eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بازی برایم لقمه گرفتند. نمی خواستم دلیل نخوردنم را بگویم. فقط گفتم نمیتونم بخورم خندیدند و گفتند: توی این دو، سه روزه که همه اش نون و پنیر خوردیم. حالا که تخم مرغه، بیا بخور جون بگیری گفتم: نه. از سالن بیرون زدم. توی باغچه حیاط کلی گل و گیاه کاشته بودند، درختچه های شاه پسند را که دیدم یاد دا افتادم. بابا همیشه اسفند ماه توی باغچه خانه چند جور گل خصوصا شاه پسند می کاشت. عید که می شد بوته ها به گل می نشستند و حیاط از عطر گل های نسترن، شب بو و میمون پر میشد. آخرهای فروردین که هوا رو به گرمی میگذاشت، بابا همه پونه ها را از ریشه درمی آورد و فقط بوته های گل های رنگارنگ شاه پسند را باقی می گذاشت. من که عاشق گل ها بودم، اشکم در می آمد و می گفتم: بابا چرا اینا رو می کنی؟ می گفت: می خوام گوجه، بامیه و باقالا بکارم میگفتم: پس چرا بوته های شاه پسند رو نمیکنی؟میگفت چون اسم دا شاه پسنده؟ میخندید و می گفت: شاه پسندها کم کم در غنچه می شن ولی بقیه گلها یکی، دو روز دیگه زیر آفتاب داغ خرمشهر می سوزند و از بین می برند کمی تو حیاط قدم زدم و به آرامش این دسته آب فکر کردم. خوشبختانه آتشی توپخانه عراقی ها هنوز به اینجا نرسیده بود ولی آثار بمباران و تخریب خانه ها می گفت که این ها هم از اصابت توپ و راکت بی نصیب نمانده اند بچه ها که صدایم کردند، از آن حال و هوا بیرون آمدم و برگشتم سر کار ساعت پنج کارخانه تعطیل شد. ماشینی که ما را آورده بود، به مسجد برگرداند و گفت: فردا هم می آید دنبال مان و ساعتی را با دخترها هماهنگ کرد. من تصمیم نداشتم فردا آنجا بروم ولی حرفی نزدم، پیش خودم گفتم: این همه کار اینجا ریخته، چه ضرورتی به تخم مرغ جمع کردن هست 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 از ماشین پایین که آمدیم، رفتم از تلفن ابراهیمی به جنت آباد زنگ زدم، پرسیدم؛ کسی شام آن طرف برده با نه؟ چند تا کنسرو و نان برداشتم و راه افتادم. چون دلم نمی خواست لیلا برای گرفتن غذا از جنت آباد خارج شود، اغلب اوقات خودم غذایشان را می بردم. البته در این بین گاهی خانم ها فراموش می کردند برای جنت آباد غذا بکشند و کنار بگذارند، یا غذا کم می آمد و من چیز دیگری می بردم. روزهایی که چیزی جز نان و پنیر برای خوردن پیدا نمی شد، به لیلا خیلی قشار می آمد و گاهی ناراحتی اش را به زبان می آورد، به من میگفت: چیز دیگه ایی دستت نمیرسه بیاری. خنگ شدم از بس نون و پنیر خوردم. این هندوانه ها هم که انگار سر راهت جالیز هست، می چینی می یاری وقتی میدید کنسرو آوردم، میگفت: چه عجبا بهت حق میدادم. لیلا تا قبل از جنت آباد آمدن دختر تور و تقریبا چاقی بود توی خانه، خیلی وقت ها منتظر آماده شدن غذا نمی ماند، تا گرسنه می شد چیزی سر هم میکرد و می خورد. حالا با این همه کار و غذای کم، گوشت تنش ریخته بود. خصوصا صورتش خیلی لاغر شده بود. دور چشم هایش یک هاله سیاه افتاده بود خیلی وقت ها مشغول کار که بودم به لیلا فکر می کردم. نگران روحیه اش بودم. پیش خودم تصور می کردم الان با چه صحنه ایی در جنت آباد روبه رو شده عکس العملش چیست؟ بعد شهادت بابا و علی احساسم نسبت به لیلا طور دیگری شده بود. دیگر احساسم به او احساس یک خواهر نبود، فکر می کردم من مادرش هستم لیلا از جنگ و گریز درونش و از فشار کار و اینکه در جنت آباد اذیت می شود، چیزی نمی گفت، یکی، دو بار سر مزار بابا که بودیم، نمی دانم چه دیده بود که خیلی کوتاه گفت: زهرا نیافة بعضی از جنازه ها خیلی وحشتاکه، بدجوری متلاشی شده‌اند. من از و دیدنشان وحشت می کنم. نمی دانستم به لیلا چه بگویم. فقط ازش خواستم با من به مطب بیاید و دیگر اینجا نماند. قبول نکرد. گفتم: حداقل شبها دنبالت می آیم، بریم مطب برای خواب پیش هم باشیم. گفت: نه من با دخترهای مطب آن قدر دوست نیستم. با زینب خانم راحت ترم.... از این که فشارهای روحی را تحمل می کرد. بعضی وقتها هم دیگر کم می آورد و عصبی میشد. پیش آمده بود وقتی گفتم: بیا سر این جنازه رو بگیره برای دفن ببریم، گفت: نمییام. من دیگه خسته شدم. از صبح تا حالا همه اش جنازه شستم و کفن کردم. یا بردم دفن کردم.....‌ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
شاميان نازِ يتيمانه نمي دانند چيست! غيرِ اَخم و قهر و تندي كاري آيا كرده اند؟ دخترت را زَجر كُش كردند هَرزه چشم ها غربتم را سنگ و خاكستر تسلّي­ا كرده اند علیرضاشریف @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
YEKNET.IR - roze 2 - shabe 3 muharram 1400 - narimani.mp3
4.91M
🔳 (س) چشم تو را چقدر به این در گذاشتن گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتن 🎤 @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️رابطۀ و امام زمان(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
حال من حال جوانیست ک یک ماه تمام در پی کسب جواز حرمت پیر شده😔💔 @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است "خدا كند" كه بميرم چرا نمی آیی؟😔💔 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
4_5789535736558519568.mp3
1.97M
🔸ترتیل صفحه 47 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام حجاز 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
047-baghare-ta-1.mp3
6.31M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
047-baghare-ta-2.mp3
6.26M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 گفتم: مگه از اول قرار نبود، می آیی جنت آباد کار کنی؟ کسی مجبورت که نکرد بیایی خودت اومدیا حالا هم مگه برای من کار میکنی اصلا، دست به هیچ کاری نزن بذار برو گفت: درسته خودم اومدم، خودم خواستم ولی من هم آدمم، خسته میشم. به او حق می دادم ولی چاره ایی نبود کلی کار سرمان ریخته بود. اگر قرار بود جا بزنیم تکلیف جنازه ها چی میشد من که از او قلمی تر بودم و شر و فرز این طرف و آن طرف می دویدم، دیرتر خسته می شدم، با این حال دیگر بریده بودم. چه برسد به لیلا که موقع برداشتن تابوت سنگین به هن و هن می افتاد، عرق می کرد و به من که تند راه می رفتم همه اش می گفت: یواش تر، چه خبرته؟ چرا این قدر تند میری ؟ میگفتم: پدر، کار داریم. گاهی اوقات هم برای شوخی می گفتم: لیلا من تند نمیرم خود این شهید من رو می بره. برای رفتن به بهشت عجله داره روزهای تقریبا چهاردهم، پانزدهم به بعد، ظهر هر کجا بودم خودم را به محل توزیع غذا می رساندم این بهترین راه برای رفتن به خط بود. چند بار که از آقای نجار دارد و وسایل خواسته بودم. با خنده بهم گفته بود: امر بهت مشتبه شده، دکتری؟ من هم می خندیدم و می گفتم من هیچ ادعایی ندارم او هم خودش وسایل کنار می گذاشت و می گفت: هر کی میخواد بره خط، اینها رو ببره هر چه می گذشت، بیشتر به ضرورت حضور نیروهای امدادگر در خطوط میرسیدم قبال شنیده بودم خیلی از بچه ها به خاطر جراحت های کوچک از دست می روند. ولی وقتی یکی از نیروهای خط جریانی را برایمان تعریف کرد، دیگر نمی توانستم آرام و قرار بگیرم أو می گفت: یکی از بچه های مدافع شهر ترکشی به شکمش می خورد و روده هایشان بیرون می ریزد. او روده هایش را با دست جمع می کند و توی حفره شکمش میگذارد و به طرف عقبه راه می افتد، توی مسیر چند بار از حال می رود و چند ساعت بعد به شهادت می رسد یک روز کیسه کمک های اولیه را برداشتم و از مطلب بیرون آمدم. سر کوچه ایی که غذا را در آنجا می پخشند، وانت ها آماده بودند. غذاها را با دیگ نوی وانت گذاشته بودند. خواستم سوار شوم، گفتند: کجا؟ گفتم: می خوام بیام غذا توزیع کنم. گفتند: پس ما چه کارهایم ؟ تو زنی، نمی خواد بیای هر بار که نیروها جدید می شدند، باید کلی با آنها کل کل می کردم تا بالاخره راضی بشوند من همراهشان بروم. گفتم: شما چه کار دارید؟ من امدادگرم. میخوام به مجروحها رسیدگی کنم. کیسه نایلونی که وسایل امداد را در آن ریخته بودم، بالا گرفتم، نشانشان دادم و بعد پریدم بالا ماشین حرکت کرد. کنار دیگ ها نشستم. باد که بینی در دیگ را انداخته دیدم خورشت فاسولیه پخته اند. سینی را روی دیگ گذاشتم و با دست آن را نگه داشتم. راننده از چهل متری به سمت کشتارگاه پیش می رفت. از سر بازار روز چاسبی که عبور می کردم، بلند شدم و ایستادم چشمم به خانه ایی که دایی نادعلی دو، سه ماه پیش اجاره کرده بود، افتاد. خانه قشنگی بود. خیلی برای نظافت زحمت کشیدیم. دلم می خواست الان دایی جلوی در خانه ایستاده بود و من می دیدمش، دو هفته بیشتر بود از آنها بی خبر بودم. سر جایم حوالی کشتارگاه در حاشیه خیابان مرد جوانی را دیدیم که لنگان لنگان راه می رفت. پسرها به سقف کوبیدند. راننده نگه داشت. می خواستند به او غذا بدهند. من که دیدم پایش زخمی است، گفتم: با ما بیا. بعد از اینکه غذاها رو پخش کردیم، برمی گردیم مسجد پات رو می بندیم و قبول کرد و ماشین درباره راه افتاد. هر چه جلوتر می رفتیم، خیابان ها خلوت تر و انفجارها بیشتر می شد، راننده هم مرتب سرعتش را کم و زیاد می کرد. دیگ خورشت لق می زد و روغن آن بیرون می ریخت. با یک دستم دیواره وانت و با دست دیگرم دیگ را نگه داشته بودم. با شنیدن صدای سوت خمپاره روی دیگ خم میشدم تا از ترکش ها در امان باشم. یک چا سرعت ماشین کم شد، سر بلند کردم چند نفر اسلحه به دست جلوی سوله ایی ایستاده بودند و به راننده اشاره می کردند به طرفشان برود. راننده دنده عقب گرفت، از جاده خارج شد و به طرف سوله رفت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef