eitaa logo
حرکت در مه
195 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
اسارت حسین ابراهیمی یاکریم از بالای تیر برق به جسدِ جفتش که نیمی‎اش زیر فشار لاستیک‎های سمندِ بی‎قرار و عجولی له شده بود، می‎نگریست و شاید اشکی هم در گوشۀ چشمش جمع شده بود. نیمی له شده بود و پرهای نیمی دیگر انگار توی آسفالت‎ها کاشته شده بودند. فکریِ لحظات اسارتش در زیر ماشین‎ها شده بود. حتما هیچ فکرش را نمی‌کرده، حتما بارها این را امتحان کرده و موفق شده، نه یک موفق معمولی یک موفق مغرورِ سرخوش، پرزده و دماغ سوختۀ ماشین ها را سیر کرده و کوکویی مستانه سرداده بود. اما این‎بار چه شده بود که گرفتار آمده بود؟ اما شده بود. از آن بالا صدای قیرقیر موتور ماشین‎ها که امان نمی‎دادند و به سرعت از کنار یاکریمِ کشته رد می‎شدند، متوقف نمی‌شد. ماشین‎ها جاری بودند چون رودی و موج می‌انداختند و دود می‎دادند بیرون. با خودش فکر کرد لابد گیج خورده سرش و حیران و بهت زده مانده و دیگر چیزی نفهمیده و حالا فهمِ خودش شروع شده: فهم نبودِ جفتش. نمی‎توانست بپرد، بال‎هایش به خواست او حرکت نمی‎کردند اما اصلاً خواستی وجود نداشت. نشسته بود و کمی سرمی‎چرخاند و به آسفالت‎ها خیره بود. چراغ سبز شد و هیاهویِ ماشین‎ها ناگاه شدت گرفت. بوق و صدای ویراژ و گاه فحشی یا نالۀ ترمز شدیدی. یاکریم کشته در زیر ماشین‎ها ناپیدا مانده بود. ایستاد. نمی‌توانست رفت تا صحنه خالی شد. اما یاکریم هم نبود. تکه‎ای پر و آمیخته‎ای از گوشت و خونِ کف آسفالت از زیر حریر اشک‌ها پیدا بود. حرکت مدام ماشین‎ها متوقف نمی‎شد و خیرگی یاکریم بی‎انتهای بی‌انتها بود.