eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
قلب سالم ۲_1.m4a
11.65M
سالم ۲ قسمت : دوم 🌱 * * * موضوع : فقر حقیقی 🍃 استاد حاجیه خانم رستمی فر ➥ @hedye110
✍️امر به معروف و نهی از منکر خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها 🔵قبل از انقلاب يكى از خدّام حرم حضرت معصومه بنام آقاى عبدى مشاهده مى ‏كند كه: خانمى دركنار قبر حضرت نشسته است؛ ولى مواظب حجاب خود نيست. جلو مى ‏رود و مى‏گويد: خواهر! حجابت را رعايت كن! اينجا حرم حضرت معصومه است و حرمت دارد. زن اخم كرد، نزد شوهرش كه سرهنگ نظامى بود، مى ‏رود. مرد پس از مشاهده حال زنش، با غرور نظامى به سوى آقاى عبدى آمد. و مى ‏پرسد: تو چه كاره‏ اى كه به خانمم دستور پوشاندن سر و صورت را مى ‏دهى، به تو چه ربطى دارد؟ مگر تو فضولى؟ آنگاه دستش را بالا برد و سيلى محكمى به صورت خادم نواخت. اشك در چشمان او حلقه زد و بدون اينكه با كسى حرف بزند به سوى ضريح رفت و خطاب به حضرت معصومه عرض كرد: بى ‏بى! من به احترام حرم شما امر به معروف كردم و سيلى خوردم! آنگاه بغض گلويش تركيد و با صداى بلند شروع به گريه كردن نمود در همين لحظات، ناگهان فرياد گوش خراشى شنيده شد. عقربى پاى زن سرهنگ را نيش زده بود. سرهنگ عقرب را زير چكمه‏ هايش له كرد، و سراسيمه به اين سو و آن سو مى‏ دويد و از مردم كمك مى‏ خواست. خادم سيلى خورده به همراه يكى ديگر ازخادمين حرم، بيرون دويدند؛ درشكه‏ اى را گرفتند و داخل صحن آورده زن را سوار درشكه كردند. سرهنگ هم گريه كنان به طرف بيمارستان فاطمى رفتند. دكترها پس از ديدن پاى سياه شده زن، گفتند: ، اگر سمّ به بقيه قسمت‏هاى بدن سرايت كرده باشد مرگش حتمى است. پزشكان مشغول معالجه شدند و سرهنگ به طرف حرم حضرت معصومه عليهاالسلام آمد و كنار ضريح رفت و به حال گريه و زارى گفت: بى ‏بى! معذرت مى ‏خواهم، نفهميدم، غلط كردم، زنم مرا تحريك كرد. فرداى آن روز، زن در حالى كه بهبودى نسبى يافته بود، با پاى باندپيچى شده به حرم آمد. از حضرت معصومه پوزش طلبيد و سراغ خادم رفت و از او معذرت خواست. وقتى قرار شد، به شهر خودشان تهران بروند، سرهنگ، آدرس خادم را گرفت. بعد از آن هر ماه پانزده تومان به آدرس خادم مى‏ فرستاد و پانزده سال بعد از اين قضيه سرهنگ در گذشت. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴در مسایل اجتماعی سکوت نکنیم. ▪️ پای همه گیره! تفسیر جالبی از آیه ای از سوره شمس آنهایی هم که در برابر ظلم سکوت می‌کنند و راضی میشوند هم به اندازه‌ی ظالم مقصرند. ✅نکته: شتر حضرت صالح را یک نفر کشت اما چون همه راضی بودند یا سکوت کردند همه عذاب شدند. ❌امر به معروف را تعطیل نکنیم. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز سوم) 🤲 خدایا بیداری به من عطا کن...@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💔 به قربان افطار و خرما و نجوای تو سحرهای پر گریه و سوزش و آه تو کجا می نشینی اذان ها، فدایت شوم به قربان آن سفره ی سرد و تنهای تو @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یکی، دو دوره از رفتن علی نمی گذشت که به خانه آمد چرخی توی خانه زد و از من پرسید ناهار چی خوردید؟ گفتم: هیچی. گفت: چرا؟ جواب دادم خب چیزی بوده دا درست کند. خیلی پکر شد و سگرمه هایش توی هم رفت. پاپا که خانه آمده گفت که دیگر به خانه دایی نمی رود. بابا هم که انگار از اولش راضی به رفتن علی نبود و تحت شرایط خاصی به این کار تن داده بود، با مهربانی دلیلی را پرسید، علی چیزی نگفت. دا اصرار کرد علی این موقعیت را از دست ندهد، دایی آمد و کلی با او حرف زد ولی موفق نشد علی را راضی کند. بعد از چند روز من از علی پرسیدم: چرا این چوری کردی، نگاهم کرد و گفت: من می خواهم تو خونه خودمون باشم. هر چی می خوریم با هم بخوریم هممون مثل هم باشیم علی با این تصمیم ظاهرا خیلی چیزها را از دست داد دایی می خواست او را در مدرسه ملی که یک مدرسه خصوصی به حساب می آمد، ثبت نام کند. این چند روز هم با ماشین خودش او و بچه هایش را به مدرسه می برد و می آورد، امکانات رفاهی خانه دایی از هر جهت برای بچه ای در آن سن و سال می توانست جالب توجه و مهم باشد. حداقل تلویزیون خانه دایی در شرایطی که در کل محله ما فقط یک تلویزیون وجود داشت، می توانست او را آنجا پایبند کند، اما على برگشت و دوباره کار کردن هایش را از سر گرفت. من علی را به خاطر این دلسوزی هایش طور دیگری دوست داشتم. تا آنجا که می شد. ما وقتمان را با هم می گذراندیم. وقتی مدرسه تعطیل می شد و بچه ها با هیاهو بیرون می ریختند، او زودتر از بقیه از مدرسه شان بیرون می دوید و جلوی در مدرسه من منتظر می ماند تا توی آن هیاهو و شلوغی جلو مدرسه شان نروم. توی مسیر خانه تغذیه هایمان را در می آوردیم و به هم نشان میدادیم. گاهی که می خواستیم آنها را بخوریم دلمان نمی آمد. می گفتیم بریم خانه. راه می آمدیم و از آرزوهایمان حرف می زدیم. همیشه آرزو داشتیم خانه ایی بسازیم و از دست صاحبخانه ها رها شویم توی یکی از خانه ها مرد صاحبخانه روزها زنش را زیر مشت و لگد می گرفت. بعد شب تا صبح را با دوستانی که بیشتر از خودش بودند به دود و دم و شراب خواری مشغول بود مدتی که آنجا بودیم، بابا و علی تا صبح نمی خوابیدند و بالای سرما مراقبت می کردند استرس و وحشت این گونه مسائل باعث شده بود فکر و ذکر ما داشتن یک خانه مستقل برای خودمان باشد. شب ها که پشت بام می خوابیدیم با لیلا و محسن ستاره ها را نشان می کردیم و میگفتیم اون ستاره مال من پر نور تره. علی می گفت: کاشکي دل همه مردم مثل این ستاره ها برق می زد، با هم یکی بودند و به فکر هم بودند. کاش آدم های پولدار به فکر فقیرها می افتادند و پول هایشان را بین آنها تقسیم می کردند، این طوری هیچ کس فقیر نمی ماند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef