eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اسم سپاه و پاسدار که آمد، مثل فنر از جا پریدم. تمام تنم به لرزه افتاد. چادرم را که دورم بود برداشتم و کورمال کورمال پای دو، سه تا از بچه ها را لگد کردم و پای برهنه توی حیاط دویدم. توی آن تاریکی که چشم، چشم را نمی دید، جوانی را دیدم که خم و راست می شد و به پاهایش چنگ می زد. دستانش را به هم میکوبید و با هوار تکرار میکرد: بچه ها رو کشتن. قتل عامشون کردن با هول پرسیدم: برادر کجا رو زدن؟ کیها رو کشتن؟ با گریه گفت: مقرمون رو زدن. همه رو کشتن. پرسیدم: مقرتون کجاست؟ گفت: مدرسه دریاد رسایی، پشت حزب جمهوری. صبر نکردم. دیگر هیچ چیز نمی فهمیدم جز اینکه خودم را به مقر سپاه برسانم. حتی فکر نیروهای عراقی با نیروهای ستون پنجم توی خیابان های ناامن را نکردم، فقط دویدم. خیابان ها سوت و کور بود. توی تاریکی چاله چوله هایی را که قدم به قدم با اصابت خمپاره ایجاد شده بود، نمی دیدم. پای بدون کفشم در آنها می رفت و پیچ می خورد. چند باری زمین خوردم، ولی آنقدر عجله داشتم که این چیزها برایم مطرح نبود. توی دلم طوفانی بپا بود. از خودم میپرسیدم؛ یعنی علی هم اونجا بوده؟ بعد خودم را دلداری می دادم و میگفتم: نه على اونجا نیس، على خطه. دوباره به خودم نهیب می زدم و میگفتم: زهرا مگه بقیه که اونجا بودن خواهر نداشتند. اونا هم برای خواهراشون مثل على اند. چه فرقی میکنه؟ یک لحظه به خودم آمدم و سیاهی گودالی را جلوی پایم دیدم. یادم افتاد زمین اینجا را برای سنگر کنده اند. از رویش پریدم. در عرض دو، سه دقیقه سر کوچه حزب جمهوری بودم. یک لحظه مکث کردم. چیزی دیده نمی شد. فقط دود و غبار غلیظی حلقم را می سوزاند. دویدم جلو. شیشه خرده ها توی پایم فرو می رفتند، اهمیتی نمی دادم. فقط می خواستم زودتر بفهمم چه اتفاقی افتاده؟ علی کجاست؟ مدرسه دریابد رسایی ته کوچه حزب، نبش یک سه راهی قرار داشت. از نور فانوس هایی که دست سپاهی ها بود، توانستم کمی وضعیت را تشخیص بدهم. بچه های سپاه شهدا را از مدرسه بیرون می آوردند. خودشان اصلا حال روحی خوبی نداشتند. گریه می کردند. نعره می کشیدند و بی تاب بودند. بین آن شلوغی جهان آرا را هم دیدم. ساکت و آرام بود. غم از چهره اش میبارید. توی صداها و گریه ها می شنیدم، نیروها صدایش می زنند: ممد حالا چی کار کنیم؟ ممد بچه ها رفتند بیچاره جهان آرا. توی این واویلا همه به او پناه می بردند. من هم مثل آنها دیوانه شده بودم. از کنار جهان آرا گذشتم. اگر زمان دیگری بود، می ایستادم و محترمانه سلام و علیک می کردم، اما حالا هیچ چیز نمی فهمیدم. سرم گیج میرفت. عقب عقب رفتم. به مانعی برخوردم. برگشتم. سر نبش سه راه، پلیزر قرمز رنگی پشت سرم پارک بود. دیدم می خواهند جنازه ایی را پشت بلیزر بگذارند. چون صندلی های عقب را برداشته بودند، به اندازه یک آمبولانس ظرفیت داشت. جلوتر رفتم و از پنجره به داخل بلیزر نگاه کردم. اولش تاریک بود و چیزی ندیدم. چند لحظه بعد دستی فانوسی را بالا آورد. جهان آرا بود، با یک دست در ماشین را نگه داشته و با دست دیگرش فانوس را بالا گرفته بود... حالا زیر آن نور ضعیف می توانستم داخل بلیزر را ببینم. پنج، شش نفر را کف ماشین خوابانده بودند. دقت کردم. هیچ کدام تکان نمی خوردند. صدای ناله ای هم از آنها به گوش نمی رسید. فهمیدم شهید شده اند. در بین آنها، شهیدی که کنار دیواره ماشین گذاشته بودند، توجهم را جلب کرد. پارچه ایی دور پیشانی اش بسته، چشمها و دهانش نیمه باز بودند. کمی از دندان های ردیف بالایش هم پیدا بود. آنقدر خاک روی محاسن، مژه ها و موهای سرش نشسته بود که چهره اش را درست نمی توانستم تشخیص بدهم، فقط از روی دستمال پیشانی و حالت دندانهایش، به نظرم آمد چقدر شبیه علی است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 آخر على عادت داشت موقع کار جوشکاری و بنایی پیشانی اش را با تکه دستمالی بندد. روی این حساب ها شک کردم، برای یک لحظه دلم لرزید، از خودم پرسیدم: نکند على باشدا بعد گفتم نه، همه گفتند، علی رفته خط این شباهت چهره، ذهنم را حسابی آشفته کرد. به خاطر همین، به بقیه توجهی نکردم و دویدم توی حیاط مدرسه. نور خیلی ضعیف بود. با این حال قسمت های تخریب شده مدرسه را دیدم. خاک و پاره آجر و چاله چوله ها را زیر پایم حس کردم. به نظرم تا خبر به ما برسد نیم ساعتی گذشته بود. بچه های سپاه تا آنجا که توانسته بودند، کشته ها و مجروحها را از زیر آوارها بیرون کشیده و توی حیاط خوابانده بودند. بین مجروحان که خونین و مالین ناله می کردند، دنبال علی گشتم. به خودم میگفتم کاش آن جنازه را بهتر نگاه می کردم. باید مطمئن میشدم او على هست یا نه؟ وضع آشفته آنجا و فشار روحی که بهم می آمد اجازه نمی داد دوباره سری به آن بلیزر بزنم. همهمه بدی بود. صدای گریه ها لحظه ایی قطع نمی شد. من گیج و سرگردان نه می توانستم گریه کنم و نه آرام باشم. به دنبال یک گمشده بودم. اگر پیدایش می کردم، برایم آرامشی حقیقی را به دنبال داشت وقتی وانت ها آمدند. کمک کردم و مجروحها را توی آنها گذاشتیم. یکبار که توی کوچه آمدم، دیدم بلیزر حرکت کرد. یکی از وانتها هم راه افتاد. پریدم روی سپر آن و دستم را به دیواره اش گرفتم. وانت پر از مجروح بود. تا مسجد همانجا روی سپر ایستادم. به محض رسید وانت همه اهل مسجد برای کمک آمدند. بقیه هم بیدار شده بودند و فانوس ها روشن بود. مجروحها را تخلیه کردیم. تعدادشان خیلی زیاد بود. کف درمانگاه پر شد بدحال ترها را خوابانده بودند. بعضی ها هم نشسته و پاهایشان را دراز کرده بودند. امیدوار بودم على لابه لای این مجروحین باشد. بین شان میگشتم و صدا می زدم: علی، علی کجایی؟ ولی کسی جوابم را نمی داد. جواب که نشنیدم، طاقتم نگرفت. بیرون دویدم. واتی که مجروح ها را با آن آورده بودیم، در حال برگشتن به مقر سپاه بود. پریدم بالا. وقتی آنجا رسیدم خیلی شلوغ تر شده بود. به کسی اجازه نمی دادند داخل ساختمان برود. می گفتند: احتمال وجود راکت یا خمپاره عمل نکرده هست. گفتم: من اومدم مجروح بیرم. سه تا مجروح نشانم دادند و گفتند: فعال همین ها هستند، تا بعد بگردیم، اگر مجروحی بود بیرون بیاریم. مجروح ها را سوار کردیم و به مسجد آمدیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی بود، یکی نبود...🖤😭🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥ @hedye110
در رکاب حسین_۱.mp3
8.25M
💫 ۱ حسین علیه‌السلام، به همراه تمام خاندانش، از شاهراه بسمت مکّه براه می‌افتد! مسیر حرکت او، هنوز در بطن تاریخ باز است؛ و ما خواه ناخواه مجبور به عبور از آنیــم! شاهــراه زندگیِ ما کجاست؟ و کوره‌راه کجا؟ ▪️با خوانش: مژده لواسانی ▪️به قلم: حاتمه سیدزاده ▪️تنظیم کننده: امید اردلان ▪️آهنگساز: یحیی عباسی ▪️طراح: محمدحسین ثباتی کاری از واحد موسیقی منتظران منجی عج ➥ @hedye110
در رکاب حسین 2.mp3
8.19M
💫 ۲ ✍ ماجرای حرکت امام "،از مکه به سمت کوفه؛ آزمونی به وسعت تاریخ است! آزمونی میان عقل و عشق ... این آزمون را چه بخواهیم، چه نخواهیم، باید از میدانش رد شویم! حتماً باید رد شویم! 💥 حالا ما به کدام جانب می‌رویم؟ جانب عقل؟ یا جانب عشق؟ ▪️با خوانش: مژده لواسانی ▪️به قلم: حاتمه سیدزاده ▪️تنظیم کننده: امید اردلان ▪️آهنگساز: یحیی عباسی ▪️طراح: محمدحسین ثباتی کاری از واحد موسیقی منتظران منجی عج ➥ @hedye110
دشت و شب و طفل نابَلد ,واویلا گر زجر حرامی برسَد ,واویلا😭 از صاحب روضه معذرت می خواهم پهلوی رقیه و لگد ,واویلا😭 @hedye110
اصلا رقیه نه. به خدا دختر خودت یک شب میان کوچه بخوابد چه می کنی؟ 😭😭 در بین ازدحام و شلوغی بترسد و یک تن به او کمک نرساند چه می کنی؟ 😭😭 اصلا خیال کن کسی دختر تو را در بین جمعیت بکشاند چه می کنی؟ 😭😭 اصلا خدا نکرده کسی روی صورتش سیلی محکمی بنشاند چه می کنی؟ 😭😭 یا فرض کن که دختر تو جای بازی اش هرشب دعای مرگ بخواند چه می کنی؟؟ 😭😭 اصلا کسی بیاید و با تازیانه اش خاک از لباس او بتکاند، چه میکنی؟ 😭😭 @hedye110
Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
به کنج سرد خرابه گلی اقامت داشت گل سه ساله کجا طاقت اسارت داشت؟! ‌ صلی‌الله‌علیک‌یاأباعبدالله🖤 @hedye110
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴 ➥ @hedye110
ما عهد ڪرده ایم، بہ هر بزم روضہ ای اول برای روز ظهورٺ دعا کنیم صاحب عزا بیا ڪہ بہ اذن نگاه تو در سینه باز خیمہ ی ماتم بپاڪنیم @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_6030688636876358707.mp3
1.63M
🔸ترتیل صفحه 31 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند - عشاق مصری 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
031-baghare-ta-1.mp3
7.84M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
031-baghare-ta-2.mp3
7.15M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت. دو، سه نفر از سپاهی ها گلشن را که زیر پایش پر از خون شده بود، برداشتند و پشت وانتی خواباندند. من هم سوار شدم و وانت راه افتاد. نجار گفته بود؛ گلشن را به بیمارستان شرکت نفت بریم. آنجا مجهزتر بود. توی راه چند تا سپاهی که همراهمان بودند، با هم درباره جریان مدرسه دریابد رسایی حرف می زدند. میگفتند: ستون پنجم گرای مقر را داده وگرنه اینجا مقر دائمی سپاه نبوده و از قبل نمی توانستند شناسایی اش کرده باشند. میگفتند: محمد رضا روستایی و دو، سه نفر دیگر قطع عضو شده و همان موقع به آبادان منتقل شان کرده اند. من گوشم به حرف های سپاهیها بود و چشمم به گلشن که حالش لحظه به لحظه بدتر می شد. نمی دانستم چه کاری برایش انجام بدهم، همیشه از شوق على همه پاسدارها را على میدیدم. حالا هم حس میکردم برادر گلشن علی است. دوست داشتم سرش را روی پایم بگذارم ولی می دانستم ناراحت می شود. از طرفی نگران بودم به کما برود. برای اینکه راحت تر نفس بکشد، سرش را توی دستانم گرفتم و بالا آوردم اما وقتی نگاهم به پایش افتاد که خون از آن می رفت، سرش را آهسته کف وانت گذاشتم و پای بریده اش را بالا گرفتم تا خونریزی اش کمتر شود. پل را که رد کردیم، دژبانی ایست داد. به خاطر مسأله ستون پنجم، پست های بازرسی شبها ورود و خروج شهر را کنترل می کردند. ماشین که ایستاد، نیروهای دژبانی جلو نیامدند. سپاهیها از همان داخل وانت گفتند: خودیه، مجروح داریم. اما نیروهای پست گفتند: پیاده شید. من که نگران حال برادر گلشن بودم و احساس میکردم نفس های آخر را می کشد، گفتم: برید ببینید چی میگن. این داره از دست میره. الان شهید میشه نیروها پیاده شدند و رفتند. آمدنشان طول کشید. صدای جر و بحث می آمد. صدا زدم: چی شده؟ چرا نمی آیید؟ یکی از سپاهی ها آمد و گفت: اینجا توی یه ساختمون چند نفر آدم مشکوک دیده اند بچه های دژبانی هر کاری کردن نتونستند بیرونشون بیارن. از ما کمک می خوان. اگه میشه شما هم بیاین چون دو تا زن هم باهاشون هست. پریدم پایین و رفتم جلو. نزدیک یک خانه نیمه ساز چند جوان کم سن و سال اسلحه هایشان را به طرف دو مرد گردن کلفت گرفته بودند. مراکه دیدند، گفتند: خواهر توی ساختمون دو تا زن هست. هر کاری می کنیم بیرون نمییان. مردها رو به زور اسلحه بیرون کشیدیم، اونا نامحرم اند. شما یه کاری بکنین. گفتم: ما مجروح داریم الان شهید میشه. گفتند: احتمالا اینا ستون پنجمی اند. خود اینا خیلی ها رو شهید میکنن وارد حیاط شدم. دو زن هیکل دار که هرکدامشان دو برابر من بودند، داشتند با جوانها کل کل می کردند: چی از جونمون می خواید؟ مگه ما چی کار کردیم؟ از خونه زندگی مون که بیرون مون کردید. اینجا هم نمیذارید آسایش داشته باشیم. ما اینجا پناه گرفتیم.یکی از جوانها بهشان می گفت: حالا فکر میکنید اینجا خیلی امنه. اگه واقعا قصد شما پناه گرفتنه بیاید، برید به جای دیگه. من گفتم: خانوم چرا لجبازی میکنی؟ ما مجروح داریم، داره از دستمون میره. اگه مشکلی ندارید، ریگی به کفش تون نیس، خب راه بیفتد برید. چرا جر و بحث می کنید؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef