eitaa logo
حیات قلم
1.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
489 ویدیو
55 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
💔💕💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔💕💔 💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔 💔💕💔💕 💔💕💔 💔💕 💔 💔 😍 ✍🏻 سر میز صبحانه نشسته بودند. روی چهره تمنا اخم کم رنگی بود و حیدر با بیخیالی مشغول صبحانه‌اش بود. تمنا لقمه‌های کوچک برمی‌داشت و بین هر لقمه دو سه دقیقه‌ای فاصله می‌انداخت. مینو خانم حال او را طاقت نیاورد و رو به حیدر گفت: - پاشو بیا حیدر کارت دارم! حیدر سر بلند کرد. مینو خانم با سر به در آشپزخانه اشاره زد. پلک زد و آهسته بلند شد. آقای موحد نگاهی به عمه‌اش انداخت و بعد به مینو چشم دوخت: - بذار صبحانه‌شو بخوره! مینو خانم اخم کرد و گفت: - الان کارش دارم! آقا مجید شانه بالا انداخت و حیدر با نگاه مینو خانم وادار شد که از آشپزخانه برود. سمیر از پشت میز بلند شد و لیوان پدرش را از مقابلش برداشت. - پر رنگ بریزم یا کمرنگ بابا؟ آقا مجید لبخندی زد. - کمرنگ، خودم بلند می‌شدم. سمیر به طرف سماور که پشت سر پدرش بود رفت و لیوان پدرش را پر کرد و مقابلش گذاشت. رو به عزیز که درست رو به رویش بود گفت: - عزیز، چای بریزم؟ - نه پسرم..‌. سمیر کمی به سمت چپ چرخید. تمنا در ضلع دیگر میز نشسته بود. - زن داداش؟ تمنا پاسخی نداد‌. فقط دستی به لبه نعلبکی‌اش کشید. - زن داداش؟ تمنا خانم؟ عزیز به او اشاره زد که بنشیند. سمیر آهسته گفت: - با اجازه برم جاوید رو بیدار کنم. قول دادم ببرمش جشن. میام میزو جمع می‌کنم خودم. آقای موحد لبخندی زد و گفت: - برو بابا... خودش هم چایش را برداشت و از آشپزخانه بیرون رفت. عزیز بلند شد و روی صندلی کناری که نزدیک تمنا بود نشست. دست گذاشت روی دست او... تمنا شوکه سر بلند کرد و نگاهش را به پیرزن دوخت: - طوری شده مادر؟ با حیدر قهری؟ تمنا سر پایین انداخت. صورتش سرخ شد. - چیزی نیست. نه یعنی، خیلی خاص نیست... - اذیتت کرده؟ من مامانش یا باباش نیستم، بگو بهم. دیشبم گریه کرده بودی. تمنا لبخندی زد و گفت: - نه مادر جون! دیگه پیش میاد بحث های کوچیک بزرگ، نگران نباشید. حل میشه. میز رو جمع کنم؟ - نه مامان مینو هنوز چیزی نخورده. جاوید هم میاد. تو برو پیش حیدر! - چشم. ایستاد و صورت عزیز را بوسید. خواست بیرون برود که با حیدر سینه به سینه شد. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 💔💞💔💞💔💞💔 💞 💞@hayateghalam💔 💔💞💔💞💔💞💔 💞