سلام ✋ دوستان خوش اومدین 😍
مهمون 💐 امروز ما از شهر🏙 و دیار اصفهان یا به قول معروف نصف جهانه🌍 و البته بزرگ شده اهواز قهرمان
ازشون دعوت 🙏 میکنیم که به جمع دوستانه ما بیان و مجلس بی ریا و عاشقانه ما رو با خاطراتشون مزین 💐 و نورانی ✨✨ کنن
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
بعد از سپری شدن دوران کودکی 👶 و دبستان ✏️ ،،، رفتم پیش داداش بزرگم 👱 تو شهر 🏙 اهواز
و دوران راهنمایی و متوسطه رو با موفقیت 👏گذروندم 😃
ده سالم بود که برای همیشه از داشتن نعمت پدر محروم شدم 😭
قبل از پیروزی ✌️ انقلاب ✊ لباس 👕 سیاه به تن میکردم و مرگ و بهتر از زندگی زیر بار خفت و خواری میدونستم 😞
در مسجد 🌹صاحب الزمان 🌹 عج و در جلسات قرآن حضرت آیت الله 👳 بهبهانی شرکت میکردم و در واقع مکبر نماز ایشون بودم و خیلیم ازم تشکر میکرد .👏🌹
از خود تعریف نباشه 😉 بچه فروتن و مودبی بودم
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
علی اکبر بدیعی ام
متولد سال ۱۳۳۸
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
تو جلسات روح بخش قرآن
با گوش دل 💚 آوای هدایتو میشنیدم
و همکلاسی هامو به خوندن نماز و اعمال صالح تشویق میکردم 👏
چون علاقه خاصی به روحانیت 👳 داشتم تصمیم گرفتم درس طلبگی رو شروع کنم و یه روحانی بشم
لباسهام 👕ساده بود و هیج وقت نمیگفتم که این لباس کهنه س من خوشم نمیاد از این حرفها .
نهههه،،، اصلا اینطور نبود .
به اونچه که داشتم قانع بودم 🍁
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
وقتی که امام عزیزمون🌹حکم دادن که پادگانها رو پر کنین منم وظیفه خودم دونستم به خدمت برم .
دو سال دوران خدمتم رو تو مناطق کردستان بودم و همراه دیگر برادرها با مزدورها جنگیدم ⚔
خدمتم که تمام شد بعد اون به عضویت بسیج دراومدم .✨💫
به دلیل شجاعت 👊 و لیاقت در امور رزمی ،،، به فرماندهی👮دسته گردان نور ( کربلا) انتخاب شدم 😊
و به فرماندهان👮 سپاه هم گفته بودم اگه از عملیات فتح المبین زنده برگردم 🏃 به عضویت سپاه در میام 😇
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
قبل اینکه عملیات✌️ شروع بشه غسل شهادت رو 🌹 بجا آوردم
و در جهاد در راه خدا زیر آتیش 🔥 دشمن بعثی در حالی که همراه چندین نفر از بچه های پیشرو خط شکن بودم تیری به گلوم اصابت کرد و لبیک گفتم و شهید 🌹 شدم ❣
و پیکرم هم بعد هفت روز تو مرحله بعدی عملیات پیدا میشه و رفقا و اقوام منو تو گلزار شهدای اهواز به خاک میسپارن 🌺
راستی 🙂داشت یادم میرفت که
در اولین مأموریتی که بهم دادن شهید
میشم و جزء اولین شهدای گردان در عملیات فتح المبین اسمم ثبت میشه 😍
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
خب دوستان🌹
یه توصیه براتون دارم و اینکه
بدونین این انقلاب ✌️✊ به آسونی به دست نیومده .
جوونها در زمان شروع جنگ به ندای رهبر خودشون لبیک ✊ گفتن و جون خودشون رو فدای این مملکت کردن .🙂🌹
ان شالله که شما جوونهای عزیز 🌹🌹 نذارین خونشون ❣ پایمال بشه
و راهشون رو ادامه بدین ✨💫و رهبر عزیز زمان🌹 رو تنها نذارین و
انقلاب اسلامی رو به دست صاحب اصلیش آقا 🌹امام زمان عج 🌹برسونین
از حضورتون مرخص می شم که داره دیر میشه
همتون رو بخدای بزرگ میسپارم برای همه آرزوی موفقیت دارم . 🙏👋
❣#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
#پس_زمینه😋
#دخترانه🌸
#دختران_حریم_حوراء❤️
@harime_hawra✨
animation.gif
1.59M
#ثواب_یهویی
عکس از صفحه بگیرید، هر شهید که اومد ۱۴شاخه گل 🌹 صلوات بهش هدیه کنید.💕
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنزدرجبهه
اسیر شده بود!😢
مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟!🤔
- عباس😐
اهل کجایی؟!🤔
- بندر عباس😌
اسم پدرت چیه؟!🤔
- بهش میگن حاج عباس!😍
کجا اسیر شدی؟!🤔
- دشت عباس!☺
افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد
حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی!😡
او که خود را به مظلومیت😢 زده بود گفت:
- نه به حضرت عباس( ع)!!😂😄
#ایستگاه_لطیفه😄
#حال_خوب☺️
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
⛱
⛱⛱
⛱⛱⛱
تلنگر🌱
چيزى که باعث غرق شدنت میشه افتادن توی آب نیست❌
موندن زیر آب و بالا نیومدنه👌🏻✅
🌻مراقب باشیم تو اشتباهات خودمون نمونیم👏👏👏
#تلنگر💫
#روزتون_بخیر💞
#دختران_حریم_حوراء❤️
@harime_hawra✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعی کن یه جوری زندگی کنی که"خدا"عاشقت بشه...💫
مواظب خودتون باشید📿🌱
#اهل_دل💚
#مرام_شهدا😇
#دختران_حریم_حوراء❤️
@harime_hawra✨
🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺🦋
🦋
#بخش_یازدهم
نه ماه گذشت...😍نه ماهي که براي من، تمامش شادي بود...👐🏻اما با شادي تموم نشد😢😩
وقتي علي خونه نبود، بچه به دنيا اومد...☹️😢
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادي خبر تولد نوه اش رو بده، اما پدرم وقتي فهميد بچه دختره با عصبانيت گفت: الان به خاطر دختر دخترزات مژدگاني هم مي خواي؟😤😠
و تلفن رو قطع کرد. مادرم پاي تلفن خشکش زده بود و زيرچشمي با چشمهاي پر اشک بهم نگاه مي کرد.☎️😭
مادرم بعد کلي دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت...😰
بيشتر نگران علي و خانوادهاش بود و مي خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخوردهاي اونها باشم.☹️😭
هنوز توي شوک بودم که ديدم علي توي در ايستاده...😶😯
تاخبردار شده بود، سريع خودش رو رسونده بود خونه، چشمم که بهش افتاد گريه ام گرفت😭
نميتونستم جلوي خودم رو بگيرم. خنده روي لبش خشک شد با تعجب به
من و مادرم نگاه مي کرد!😳
چقدر گذشت؟ نميدونم، مادرم با شرمندگي سرش رو انداخت پايين🤒😷
– شرمنده ام علي آقا... دختره...😑👩
نگاهش خيلي جدي شد. هرگز اونطوري نديده بودمش، با همون حالت رو کرد به مادرم... حاج خانم، عذرمي خوام؛ ولي امکان داره چند لحظه ما رو تنها بذاريد؟🙏👀
مادرم با ترس در حالي که زيرچشمي به من و علي نگاه مي کرد رفت بيرون...🚶♀
اومد سمتم و سرم رو گرفت توي بغلش، ديگه اشک نبود. با صداي بلند زدم زير گريه😭
بدجور دلم سوخته بود😫😭
– خانم گلم... آخه چرا ناشکري مي کني؟ دختر رحمت خداست... برکت زندگيه...😍🤗
خدابه هر کي نظر کنه بهش دختر ميده، عزيز دل پيامبر و غيرت آسمان و زمين هم دختر☺️🙃
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨
🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺
#بخش_دوازدهم
بود و من بلند و بلندتر گريه مي کردم با هر جملهاش، شدت گريهام بيشتر مي شد😭
واصلا حواسم نبود، مادرم بيرون اتاق با شنيدن صداي من داره از ترس سکته مي کنه.🤐😵
بغلش کرد. در حالي که بسم الله مي گفت و صلوات مي فرستاد، پارچه قنداق رو از توي صورت بچه کنار داد...😍👶
چند لحظه بهش خيره شد؛ حتي پلک نمي زد.👀
در حالیکه لبخند شادي صورتش رو پر کرده بود، دانه هاي اشک از چشمش سرازير شد...😊😭
– بچه اوله و اين همه زحمت کشيدي... حق خودته که اسمش رو بذاري😘😉
اما من ميخوام پيش دستي کنم... مکث کوتاهي کرد... زينب يعني زينت پدر...😎😇
پيشونيش روبوسيد. خوش آمدي زينب خانم🤩و من هنوز گريه مي کردم😭اما نه از غصه، ترس ونگراني...🙄
بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... 😖
علي همه رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه😟
حتي اصرارهاي مادر علي هم فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد.🏠🎈
تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي داد...😅مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود...🤗تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد... 😧
اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته...🤐😑
پشت ميز کوچيک و ساده طلب گيش، خوابش مي برد.😴بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود.😬📖
اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش مي کردم.👀
با اون دست هاي زخم و پوست کن شده داشت کهنه هاي زينب رو مي
شست...🤯ديگه دلم طاقت نياورد...😢
همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشمهاي پر اشک رفتم نشستم کنارش...😭
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.🙄
– چي شده؟ چرا گريه مي کني؟🤔
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨