eitaa logo
حیات قلم
1.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
489 ویدیو
55 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
💔💕💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔💕💔 💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔 💔💕💔💕 💔💕💔 💔💕 💔 💔 😍 ✍🏻 ده دقیقه‌ای گذشت. مسکن اثر کرده بود و درد کمتری حس می‌کرد. پوفی کشید و کیسه آب گرم سبز را از پشتش برداشت و آهسته نشست. پشتش را ماساژ داد و نگاهی به ساعت انداخت. سه نیمه شب بود. از تخت پایین آمد و از اتاق بیرون زد. مهرانه جلوی تلویزیون نشسته بود و زانوهایش را توی شکمش جمع کرده بود. دستی به صورتش کشید و به سمتش رفت. رو به رویش ایستاد و گفت: - بیا برو بخواب. مهرانه صورت خیسش را توی زانویش پنهان کرد و شانه بالا انداخت. سبحان کنارش نشست و گفت: - چیه الان؟ - سرم داد زدی! لب بهم فشرد و بازوی مهرانه را گرفت و به سمت خود کشید. - پاشو مهرانه، چراغ روشنه خوابم نمی‌بره. مهرانه سر از زانویش برداشت و پاهایش را روی زمین گذاشت. خودش را عقب کشید و گفت: - ولم کن! سبحان بازویش را رها کرد و دست کشید به موهایش. چشمش را بست و گفت: - کار اشتباهی کردی! علاوه بر اشتباه بودن، خطرناکم بوده. چه توقعی داری ازم؟ نگاهی به سبحان انداخت و گفت: - توقع دارم... خودت گفتی بیا! بعد خودت منو انداختی تو هول و ولا... - من ساعت ۸ و نیم گفتم بیا نه ساعت دو و نیم! نصف شب تنها با آژانس! بحثی نداریم مهرانه... خوشم نمیاد تو شب بیرون خونه باشی... اگر قراره نصف شب راه بیفتی تو خیابون فقط وقتیکه من همراهتم، اینو حق داری! به گردنش دست کشید و ادامه داد: - حالا هم پاشو... چراغ روشن باشه من خوابم نمی‌بره. ایستاد و چند قدم از او فاصله گرفت. وارد اتاق شد و چراغ را خاموش کرد. آهسته دراز کشید و با خود لب زد: - می‌دونم قرار بود مهربون باشم باهاش... ولی موضوعی نیست که بتونم جلوش کوتاه بیام. چشمش را بست. لحظه‌ای بعد آمدن مهرانه را حس کرد. لبخند روی لب‌هایش نشست. لامپ روشن شد و صدای کمد همراه صدای مهرانه شد: - دارم سعی می‌کنم، با چراغ روشن خوابم نمی‌بره رو معنی کنم بدون تو خوابم نمی‌بره. سبحان خندید و گفت: - کار خوبی می‌کنی. همین معنی، معنی قشنگ و جامعیه. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 💔💞💔💞💔💞💔 💞 💞@hayateghalam💔 💔💞💔💞💔💞💔 💞