eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ✋ دوستان خوش اومدین 😍 مهمون 💐 امروز ما از شهر🏙 و دیار اصفهان یا به قول معروف نصف جهانه🌍 و البته بزرگ شده اهواز قهرمان ازشون دعوت 🙏 می‌کنیم که به جمع دوستانه ما بیان و مجلس بی ریا و عاشقانه ما رو با خاطراتشون مزین 💐 و نورانی ✨✨ کنن ❣🌸 @harime_hawra
بعد از سپری شدن دوران کودکی 👶 و دبستان ✏️ ،،، رفتم پیش داداش بزرگم 👱 تو شهر 🏙 اهواز و دوران راهنمایی و متوسطه رو با موفقیت 👏گذروندم 😃 ده سالم بود که برای همیشه از داشتن نعمت پدر محروم شدم 😭 قبل از پیروزی ✌️ انقلاب ✊ لباس 👕 سیاه به تن میکردم و مرگ و بهتر از زندگی زیر بار خفت و خواری می‌دونستم 😞 در مسجد 🌹صاحب الزمان 🌹 عج و در جلسات قرآن حضرت آیت الله 👳 بهبهانی شرکت می‌کردم و در واقع مکبر نماز ایشون بودم و خیلیم ازم تشکر می‌کرد .👏🌹 از خود تعریف نباشه 😉 بچه فروتن و مودبی بودم ❣🌸 @harime_hawra
علی اکبر بدیعی ام متولد سال ۱۳۳۸ ❣🌸 @harime_hawra
تو جلسات روح بخش قرآن با گوش دل 💚 آوای هدایتو می‌شنیدم و همکلاسی هامو به خوندن نماز و اعمال صالح تشویق می‌کردم 👏 چون علاقه خاصی به روحانیت 👳 داشتم تصمیم گرفتم درس طلبگی رو شروع کنم و یه روحانی بشم لباسهام 👕ساده بود و هیج وقت نمیگفتم که این لباس کهنه س من خوشم نمیاد از این حرفها . نهههه،،، اصلا اینطور نبود . به اونچه که داشتم قانع بودم 🍁 ❣🌸 @harime_hawra
نفر اول سمت چپ نشستم و سرم پایینه ☺️
وقتی که امام عزیزمون🌹حکم دادن که پادگانها رو پر کنین منم وظیفه خودم دونستم به خدمت برم . دو سال دوران خدمتم رو تو مناطق کردستان بودم و همراه دیگر برادرها با مزدورها جنگیدم ⚔ خدمتم که تمام شد بعد اون به عضویت بسیج دراومدم .✨💫 به دلیل شجاعت 👊 و لیاقت در امور رزمی ،،، به فرماندهی👮دسته گردان نور ( کربلا) انتخاب شدم 😊 و به فرماندهان👮 سپاه هم گفته بودم اگه از عملیات فتح المبین زنده برگردم 🏃 به عضویت سپاه در میام 😇 ❣🌸 @harime_hawra
قبل اینکه عملیات✌️ شروع بشه غسل شهادت رو 🌹 بجا آوردم و در جهاد در راه خدا زیر آتیش 🔥 دشمن بعثی در حالی که همراه چندین نفر از بچه های پیشرو خط شکن بودم تیری به گلوم اصابت کرد و لبیک گفتم و شهید 🌹 شدم ❣ و پیکرم هم بعد هفت روز تو مرحله بعدی عملیات پیدا میشه و رفقا و اقوام منو تو گلزار شهدای اهواز به خاک می‌سپارن 🌺 راستی 🙂داشت یادم میرفت که در اولین مأموریتی که بهم دادن شهید میشم و جزء اولین شهدای گردان در عملیات فتح المبین اسمم ثبت میشه 😍 ❣🌸 @harime_hawra
عکسهای یادگاری از منو دوستام .... خودم نفر اول نشسته از سمت چپ
خب دوستان🌹 یه توصیه براتون دارم و اینکه بدونین این انقلاب ✌️✊ به آسونی به دست نیومده . جوونها در زمان شروع جنگ به ندای رهبر خودشون لبیک ✊ گفتن و جون خودشون رو فدای این مملکت کردن .🙂🌹 ان شالله که شما جوونهای عزیز 🌹🌹 نذارین خون‌شون ❣ پایمال بشه و راهشون رو ادامه بدین ✨💫و رهبر عزیز زمان🌹 رو تنها نذارین و انقلاب اسلامی رو به دست صاحب اصلیش آقا 🌹امام زمان عج 🌹برسونین از حضورتون مرخص می‌ شم که داره دیر میشه همتون رو بخدای بزرگ می‌سپارم برای همه آرزوی موفقیت دارم . 🙏👋 ❣🌸 @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پس_زمینه😋 #دخترانه🌸 #دختران_حریم_حوراء❤️ @harime_hawra✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
1.59M
عکس از صفحه بگیرید، هر شهید که اومد ۱۴شاخه گل 🌹 صلوات بهش هدیه کنید.💕 🌸 @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسیر شده بود!😢 مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟!🤔 - عباس😐 اهل کجایی؟!🤔 - بندر عباس😌 اسم پدرت چیه؟!🤔 - بهش میگن حاج عباس!😍 کجا اسیر شدی؟!🤔 - دشت عباس!☺ افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی!😡 او که خود را به مظلومیت😢 زده بود گفت: - نه به حضرت عباس( ع)!!😂😄 😄 ☺️ 🌸 @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛱ ⛱⛱ ⛱⛱⛱ تلنگر🌱 چيزى که باعث غرق شدنت میشه افتادن توی آب نیست❌ موندن زیر آب و بالا نیومدنه👌🏻✅ 🌻مراقب باشیم تو اشتباهات خودمون نمونیم👏👏👏 💫 💞 ❤️ @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺🦋 🦋 نه ماه گذشت...😍نه ماهي که براي من، تمامش شادي بود...👐🏻اما با شادي تموم نشد😢😩 وقتي علي خونه نبود، بچه به دنيا اومد...☹️😢 مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادي خبر تولد نوه اش رو بده، اما پدرم وقتي فهميد بچه دختره با عصبانيت گفت: الان به خاطر دختر دخترزات مژدگاني هم مي خواي؟😤😠 و تلفن رو قطع کرد. مادرم پاي تلفن خشکش زده بود و زيرچشمي با چشمهاي پر اشک بهم نگاه مي کرد.☎️😭 مادرم بعد کلي دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت...😰 بيشتر نگران علي و خانوادهاش بود و مي خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخوردهاي اونها باشم.☹️😭 هنوز توي شوک بودم که ديدم علي توي در ايستاده...😶😯 تاخبردار شده بود، سريع خودش رو رسونده بود خونه، چشمم که بهش افتاد گريه ام گرفت😭 نميتونستم جلوي خودم رو بگيرم. خنده روي لبش خشک شد با تعجب به من و مادرم نگاه مي کرد!😳 چقدر گذشت؟ نميدونم، مادرم با شرمندگي سرش رو انداخت پايين🤒😷 – شرمنده ام علي آقا... دختره...😑👩 نگاهش خيلي جدي شد. هرگز اونطوري نديده بودمش، با همون حالت رو کرد به مادرم... حاج خانم، عذرمي خوام؛ ولي امکان داره چند لحظه ما رو تنها بذاريد؟🙏👀 مادرم با ترس در حالي که زيرچشمي به من و علي نگاه مي کرد رفت بيرون...🚶‍♀ اومد سمتم و سرم رو گرفت توي بغلش، ديگه اشک نبود. با صداي بلند زدم زير گريه😭 بدجور دلم سوخته بود😫😭 – خانم گلم... آخه چرا ناشکري مي کني؟ دختر رحمت خداست... برکت زندگيه...😍🤗 خدابه هر کي نظر کنه بهش دختر ميده، عزيز دل پيامبر و غيرت آسمان و زمين هم دختر☺️🙃 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 بود و من بلند و بلندتر گريه مي کردم با هر جملهاش، شدت گريهام بيشتر مي شد😭 واصلا حواسم نبود، مادرم بيرون اتاق با شنيدن صداي من داره از ترس سکته مي کنه.🤐😵 بغلش کرد. در حالي که بسم الله مي گفت و صلوات مي فرستاد، پارچه قنداق رو از توي صورت بچه کنار داد...😍👶 چند لحظه بهش خيره شد؛ حتي پلک نمي زد.👀 در حالیکه لبخند شادي صورتش رو پر کرده بود، دانه هاي اشک از چشمش سرازير شد...😊😭 – بچه اوله و اين همه زحمت کشيدي... حق خودته که اسمش رو بذاري😘😉 اما من ميخوام پيش دستي کنم... مکث کوتاهي کرد... زينب يعني زينت پدر...😎😇 پيشونيش روبوسيد. خوش آمدي زينب خانم🤩و من هنوز گريه مي کردم😭اما نه از غصه، ترس ونگراني...🙄 بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... 😖 علي همه رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه😟 حتي اصرارهاي مادر علي هم فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد.🏠🎈 تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي داد...😅مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود...🤗تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد... 😧 اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته...🤐😑 پشت ميز کوچيک و ساده طلب گيش، خوابش مي برد.😴بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود.😬📖 اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش مي کردم.👀 با اون دست هاي زخم و پوست کن شده داشت کهنه هاي زينب رو مي شست...🤯ديگه دلم طاقت نياورد...😢 همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشمهاي پر اشک رفتم نشستم کنارش...😭 چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.🙄 – چي شده؟ چرا گريه مي کني؟🤔 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا