💔💕💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔💕💔
💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔
💔💕💔💕
💔💕💔
💔💕
💔
#تو_مجنون_نیستی2💔
#در_دیده_مجنون😍
#صفحه_دویستوچهلودو✨
#سراب_م✍🏻
توی ماشین نشست و در را بهم کوبید. چشم ریز کرد و خیره به رد ماشین تمنا روی زمین گلآلود شد. گوشه لبش را به دندان کشید؛ زیر لب گفت:
- من که بالاخره جواب مثبت میگیرم. بعدش تلافی تمام این انتظارهایی که کشیدم رو در میارم.
باحرص ماشین را روشن کرد و حرکت کرد. اعصابش بهم ریخته بود. از بس صبر کرده بود موهایش داشت رنگ دندان هایش میشد. دیگر برای شنیدن جواب تحمل نداشت.
حوصله رفتن به کارگاه را اصلا نداشت. یک راست به خانه رفت. در ماشین را محکم کوبید و به طرف خانه رفت.
به عادت همیشگی اول دستش را شست و وقتی بیرون آمد، سمیر با نیش باز جلوی در بود. چشمش را بهم فشرد و حوله را از دستش گرفت.
- معلومه زن داداش دوباره زدن تو پرت.
چشمش را باز کرد. چقدر اعصابش خط خطی میشد وقتی پر حرص و غضب است، چشم سمیر برق شیطنت میگیرد.
- ای بابا. باز از اون نگاهها میکنیا داداش. جوابت نداده دوباره؟
حوله را توی مشتش فشرد. سمیر را کنار زد و پا به زمین کوبان وارد پذیرایی شد. سمیر پشت سرش یک ریز حرف میزد:
- میگم نکنه جواب منفی دادن بهت؟ خیلی بد عصبی هستی!
به عقب چرخید و ریز به سمیر نگاه کرد و پشت دستش را بالا برد. صدایش میلرزید:
- یه کلمه دیگه بگی میزنمت.
سمیر چشمش را پایین انداخت و دو لبش را به دهان کشید. معلوم بود میخندد. حیدر دستش را پایین انداخت و گفت:
- بیا برو... برو از جلو چشمم، اعصابمو بیشتر خراب میکنی!
سمیر از گردنش آویزان شد و صورتش را بوسید:
- جون سمیر بگو کجا رفتید؟
پوف کلافهای کشید و گفت:
- مشاوره. رفتیم پیش مشاور!
سمیر کمی از حیدر فاصله گرفت؛ ولی دو دستش هنوز پشت گردن حیدر بود.
- عه پس حله دیگه! شیرینیش کو؟ هوم؟
- سمیر حرصم نده! ولم کن.
سعی کرد دست سمیر را پس بزند. ولی نمی توانست. توی همین کش مکش حوله از دستش روی زمین افتاد. سمیر دوباره با خنده گفت:
- جوابت نداد نه؟
- زهر مار...
این بار با شدت دست سمیر را پس زد و گوشش را گرفت و کشید:
- مگه نمیگم ساکت باش؟ چرا میری رو اعصاب من؟ نه جواب نداد، راحت شدی؟
گوش سمیر را رها کرد. حولهاش را از زمین برداشت و از در توی پذیرایی وارد آشپزخانه شد. دندانش را بهم میفشرد. حوله را روی میز گذاشت. برای خودش چای ریخت و پشت میز نشست.
پر سر و صدا کار میکرد. در کابینت و استکان ها و فنجان و نعلبکی را بهم میکوبید. لحظهای از نشستنش نگذشته بود که سمیر از در دیگر وارد شد.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
💔💞💔💞💔💞💔 💞
💞@hayateghalam💔
💔💞💔💞💔💞💔 💞