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️ 🌸 چند سال بعد از تولد🥳 زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق😍 شهرام بودند. او سفید و تپل بود. خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه🏡 ای در ایستگاه شش فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه🚪 در ایستگاه شش، ردیف ۲۳۴. در آن خانه واقعا راحت 😌بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه👼 داشتم. عشق می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه😭 ها و خنده های بچه هایم را می دیدم🤗. خودم که خواهر و برادری نداشتم😕 و وقتی می دیدم چهار تا دخترم با هم عروسک بازی می کنند، کیف می کردم. گاهی به آنها حسودی می کردم و حسرت می خوردم و پیش خودم میگفتم: «ای کاش😔 فقط یه خواهر داشتم. خواهری که مونس و همدمم 😓می شد. مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و بچه ها لباس👕 های راحتی می دوخت. برای چهار تا دخترم با یک رنگ، سری دوزی می کرد😊. بعدها مهری که خوش سلیقه بود، پارچه انتخاب می کرد و مادرم به سلیقه😉 او لباس ها را می دوخت. مادرم خیلی به ما می رسید، هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیلش را پر از ماهی🐟 شوریده و میوه میکرد و به خانه ما می آورد. او لُر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت☺️ بدون نوه هایش، لقمه ای از گلویش پایین نمیرفت. جعفر پانزده روز یکبار از شرکت نفت حقوق💵 می‌گرفت و آنرا دست من میداد باید برای دوهفته دخل و خرج خانه را میچرخاندم . از همین خرجی به مهران و مهرداد پول تو جیبی میدادم😗. آنها پسر بودند و به کوچه و خیابان🔺 می‌رفتند می ترسیدم خدایی نکرده کسی آنها را فریب بدهد و آنها را از راه به در کند. 😣 برای همین همیشه در جیبشان پول می‌گذاشتم.😇 گاهی پس از یک هفته ، خرجی خانه تموم میشد 😱و من می‌ماندم که به جعفر چه جوابی بدهم😟 .... 💞 💌 🌟 ╔═∞═๑ღ💐ღ๑═∞═╗ @ harime_hawra ╚═∞═๑ღ💐ღ๑═∞═╝ ‍ ‍ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️ 💞 مادرم بین بچه‌👼ها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود☺️. مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق 😍خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصه‌های قرآنی و امامی را با دقت گوش می‌کرد و لذت می‌برد. مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه 🏡ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرف‌هایش گوش 👂می‌کرد. مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه 💞زیادی داشت. بابای بچه ها ساعت ۵ صبح🐓 از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمی‌گشت روزهای پنج‌شنبه نیمروز بود ظهر از سرکار می‌آمد. در باغچه خانه گوجه🍅 و بامیه و سبزی می کاشت. زمستان و تابستان باغچه سبز 🍃بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم😌. حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب🌞 در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت😩. تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط می‌خوابیدم جعفر بعد از ظهرها آب 💦را توی حیاط باز می‌کرد و زیرِ در را می‌گرفت حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب می‌شد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر می‌شد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد🤗 و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم هوا🌪 را نمی‌توانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین🌏 را می‌توانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم. خانه های شرکتی دوتا شیر🚰 آب داشت شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که مخصوص شست‌وشوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشادها 🌿بود گاهی که شیر آب شط را در حیاط باز میکردیم همراه آب یک عالمه گوش‌ماهی 🙃می‌آمد دخترها با ذوق🥳 و شوق گوش ماهی ها را جمع می کردند. بعد از ظهرها هر کاری میکردم بچه ها بخوابند😴 خوابشان نمی‌برد و تا چشم من گرم میشد می‌رفتند و توی آب حیاط بازی می کردند...😇 ..... 💫 💌 🌼 ╔═∞═๑ღ🎄ღ๑═∞═╗ @ harime_hawra ╚═∞═๑ღ🎄ღ๑═∞═╝ ‍ ‍ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام ارامش دلها...♡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 یہ روز خوب نمیاد خـواسٺم یادآورۍ کـنم یہ روز خوب رو باید سـاخٺ...🤩 • 😍 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛