eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
متاسفانه پست دیروز از صفحه ۹ قرآن کریم حذف شد مجددا گذاشتیم🙏
🪴 🪴 🌿﷽🌿 کمی طول کشید تا آمپول آرام بخش آقای نجار اثر کرد. جوان درجه دار آرام گرفت و کم کم خوابش برد، مطمئن که شدم خواب رفته، بلند شدم. رفتم داخل مسجد، کنار دخترها که هنوز بیدار بودند و حرف می زدند نشستم. هر کس از جایی می گفت. آنهایی که خانواده هایشان رفته بودند، از آنها یاد می کردند و نگرانشان بودند هوا مهتابی بود، به وضوح همه چیز را مشخص می دیدم. بچه ها که درمانگاه را موکت پهن کرده کفش هایشان را در آورده بودند، پرده دورمان احساس امنیت بهتری بهم می دادم به دیوار تکیه کردم خیلی خسته بودم. اما خوابم نمیبرد. همین طور که به حرفهای دخترها گوش می دادم، چشم هایم روی هم رفت نیمه های شب طرف های ساعت دو، با صدای بگیریدي، نذارید به خودش آسیب برسونه، سراسیمه از خواب پریدم و توی حیاط دویدم. آقای نجار قبل از من رسیده و سرنگی دستش بود، فهمیدم باز آرام بخش تزریق کرده. رفتم جلو، چند نفر دور آن درجه دار را گرفته بودند، دو نفر دست هایش را چیده بودند. سعی می کردند او را بخوابانند. توی آن مهتاب، خونی که از سر و رویش می ریخت می دیدم. با تعجب پرسیدم: این چرا این جوری شده؟ گفتن خودش رو کوبیده به دیوار آقای نجار با وسایل پانسمان و بخیه آماده شده بود سرش را بخیه کند. خواستم کمکش کم گفتن: شما برو داخل این حالش خوب نیست خطرناکه. یکهو حمله می کند. شما برو. همان موقع دیدم دو، سه نفر وارد شدند و مستقیم بالا سر درجه دار آمدند. هر چه با او حرف میزدند، جوابی نمی شنیدند. مردهای مسجد از تازه واردها پرسیدند: می دونید این کیه؟ گفتند: آره از همشهری ها و دوستان مونه. ما با هم دیگه از شمال اعزام شدیم پرسیدم: شما می دونین این چرا این طوری شده؟ گفتند: ما از صبح دیروز با هم تو خط بودیم. موج انفجارهای دور و برمون اینو به این روز انداخت. وگرنه این خیلی بچه ی آقائیه خیلی منظمه. توی گروهان مون این سرباز منضبط و نمونه ایی بود از سر و قیافه اش هم معلوم بود با این بی آبی و شرایط سخت، آدم تمیز و مرتبی بوده موهای سر و صورتش اصلاح کرده، لباس هایش خیلی تمیز بود. دوستانش بالای سرش نشستند. درجه دار با همان آمپول آرام شده، خوابش برده بود.برگشتم توی درمانگاه دیگر از ناراحتی خوابم نمی برد. یکی، دو تا از بچه ها پرسیدند گفتم: هیچی دوباره همون سربازه به هم ریخته بود کمی که گذشت شنیدم ماشین آوردند، سرباز را بردند، خیالم که از بردن اور راحت شد سعی کردم دوباره بخوابم. در طول شب دو، سه بار احساس سرما کردم و بیدار شدم و درباره همان طور که به کارتن ها و گونی های بزرگ کنار دیوار تکیه کرده بودم، از سرما مچاله شدم و با یاد علی و امید به دیدنش خوابیدم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 فصل یازدهم روز نهم دم دمای صبح با صدای مردی که در حیاط مسجد اذان می داد، بیدار شدم. صدای انفجار و گلوله باران که در تمام شب شنیده می شد، شدیدتر شده و فاصله به زمین نشستن توپ ها و خمپاره ها گم شده بود. آنقدر که انگار ارتش عراق تمام تجهیزاتش را بسیج کرده بود تا شهر را با خاک یکسان کند. بچه ها را که کار هم دراز کشیده بودند، برای نماز بیدار کردم و برای گرفتن وضو به حیاط رفتم هنوز احساس خستگی می کردم و سرما اذیتم میکرد. هنوز آفتاب نزده زنی که شب قبل به مسجد پناه آورده بود، ما را صدا زد می خواست او را به بیمارستان برسانیم. تمام طول شب ناله های آهسته ای را می شنیدم زن، روزهای آخر بارداری اش را می گذراند. هر بار که سراغش رفتیم، می گفت: هنوز وقت دنیا آمدن بچه نشده نمیدانم چرا تنها بود و خانواده اش کجا بودند. دخترها به آقایان مسجد اطلاع دادند ماشینی فراهم کنند تا زن را به بیمارستان برسانیم. آنها هم گفته بودند، صبر کنید. ولی زن دیگر مضطر شده بود و بیشتر از این طاقت نداشت. بچه ها چند بار دیگر رفتند آمدند تا بالاخره گفتند نمی تونیم صبر کنیم. آن موقع صبح مردها هم دستشان به جایی بند شده می گفتند: چرا نمی تونید صبر کنید ؟ مگه مریضتون آن قدر حالش بده؟ بچه ها ناچار گفته بودند مریض ما در واقع مریض نیست، بچه اش در حال دنیا آمدن است. اگر دیر بجنبید، جان هر دویشان به خطر می افتد آنها هم به تکاپو افتادند و کمی بعد خبر دادند؛ ماشینی آمده، مریض تان را بیاورید حالا که ماشین آمده بود، زن دیگر نمی توانست تا دم در راه بیاید. برانکارد هم نداشتیم مجبور شدیم چند نفری او را بغل کنیم. توی آن وضعیت بحرانی زن دستانش را دور گردن دو نفر از ما انداخت، دو، سه نفر دیگر هم پاهایش را گرفتند. با بدبختی تا جلوی ماشین او را بردیم. بیرون مسجد که رسیدیم، دیدم کامیونت حمل نوشابه ایستاده. کامیون بار سیب زمینی و پیاز برای مسجد آورده بود و مردها هم نگهش داشته بودند تا ما را برساند چاره ایی نبود، زن را یک طرف خواباندم. خودم هم کنارش نشستم و به دیواره آهنی وسط که جعبه های نوشابه را دو طرفش می چیدند، تکیه دادم. کامیون راه افتاد. در حین حرکت زهرا شره بالا پرید و آن سمت دیواره کامیون نشست. با زهرا شره بعد شهادت بابا توی مسجد آشنا شده بودم. نمی دانم برای چیه تو مسجد مانده بود، دست به کاری نمی زد که هیچ، به محض دیدن چیزی که به مذاقش خوش نمی آمد، سر و صدا و دعوا راه می انداخت وقتی هم بمباران می شد، احساس ترس می کرد و خودش را به حالت غش و ضعف میزد و الله بازی در می آورد. همه از دستش عاصی شده بودیم. اصلا به خاطر اینکه سر هر مسئله ایی شر به پا می کرد، بچه ها اسمش را زهرا شره گذاشته بودند، الان هم من راضي به + آمدنش نبودم ولی چیزی هم نمی توانم بگویم. حال زن خوب نبود و درد می کشید. سرش را روی و پاهایم گذاشتم و دلداریش دادم. زن درحالی که خجالت زده بود، سعی می کرد دردش را توی و خودش بریزد. زیر لب دعا و ذکر میگفت از دست ماشین لجم گرفته بود انگار موتور درست و حسابی نداشت. به کندی جلو می رفت، وقتی به پل رسیدیم. به زحمت خودش را از شیب پلی بالا کشید، راننده پایش را روی گاز گذاشته بود و تا به آن طرف برسیم جان مان را بالا آورد، همین که از پل سرازیر شدیم، ماشین سرعت گرفت و تازه آن موقع روی دور افتاد، کمی آن طرف تر نرسیده به پمپ بنزین سر و كله هواپیماها پیدا شد و صدایشان همه جا پیچید یک آن ترس به جانم افتاد، اگر مورد هدف قرار بگیریم، وضعیت این زن چه می شود. چه اتفاقی می افتد یک چشمم به آسمان بود و پرواز جنگنده های عراقی را دنبال می کردم، یک چشمم به موتورسوارهایی بود که در فاصله دویست متری پشت سر کامیون با سرعت می آمدند. جوانی که موتور را می راند سرش را پایین آورده و کسی که ترک او نشسته بود، به یک طرف خم شده بود. آنها هم مثل ما سعی داشتند از مهلکه جان سالم به در برند. با این ما ، می دانستم انهدام پل مهم ترین هدف جنگنده هاست. توی دلم دعا دعا می کردم، این ها هر چه زودتر از پل فاصله بگیرند، چون حدس می زدم، چه اتفاقي ممكن است پیش بیاید، با دستم جلوی چشم های زن را گرفتم. نمی خواستم او با وضعی که دارد، صحنه ناگواری ببیند، اما او سرش را این طرف و آن طرف می برد و تلاش می کرد دستم را کنار بزند. چند لحظه بعد به محض سرازیر شدن موتورسوارها از روی پل هواپیماها راکت های شان را ریختند، موج انفجار یکی ار راکت ها که سمت کوت شیخ، پهن شطو خانه ها افتاد، موتورسوارها را از مسیر منحرف کردانیم متری آن ها را بالا آورد و به زمین کوبید. هرکدام از جوان ها به سمتی پرت شدند. موتور شان هم روی جاده سر خورد و آتش گرفت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ➥ @hedye110
nafeleh namaz.tavakkol.mp3
4.5M
🎧نافله نمازها 🎙️آیت الله @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 سه گروه از زنانی که در قیامت با حضرت زهرا سلام الله علیها محشور می شوند! ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاپیش عید ولایت مولا علی علیه السلام بر تمامی شیعیان و عزیزان مخصوصا شما مبارک باد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @delneveshte_hadis110
🪴 🌷 🌿﷽🌿   مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ الله، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ الله . مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ الله، وَلَنْ یتُوبَ الله عَلی أَحَدٍ أَنْکرَ وِلایتَهُ وَلَنْ یغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَی الله أَنْ یفْعَلَ ذالِک بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ یعَذِّبَهُ عَذاباً نُکراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ . فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفوهُ . فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ .     هان مردمان ! او رابرتر دانید ، که خداوند او را برگزیده ؛ و پیشوایی او را بپذیرید ، که خداوند او را برپا کرده است . هان مردمان ! او از سوی خدا امام است و هرگز خداوند توبه منکر او را نپذیرد و او را نیامرزد . این است روش قطعی خداوند درباره ناسازگار علی و هرآینه او را به عذاب دردناک پایدار کیفر کند . از مخالفت او بهراسید و گرنه در آتشی درخواهید شد که آتش گیره آن مردمانند ؛ و سنگ ، که برای حق ستیزان آماده شده است .     مَعاشِرَالنّاسِ ، بی - وَالله - بَشَّرَالْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِیینَ وَالْمُرْسَلینَ، وَأَنَا - (وَالله) - خاتَمُ الْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ والْحُجَّةُ عَلی جَمیعِ الَْمخْلوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضینَ . فَمَنْ شَک فی ذالِک فَقَدْ کفَرَ کفْرَ الْجاهِلِیةِ الْأُولی وَ مَنْ شَک فی شَیءٍ مِنْ قَوْلی هذا فَقَدْ شَک فی کلِّ ما أُنْزِلَ إِلَی، وَمَنْ شَک فی واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَک فِی الْکلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاک فینا فِی النّارِ . مَعاشِرَالنّاسِ ، حَبانِی الله عَزَّوَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضیلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَی وَ إِحْساناً مِنْهُ إِلَی وَلا إِلاهَ إِلاّهُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنِّی أَبَدَ الْآبِدینَ وَدَهْرَالدّاهِرینَ وَ عَلی کلِّ حالٍ .     هان مردمان! به خدا سوگند که پیامبران پیشین به ظهورم مژده داده اند و اکنون من فرجام پیامبران و برهان بر آفریدگان آسمانیان و زمینیانم . آن کس که راستی و درستی مرا باور نکند به کفر جاهلی درآمده و تردید در سخنان امروزم همسنگ تردید در تمامی محتوای رسالت من است، و شک و ناباوری در امامت یکی از امامان، به سان شک و ناباوری در تمامی آنان است . و هرآینه جایگاه ناباوران ما آتش دوزخ خواهد بود . هان مردمان ! خداوند عزّوجلّ از روی منّت و احسان خویش این برتری را به من پیشکش کرد و البته که خدایی جز او نیست . آگاه باشید : تمامی ستایش ها در همه روزگاران و در هر حال و مقام ویژه اوست .     مَعاشِرَالنّاسِ ، فَضِّلُوا عَلِیاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدی مِنْ ذَکرٍ و أُنْثی ما أَنْزَلَ الله الرِّزْقَ وَبَقِی الْخَلْقُ . مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَی قَوْلی هذا وَلَمْ یوافِقْهُ . أَلا إِنَّ جَبْرئیلَ خَبَّرنی عَنِ الله تَعالی بِذالِک وَیقُولُ : « مَنْ عادی عَلِیاً وَلَمْ یتَوَلَّهُ فَعَلَیهِ لَعْنَتی وَ غَضَبی » ، ( وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوالله - أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إِنَّ الله خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ ) . مَعاشِرَ النَّاسِ ، إِنَّهُ جَنْبُ الله الَّذی ذَکرَ فی کتابِهِ العَزیزِ، فَقالَ تعالی ( مُخْبِراً عَمَّنْ یخالِفُهُ ) : ( أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ الله )     هان مردمان ! عل را برتر دانید ؛ که او برترین مردمان از مرد و زن پس از من است ؛ تا آن هنگام که آفریدگان پایدارند و روزی شان فرود آید . دور دورباد از درگاه مهر خداوند و خشم خشم باد بر آن که این گفته را نپذیرد و با من سازگار نباشد ! هان! بدانید جبرئیل از سوی خداوند خبرم داد : « هر آن که با علی بستیزد و بر ولایت او گردن نگذارد، نفرین و خشم من بر او باد!» البته بایست که هر کس بنگرد که برای فردای رستاخیز خود چه پیش فرستاده . [ هان ! ] تقوا پیشه کنید و از ناسازگاری با علی بپرهیزید . مباد که گام هایتان پس از استواری درلغزد . که خداوند بر کردارتان آگاه است . هان مردمان ! همانا او هم جوار و همسایه خداوند است که در نبشته ی عزیز خود او را یاد کرده و درباره ستیزندگان با او فرموده : « تا آنکه مبادا کسی در روز رستخیز بگوید : افسوس که درباره همجوار و همسایه ی خدا کوتاهی کردم ... »     فقط_حیدرامیرالمومنین_است ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ #@shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای عشق بی نشان بہ خدا خسته‌ام بیا چون موسم خزان به خدا خسته‌ام بیا آخر بیــا بگـو بہ چہ اسمـی بخوانمت یا صاحب الـزمان به خدا خسته‌ام بیا @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_5845890053988943603.mp3
1.86M
🔸ترتیل صفحه 11 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام رست 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
011-baghare-ta-1.mp3
4.77M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
011-baghare-ta-2.mp3
5.73M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 نفسم توی سینه حبس شده بود. اگر باک موتور منفجر می شد، جوانها که فاصله زیادی با آن نداشتند، جزغاله می شدند. زن که از لحظه غرش هواپیماها دردش را فراموش کرده بود، با صدای انفجارها با وحشت به آسمان نگاه می کرد و بلند صلوات می فرستاد از آن طرف زهرا شره به جای اینکه آرامش را حفظ کند، مثل همیشه شروع به داد و موار کرد، من که نگران حال زن بودم و می دانستم هر چیزی او را در این لحظات بترساند برای جان خودش و بچه اش خطر ساز می شود، سر زهرا داد کشیدم و گفتم؛ بنشیند و اعصاب ما را به هم نریزد. اما گوشش به این حرفها بدهکار نبود. وقتی کامیون جلوی در زایشگاه ایستاد، پرستارها آمدند و با کمک هم زن را داخل بردیم. موقع خداحافظی زن در حالی که تشکر می کرد، گفت: من نگرانم، شما چطور می خواید برگردید؟ بهش گفتم: خدا بزرگه یه جوری برمی گردیم. در حالی که ذهنم متوجه آن دو جوان موتور سوار بود، از زایشگاه بیرون آمدیم، به زهرا گفتم: من میخوام برم دنبال اون موتورسوارها، یقینا مجروح شدند.. اگه می تونی بسم لله اگه هم می خوای ادا درباری، همین جا بمون. نمی خوام بیای. گفت: من که ادا در نمی بارم، حالم بد میشه گفتم: ببین خودت هم می دونی حالت هات عادی نیست الان موقع این کارها نیس چیزی نگفت و راه افتاد. برای اینکه زودتر به مجروح ها برسم شروع کردم به دویدن. از بیمارستان تا فلکه راهی نبود، از همان دور لاشه موتور را که بعد از انفجار پاک چیزی از آن باقی نمانده بود میدیدم. هر کدام از چرخ هایش گوشه ایی افتاده بود و از بدنه اش دود بلند می شد. به دنبال موتورسوارها چشم چرخاندم زمانی که از موتور پرت شدند، یکی از آنها نزدیک بلوار وسط و آن یکی در حاشیه خیابان افتاد. اما حالا از آنها خبری نبود، رد خونی را که روی زمین ریخته بود گرفتم و جلو رفتم. مسیر خون به طرف ساختمان نیمه کاره ایی می رفت که در و پیکر نداشت، رفتم داخل، توی راه روی خاکی جوان زخمی سرش را به دیوار تکیه داده، پاهایش را دراز کرده بود. دورش پر از خون بود. دویدم طرفش، قبل از هر کار نبضش را گرفتم. خیلی ضعیف می زد. ترکش توی پهلو و شکمش خورده بود. پایین تنه اش هم زخمی و درب و داغان بود. آنقدر خونریزی کرده بود که دیگر رمقی برایش نمانده بود. لب هایش را به زحمت تکان می داد، انگار سعی داشت چیزی بگوید. سرم را نزدیک بردم، چیزی نشنیدم. صدایش کردم، جوابی نداد. توی همان حالت یکی، دوبار حالت تهوع بهش دست داد و خون و کف بالا آورد. هیچ کاری از دست من برایش ساخته نبود. به زهرا گفتم: بریم دنبال ماشین، وضعش خیلی خرابه. آمدیم بیرون به سر و ته جاده سرک کشیدیم، هیچ خبری نبود. به زهرا گفتم: وایستا اینجا جلوی هر ماشینی که اومد بگیر این را گفتم و دوباره هول دویدم داخل ساختمان می خواستم ببینم جوان هنوز زنده است یا نه. می ترسیدم تمام کند، رنگ و رویی بیشتر از قبل زرد شده بود. پاهای غرق به خونش را تکان دادم، متوجه ام بشود، عکس العملی نشان نداد. گفتم: ببین تو حالت خوب میشه. نگران نباش، چیزی نیست، کمکت می کنیم. حرف که زدم به سختی چشم هایشی را باز کرد. اما یک دفعه سیاهی مردمک چشمش به زیر پلک بالا کشیده شد. وحشت کردم. تا به از حال جان دادن کسی را ندیده بودم. با دستپاچگی دوباره تکانش دادم و گفتم: نگاه کن. نگاه كن، حالت خوب می شه. نگران نباش، فقط یک کم خون ازت رفته، الان می بریمت خون و میرم برات می زنیم. خوب میشی ناله های ضعیفش بهم فهماند که حرف هایم را شنیده است. بیرون دویدم. زهرا را صدا کردم و گفتم بیا کمک کنیم مجروح را بیرون بیاوریم، چون باهای جوان ناجور صدمه دیده بود، نمی توانستیم بلندش کنیم. با بدبختی زیر بغلشی را گرفتیم و کشان کشان تا کنار جاده آوردیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 هواپیماها باز توی آسمان جولان می دادند. یکی، دو تا ماشین آمدند و با سرعت رد شدند، زهرا کنار جاده داد میزد: کمک، کمک به دادمون برسین. مجروح داریم فریادهایش که افاقه نکرد و راننده ها به خاطر حضور هواپیماها نگه نداشتند، زهرا فحش داد بی شرفهاء نامردها، پست فطرتها، وایسید. گفتم: ول کن بابا چرا فحش می دی؟ اون که رفت. با کی داری دعوا می کنی؟ بعد از چند بار بالا و پایین پریدن وانت قرمز رنگ درب و داغانی ایستاد، راننده که پیرمرد عربه زبانی با موهای فرفری بود، قبول کرد مجروح را بپرد، تا راننده و مرد کنار دستی اش که به نظر از کارکنان بندر بودند، مجروح را از توی وانت بگذارند، من به دنبال آن جوان دیگر دویدم. تو را هم ان رد خونی که تا نخلستان آن طرف جاده کشیده شده بود، پیدا کردم. کار یک خانه روستایی افتاده بود. به نظر می رسید، بلند شده و مقداری از راه را رفته و بعد آنجا افتاده است وقتی کنارش رسیدم، داشت اشهدش را می خواند. با دیدن این حالت که شهادتین را نجوا می کرد و از گلویش خون کف آلود بیرون می ریخت، تمام تنم به لرزه افتاد. با دلهره نبضش را گرفتم. ترکشی را توی گلویش می دیدم ولی نمی توانستم دستم را جلو ببرم و آن را بیرون بکشم خون فوران می کرد و صدای این جوان که کم سن تر از آن یکی به نظر می رسیده حفره گلویش بیرون می آمد. همین طور که به آن حفره خیره مانده بودم، گفتم: برادر، برادر تو حالت خوب می شه اشهد نخون، امام حسین رو صدا بزن. حضرت علی اکبر رو صدا بزن دویدم بیرون نخلستان با صدای بلند راننده را صدا زدم و بدو بالای سر جوان برگشتم. تا رسیدم، دیدم سر جوان به یک طرف افتاد. هول شدم. دوباره نبضش را گرفتم. نمی زد. گوشم را روی قلبش گذاشتم. به نظرم آمد قلبش هم از کار افتاده، همان موقع راننده و همراهش که لباس هایشان به خاطر برداشتن مجروح اولی خونی شده بود، آمدند. جوان را بلند کردیم یک دفعه دیدم دیوار پشت سرش هم خونی است، تا آن لحظه فکر می کردم فقط ترکشی به گلویش خورده، نمی دانستم ترکش دیگری هم به پشت سرش اصابت کرده. به راننده گفتم اینا حالشون خیلی خرابه. به بیمارستان طالقانی نمیرسن. ببرینشون همین جا. توی زایشگاه، مجروح هم پذیرش میکنن. شاید بتونن زودتر نجاتشون بدن راننده گفت: الساعه می رسونمش. ولی ماشین آن قدر قراضه بود که به زور از جا کنده شد دلم گواهی می داد که هر دو جوان به شهادت می رسند. خیلی ناراحت بودم. زهرا هم ساکت بود. هر دو پیاده به طرف پل به راه افتادیم. امیدوار بودیم ماشینی از راه برسد و حداقل ما را با آن طرف پل برساند. گرسنگی و خستگی بالا رفتن از شیب پل را برایمان سخت تر کرده بود، به زهرا گفتم: تندتر بیا اینجا رو رد کنیم. حرفم تمام نشده بود که صدای انفجار گلوله توپی را از سمت محرمی شنیدم. صدای مهیبی بود و موجش برای یک لحظه همه چیز را در آن اطراف لرزاند از دود و گرد و خاکی که بلند شده بود، محل اصابت توپ را تشخیص دادیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌱۲۰ توصیه امیرالمومنین در آداب غدیر بیهوده‌نبوده‌ست‌نبی‌مستِ‌توبوده نازم‌به‌خدایی‌که‌علی‌خلق‌نموده... @hedye110
خیل کثیری از مومنین نگران محرم‌اند... برای اربعین و محرممان چه کنیم؟ گفت به غدیرمان وابسته است... اگر در غدیر خوب نوکری کنیم، رزق محرم و اربعین را خواهیم گرفت ! غدیر در راه است؛ مبلغ غدیر باشیم... کاری کنیم طنین اشهد ان علیا ولی الله در عالم پخش شود... ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 غدیر آمده تا بفهماند سیاست به همه مربوط است ❇️ اهمیت غدیر 🔰 قاعده امامت، قاعده ولایت @hedye110
⭕️ علامه امینی: 🌸 اگر ما چهل روز برای غدیر جشن می‌گرفتیم، فاطمیه درست نمی‌شد. باید این اربعینی که برای امام حسین می‌گیریم، برای غدیر بگیریم. یعنی عدم شناخت غدیر باعث ایجاد فاطمیه شد و بزرگ نشدن فاطمیه سبب اتفاق عاشورا شد. @hedye110
🟩 امام‌رضاعلیه‌السّلام: در روز قیامت، چهار روز به سمت خداوند همچون عروس همراهی می شود. گفته شد: کدام روزهاست؟ فرمودند : 🟡روز عید قربان 🟡 روزعید فطر 🟡روز جمعه و 🟡روز عید که به راستی روز بین آن‌ها مثل ماه بین ستاره هاست. @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊