💔💕💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔💕💔
💔💕💔💕💔💕
💔💕💔💕💔
💔💕💔💕
💔💕💔
💔💕
💔
#تو_مجنون_نیستی2💔
#در_دیده_مجنون😍
#صفحه_512✨
#سراب_م✍🏻
- محمد یاسین، بیا اینجا ببینم.
رایحه محکم دستش را روی جای دندان های محمد یاسین میفشرد.
- ببینم دستت رو زن عمو؟
رایحه صورتش را توی سینه مادر مخفی کرد و آرام هق زد.
- محمد یاسین...
حورا گفت:
- ولش کن تمنا جان بچه ان.
محمد یاسین از اتاق بیرون آمد و تکه چوب هایی را ریخت جلوی پای تمنا و لب زد:
- ماشینم رو شکست... بابا درست کرده بود. کوبیدش به دیوار.
تمنا با تاسف سرش را تکان داد و گفت:
- دلیل میشه گازش بگیری؟ بابا چقدر بهت گفتن این کار بدیه؟
محمد یاسین شانه بالا انداخت و به اتاق رفت. حوراء نگاهی به رایحه کرد و گفت:
- باز چیزی پرت کردی؟
دخترک باز شروع کرد به گریه کردن. حوراء که دید رایحه آرام نمیگیرد، بلند شد و گفت:
- شرمنده تمنا جان، ما بریم.
تمنا بشری را به آغوش کشید و شرمنده او را همراهی کرد. وقتی در خانه را باز کردند، حیدر کلید به دست جلوی در بود. هیچ وقت این وقت روز خانه نمیآمد.
- خوبید زن داداش؟
حورا ممنونی گفت و از جلوی در کنار رفت.
- بفرمایید آقا حیدر.
حیدر پا داخل حیاط گذاشت و ضربه آرامی به بینی رایحه زد:
- چطوری عمو؟
رایحه اخمی کرد. چشم حیدر به دست رایحه افتاد، جای دندان های محمد یاسین به کبودی میزد. اخم صورتش را پر کرد. حورا سریع خداحافظی کرد و بیرون زد تا حیدر سوال پیچش نکند. در خانه که بسته شد، بشری خودش را توی آغوش حیدر انداخت و خندید.
صورت او را بوسید؛ اما اخمش باز نشده بود:
- باز گاز گرفته؟
تمنا جوابی نداد و راه افتاد سمت ساختمان. حیدر عصبی پشت سرش رفت و گفت:
- با توام تمنا.
جلوی در دستش را کشید و سوالش را دوباره پرسید:
- چیکارش کنم؟ بچهست دیگه!
بشری را توی بغل تمنا گذاشت و گفت:
- ظهر اومدم خودم میدونم چیکارش کنم، برو مدارک منو بیار.
بشری دستش را از هم باز کرده بود و دست و پا میزد و حیدر را صدا میکرد. تمنا وارد خانه شد و او را زمین گذاشت. مدارک حیدر را از روی اپن برداشت و دید بشری دوباره خودش را به حیدر رسانده.
حیدر خندید و محکم و با قدرت بشری را بوسید و گفت:
- قربون دختر نازش بره بابا. برو پیش مامان، اومدم ظهر بازی میکنیم خب؟
مدراک را گرفت و از خانه بیرون زد. تمنا سر تکان داد. زیر لب گفت:
- ای یاسین، بابا دیگه ازت نمیگذره... منم جلودارش نیستم.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
💔💞💔💞💔💞💔 💞
💞@hayateghalam💔
💔💞💔💞💔💞💔 💞