eitaa logo
حیات قلم
1.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
489 ویدیو
55 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
💔💕💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔💕💔 💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔 💔💕💔💕 💔💕💔 💔💕 💔 💔 😍 ✍🏻 عروسی تمام شد. توی تالار ثریا او را به آغوش کشید. سبحان کمی خم شد و سر گذاشت روی شانه مادرش. - مواظب خودت باش سبحان. سبحان مادرش را محکم تر فشرد. نفس عمیقی کشید. هوای سرد پیچید توی ریه‌هایش. کمی چشمش تر شد. - دعا کن برام مامان. دعا کن خدا منو ببخشه. خیلی می‌ترسم. برای ترسیدن دیر بود. می‌فهمید و می‌دانست که دیر است که بترسد. دیر است که وحشت داشته باشد از غضب خدا؛ ولی امیدش را که از دست نداده بود. - ان شاءالله خوشبخت بشی مامان. فقط باید حواست به زندگیت باشه. از مادرش جدا شد و رفت سمت پدر، دستش را بوسید. پدر حرفی نزد. فقط نگاهش کرد و ایستاد کنار ثریا خانم. سینا خودش جلو آمد. کمی توی گوش هم حرف زدند. برادر بزرگ تر دست کشید به گردنش و گفت: - می‌دونم که عاقل شدی و درست تصمیم می‌گیری. فقط موقع دلخوری بیشتر باهم حرف بزنید تا مشکلاتتون حل بشه. سوسن کنار مهرانه ایستاده بود و کمرش را گرفته. سبحان مقابلشان ایستاد. سوسن با مهربانی گفت: - دختر عمومو اذیت نکنیا... مهرانه پرید میان حرفش. شنل را کمی از صورتش کنار زد و گفت: - می‌خواد اذیتم کنه اصلا... به توچه؟ سوسن نیشخندی زد و کمرش را رها کرد. سبحان لب گزید. با خواهش نگاهی به خواهرش انداخت که امشب اوقات خودش و آن‌ها را تلخ نکند. - به من چه! راست می‌گه، اصلا له و لورده‌اش کن، با وردنه پهنش کن. - الان می‌رم به پسرعموم می‌گم کار یاد داداشت می‌دی! سوسن ابرو بالا انداخت و گفت: - زنت دیوونه است سبحان. خوب و بد زندگیتون به من چه؟ مهرانه خواست قدمی به عقب بردارد که سبحان دستش را کشید. صورتش محکم خورد به شانه سبحان. - عه. بسه دیگه! بچه نشید. دوست باشید. - دارم برات سوسن. حسود! سوسن کمی بلند خندید و گفت: - آخه به چی حسودی کنم؟ شوهرت که داداش خودمه. تحفه خاصی هم نیست. شوهر سوسن به آن‌ها نزدیک شد. دست توی جیبش برد و گفت: - مسئول تالار میگه برید دیگه، دیر وقته. سبحان جان با خانمت برید. مهرانه، زن عمو رو امشب می‌برم پیش مامان. خیالت راحت. سبحان دستش را دراز کرد سمت وحید: - باشه، ممنون! - خواهش می‌کنم. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 💔💞💔💞💔💞💔 💞 💞@hayateghalam💔 💔💞💔💞💔💞💔 💞