eitaa logo
هوای حوا
217 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
253 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هوای حوا
♦️🌹♦️🌹♦️ #داستان_گوهرشاد 💎🕌 #مرضیه 🍃 #به_مناسبت_هفته_عفاف_حجاب 💝 @bahejab_com 🌹
📚🕌📚🕌📚🕌 💎 🍃 1⃣ بی‌تاب بود. ناشتایی نخورده بود و از بعد نماز صبح تابحال ته دهانش مزه‌ء زهرمار می‌داد‌ و تلخ بود. خواب بدی که دیده بود، دلش را آشوب و اوقاتش را تلخ کرده بود. کنار حوض نقلی آبی رنگ، زیر تیغ آفتاب نشست و چند مشت آب به صورتش پاشید و به عمه نگاه کرد که ظرف‌های دیشب مانده را با آرامش می‌شست و یکی دوتایی هم از زیر دستش، چرب و چیلی در می‌رفت. زیرلب هم برای خودش شعری که همیشه دوست داشت را زمزمه می‌کرد. هنوز نفهمیده بود این را، عمه که چشم نداشت پس چطور همیشه در حال کار کردن بود؟ البته که چشم داشت، اما چشمانی که کور بودند و تاریک‌. یعنی او هم خواب می‌دید؟! آفتاب اول صبحِ چله ی تابستان، گرمش می‌کرد. به خواهرش نگاه کرد که دست به کمر از پله‌های پشت بام پایین می‌آمد. کاش عجالتا خبری از آقاجان و آقاسید می رسید تا حداقل خیال راضیه کمی راحت می شد. خوب می دانست بقیه هم دست کمی از او ندارند ولی لب بسته بودند. با صدای بی‌بی، به خود آمد: _چی شده مرضیه؟ چرا از خروس‌خون تا حالا مثل مرغ پر کنده شدی و بالا و پایین میری و میای؟ باز چه آتیشی به جونت افتاده دختر؟ فقط بی‌بی بود که حال و احوال او را همیشه زیر نظر داشت! گوشه‌ء چارقدش را چند دوری، دور انگشت پیچید و جواب داد: _نمی‌دونم بی‌بی... حال خوشی ندارم. راستش دیشب انقدر ستاره شمردم تا بلکم خواب به چشمم بیاد ولی همین که خوابم برد، یه خوابای آشفته‌ای دیدم که... _استغفراله! عمه گویی صلاح ندیده بود تا آخر حرفش را بزند‌. ظرف مسی را زیر بغلش زد و ایستاد. پایین پیراهن گلدارش خیس شده بود. صلواتی فرستاد و در ادامه‌ء "استغفراله" گفت: _اگه شب دو لقمه کمتر بخوری راحت‌تر سر زمین می‌ذاری. خوبیت نداره خواب بدُ تعریف کنی دختر. زن آبستن تو این خونه‌ست. هول میفته به جونش زبونم لال. اونوقت خر بیار و باقالی بار کن! مادر خدابیامرزم همیشه می‌گفت عقل، چیزه شیرینیه! چه‌می‌دونم والا... پاشو پاشو اگه دلت می خواد این لگنُ از من پیرزن بگیر و ببر گوشه مطبخ... مرضیه حرفش را قورت داد‌. آقاجان و آقا سید دیشب خانه نیامده بودند. شهر شلوغ بود. هرچند او بیشتر از همه نگران راضیه بود. اذان ظهر را که گفتند و خبری از مردها نشد، فکر و خیالات زیادتر از قبل افتاد به جانش. انگار شیطان بیخ گوشش خیمه زده بود و مدام آیه یأس و ناامیدی می‌خواند و صد البته، مشتاقش می‌کرد به این‌که چادر قجری‌اش را سر بیندازد و بی‌خبر، از در بیرون بزند تا پی مردانشان را بگیرد... ... ✍🏻 💝 @bahejab_com 🌹