💔💕💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔💕💔
💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔
💔💕💔💕
💔💕💔
💔💕
💔
#تو_مجنون_نیستی2💔
#در_دیده_مجنون😍
#صفحه_دویستوپنجاهوچهار✨
#سراب_م✍🏻
سید ایستاد و گفت:
- باشید الان میام.
چشم های حیدر گرد و میخ اسم خودش بود. او تنها مردی بود که جا خوش کرده بود توی جدول نام همسر...
سید که از اتاق بیرون رفت، تمنا با صدای آهسته گفت:
- یه اشتباهی بود که از تمام کاغذهای زندگیم پاکش کردم. یعنی نمیخواستم پاکش کنم، ولی ترانه گفت: لازم نیست باشه، همین که به نفر بعدی بگی قبلا یه شکست داشتی کافیه.
چادرش را رها کرد و با دو دست بازوی حیدر را چسبید. چشم بست و سعی کرد بی پروا حرف بزند. سعی کرد ترس از غیرت حیدر را لحظهای کنار بگذارد:
- تا الان فعل جمع به کار بردم؛ ولی الان میخوام راحت باشم... تو تنها مرد تو زندگی من هستی... حیدر!
حیدر را چنان گفت که انگار آهنگ بهشتی به گوش حیدر رسیده باشد. نرمی و محکمی خاصی داشت. هم قدرت داد و هم دلش را نرم تر از قبل کرد.
نگاه حیدر چشم و لب و بینی و اصلا تمام اجزای صورت تمنا را کاوید. چه معجزهای بود که دلش صد برابر بیشتر برای تمنا به تپش افتاده بود و از قبل هم بیقرار ترش میکرد.
- هیچوقت این همه... این همه زیبا ندیده بودمت!
تمنا خندید. بلند و طولانی.
- قشنگ میخندی، صدات بیرون نره!
حدس تمنا درست بود. حیدر روی این مسئله هم حساس بود. نگاه حیدر پایینتر آمد. تمنا آستینهای کتش را به اندازه چهار انگشت تا زده بود تا اندازهاش شود. خندید.
- کتم بهت میاد.
تمنا سر تکان داد و گفت:
- نه این تویی که به من میای...
حیدر ابرو بالا انداخت و گفت:
- قشنگم که حرف میزنی؟
تمنا کمی لبش را غنچه کرد و گفت:
- فکر کنم گفتی من خیلی کم حرفم! من تنها چیزی که ازت ندیدم کم حرفیه! سرم رو از جلسه خواستگاری تا الان خوردی!
حیدر چشم ریز کرد و کمی خم شد.
- ببین خیلی مورد تلافی دارم برات ها! اینم اضافه کنم؟ من سرت رو خوردم؟ هوم!
تمنا ابرو بالا انداخت و تقهای به در خورد. حیدر با تهدید سر تکان داد و همزمان با ورود سید گفت:
- باشه، دارم برات، درستت میکنم!
سید پشت میزش نشست و دو پاکت مقابلشان گذاشت. با لحن شوخ و با نمکی گفت:
- از اونجا که خیلی ازتون خوشم اومده بهتون کادو میدم! کادوهای من نصیب هرکسی نمیشهآآ... برید کیف کنید.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
💔💞💔💞💔💞💔 💞
💞@hayateghalam💔
💔💞💔💞💔💞💔 💞