#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_سیزدهم
و اكنون...
اى عبّاس! تو برادرى به نام "محمّد" دارى، من او را به نام "محمّدحَنَفيّه" مى شناسم.
"حنفيّه" نام مادر اوست.
تو و محمّدحنفيّه و حسين(ع) با هم برادر هستيد، امّا از سه مادر. نام مادر تو، "اُمّ البَنين" است. نام مادر حسين(ع)، فاطمه(س) است، نام مادر محمّدحنفيّه هم "حنفيّه" است.
راستى محمّدحَنَفيّه الآن كجاست؟
چرا در كربلا نيست؟ چرا به يارى حسين(ع) نيامده است؟
وقتى حسين(ع) به سوى كوفه حركت كرد، او در سرزمين حجاز ماند، او بيمار بود و توان حركت نداشت.
چرا من از "محمّدحنفيّه" ياد كردم؟
چه مى خواهم بگويم؟
مى خواهم از جنگ "صفّين" سخن بگويم. زمانى كه على(ع) در مقابل سپاه معاويه قرار گرفت. على(ع) پرچم را به دست پسرش (محمّدحنفيّه) داد و از او خواست تا به قلب سپاه معاويه حمله كند.
محمّدحنفيّه نگاهى به ميدان جنگ كرد، ترس بر دلش نشست و گفت: "پدر جان! مگر نمى بينى كه نيزه ها مانند قطرات باران به اين سو مى آيند".
على(ع) نگاهى به پسرش مى كند و پرچم را از دست او مى گيرد و خود به قلب سپاه معاويه حمله مى برد.
اين ترس محمّدحنفيّه براى چه بود؟
او اين ترس را از خاندان مادرى خود به ارث برده بود، راست گفته اند كه حلال زاده به دايى خود مى رود...
اكنون مى خواهم از يك ماجرا سخن بگويم!
سال ها بود كه فاطمه(س) از دنيا رفته بود، على(ع) قصد داشت بار ديگر ازدواج كند.
او مى دانست كه فرزند از مادر شجاعت را به ارث مى برد...
على(ع) برادرى به نام "عقيل" داشت. عقيل قبيله هاى عرب را به خوبى مى شناخت و با نسب و ويژگى هاى آنان، آشنايى كامل داشت.
على(ع) نزد عقيل رفت و به او گفت: "اى برادر! من مى خواهم پسرى شجاع داشته باشم، به دنبال دخترى مى گردم كه از خاندانى شجاع باشد.
عقيل به فكر فرو رفت، به راستى على(ع) اين پسر شجاع را براى چه مى خواهد؟ خدا به على(ع) حسن و حسين(ع) را داده است، اين دو پسر در اوج شجاعت هستند، آنان پسران فاطمه(س) هستند، شجاعت آنان مثال زدنى است.
عقيل نمى دانست كه روزى در كربلا، حسين(ع) غريب مى شود، مردم كوفه او را دعوت مى كنند و سپس شمشير به رويش مى كشند، على(ع)مى خواهد پسرى شجاع داشته باشد كه در روز عاشورا، برادرش حسين را يارى كند...
عقيل نياز به زمان داشت، خيلى ها آرزو دارند دختر خود را به عقد على(ع)درآورند، امّا عقيل بايد بررسى مى كرد، به راستى چه كسى مى تواند پسرى شجاع به دنيا آورد؟
❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_چهاردهم
عقيل به دنبال دخترى بود كه قدّ بلندى داشته باشد و از خاندان شجاعى باشد...
چند روز گذشت، عقيل بايد به خاندانى مى رسيد كه شجاعت در ذات و ريشه آنان باشد. او به ياد "عامِر" افتاد.
عامِر كيست؟
همان كسى كه او را "مُلاعِب الأسِنَة" مى خواندند.
"مُلاعِب الأسِنة" چه معنايى دارد؟
"كسى كه نيزه ها را به بازى مى گرفت".
شيرمردى كه از نيزه ها نمى ترسيد و چنان به ميان تيرها و نيزه ها مى رفت، گويى كه به ميان قطرات باران مى رود.
عقيل با شعر نيز آشناست، او مى داند كه شاعرى در وصف "عامر" چنين گفته است: "وقتى عامر به جنگ دشمنان مى رود، نيروى يك سپاه را در خود جمع كرده است!.
آرى، عامر كسى بود كه يك تنه در مقابل يك سپاه مى ايستاد!
عقيل به شجاع ترين مرد عرب فكر مى كرد. سال ها پيش عامر از دنيا رفته است، امّا نسل او هستند، عقيل در ميان آنان به جستجوى دختر بود...
چه دخترى از نسلِ عامر در آستانه ازدواج است؟
عقيل از همه سؤال كرد، سرانجام به خانه زنى به نام "ثُمامه" رفت.
ثمامه، نوه عامر بود. ثمامه دخترى به نام "فاطمه" داشت! عقيل شنيده بود كه فاطمه، قدّى بلند دارد و در چهره او ادب موج مى زند.
آرى، عقيل گمشده خود را پيدا كرده بود، اين فاطمه همان كسى است كه مى تواند براى على(ع)، شيرمردى به دنيا آورد.
🍀🍀🍀🌹🌹🌹🌹
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_پانزدهم
در اينجا اين نكته را بايد بنويسم: اين فاطمه همان "اُمّ البَنين" است كه مادر عبّاس است. "اُمّ البَنين" لقب ايشان است. اسم اصلى مادر عبّاس، فاطمه است. "اُمّ البَنين" به معناى "مادر پسرها" مى باشد.
بعد از ازدواج على(ع) با اين فاطمه، خدا به او چندين پسر داد، براى همين او را "مادر پسرها" خواندند. اُمّ البَنين، از نسل "عامر" بود، او دخترِ نوه عامر بود، شهامت و شجاعت چيزى بود كه در گوشت و خون او جارى بود.
عقيل خوشحال نزد على(ع) رفت و ماجرا را به او گفت، على(ع) انتخاب برادرش، عقيل را پسنديد و او را براى خواستگارى فرستاد. عقيل با پدر و مادر فاطمه سخن گفت، آنان بسيار خوشحال شدند، چه افتخارى بالاتر از اين كه على(ع) داماد آنان شود. آنان اين ماجرا را به فاطمه گفتند و او هم از صميم قلب، خدا را شكر كرد و با اين پيشنهاد موافقت كرد.
مراسم عقد برگزار شد، مدّتى گذشت، على(ع) همسرش را به خانه اش آورد...
نوزادى كه تازه به دنيا آمده است را روى دستان على(ع) قرار دادند، على(ع)نگاهى به چهره پسرش نمود، روى او را بوسيد و نام او را "عبّاس" نهاد، آن روز، هيچ كس نمى دانست كه على(ع) چقدر خوشحال است، او اوج شهامت و شجاعت را در چهره فرزندش مى ديد.
عبّاس ذخيره اى است براى روز عاشورا!
روزى كه حسين(ع)، غريب و تنها در دشت كربلا گرفتار شود، آن روز عبّاس، پشت و پناه حسين(ع) خواهد بود...
همه اين سخنان را گفتم تا به پاسخ اين سؤال برسم: چرا صبح عاشورا، حسين(ع) عبّاس را به عنوان علمدار خود انتخاب كرد و پرچم لشكر حق را به دست او داد؟
من پاسخ خود را يافتم: هيچ كس از عبّاس، شجاع تر نيست. او شجاعت را از پدر و مادرش به ارث برده است.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_شانزدهم
صبح روز عاشوراست، طبل آغاز جنگ، زده مى شود و سپاه كوفه حركت مى كند، اين صداى عمرسعد است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اى لشكر خدا! پيش به سوى بهشت!".
لشكر كوفه حركت مى كند و روبروى لشكر حسين(ع) مى ايستد، حسين(ع)رو به سپاه كوفه مى كند و مى گويد: "اى مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ شتاب نكنيد. مى خواهم شما را نصيحت كنم".
نفس ها در سينه حبس مى شود، حسين(ع) سخن خود را چنين ادامه مى دهد: "آيا مرا مى شناسيد؟ لحظه اى با خود فكر كنيد كه مى خواهيد خون چه كسى را بريزيد. مگر من پسرِ دختر پيامبر نيستم؟".
سكوت بر تمام سپاه كوفه سايه مى افكند. هيچ كس جوابى نمى دهد، حسين رو به آنان مى كند و مى گويد: "شما سخن حق را قبول نمى كنيد. زيرا شكم هاى شما از مال حرام پر شده است".
آرى! مال حرام، رمز سياهى دل هاى اين مردم است.
اكنون عمرسعد به سربازان دستور مى دهد كه همهمه كنند تا صداى حسين(ع) به گوش كسى نرسد. او مى ترسد كه سخن حسين(ع) در دل اين سپاه اثر كند. براى همين، صداى طبل ها بلند مى شود و همه سربازان فرياد مى زنند!
بيش از سى هزار سرباز، براى شروع جنگ لحظه شمارى مى كنند..
🌸🌸🌸🍃🍃🍃
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_هفدهم
سپاه كوفه منتظر فرمان عمرسعد است، عمرسعد روى زمين مى نشيند و تير و كمانى در دست مى گيرد، او آماده است تا اوّلين تير را پرتاب كند: "اى مردم! شاهد باشيد كه من خودم نخستين تير را به سوى حسين و يارانش پرتاب كردم".
تير از كمان عمرسعد جدا مى شود و به طرف لشكر حسين(ع) پرتاب مى شود. جنگ آغاز مى شود. عمرسعد فرياد مى زند: "در كشتن حسين كه از دين بر گشته است شكّ نكنيد".
ميدان جنگ با فرو ريختن تيرها، سياه شده است. ياران حسين(ع)عاشقانه و صبورانه خود را سپر بلاى حسين(ع) مى كنند، زمين رنگ خون به خود مى گيرد و عاشقان پر و بال مى گشايند و بر خاك مى افتند. زمين و آسمان پر از تير شده و چه غوغايى به پاست!
عمرسعد مى داند كه به زودى همه تيرهاى اين لشكر تمام خواهد شد، در حالى كه او بايد براى مراحل بعدى جنگ نيز، مقدارى تير داشته باشد. او دستور مى دهد تا تيراندازى متوقّف شود.
آرامشى نسبى، ميدان را فرا مى گيرد. سپاه كوفه خيال مى كنند كه حسين(ع) را كشته اند، امّا حسين(ع) سالم است و ياران او تيرها را به جان خريده اند. سى و پنج تن از ياران حسين(ع) شهيد شدند.
اكنون نوبت جنگ تن به تن و فداكارى ديگر ياران مى رسد. ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مى روند آنان، وفاى خود را به پيمانى كه با حسين(ع)بسته اند، ثابت مى كنند و جان خويش را فداى حسين(ع) مى كنند...
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_هجدهم
ساعت تقريباً ده صبح است، تو در كجايى؟ من در جستجوى تو هستم، اى عبّاس!
از صبح تا اين لحظه، هم از خيمه ها نگهبانى مى كردى، هم پرچمدار لشكر بودى، اكنون به علقمه مى انديشى...
تو سقاى دشت كربلايى!
از روز هفتم كه آب را بر حسين(ع) و يارانش بستند، تشنگى در خيمه ها بيداد مى كند، اكنون تو تصميم مى گيرى تا به سوى علقمه بروى و آب بياورى. بارها و بارها همراه گروهى از ياران، به سوى علقمه رفته اى و آب آورده اى!
مى دانى كه امروز بر تعداد نگهبانان علقمه افزوده شده است، هزاران تيرانداز در اطراف علقمه سنگر گرفته اند تا نگذارند كسى آب به خيمه هاى حسين(ع)ببرد.
ساعت ده صبح است، پسران اُمّ البَنين با هم به سوى علقمه حركت مى كنند:
عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله!
شما چهار برادر با هم حركت مى كنيد، در خيمه گاه كودكان زيادى، تشنه هستند...
شما چهار نفر مى خواهيد به جنگ چهار هزار نفر برويد؟
اين همان شجاعتى است كه شما از پدر و مادر به ارث برده ايد! على(ع) از اين روز خبر داشت و براى همين در جستجوى همسرى شجاع بود... همسرى كه در خون و گوشت او، شجاعت موج بزند. شما فرزندان اُمّ البَنين هستيد...
حماسه اى شكل مى گيرد.
شما لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافيد و همه را فرارى مى دهيد و خود را به آب مى رسانيد.
🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_نوزدهم
اى عبّاس! مشك را پر از آب مى كنى و آن را بر دوش مى گيرى و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كنى. تو مى دانى كه راه برگشت، بسيار سخت تر از راه آمدن است.
دقّت مى كنى كه تيرى به مشك اصابت نكند، مشك بر دوش توست و سه برادر تو، همچون پروانه، دور تو مى چرخند، آن ها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند.
آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش شماست.
شما تيرها را به جان مى خريد و به سوى خيمه ها مى آييد.
اى عبّاس! مشك بر دوش توست و اشك در چشم دارى... به سوى خيمه ها مى آيى، وقتى از علقمه جدا شدى، سه برادر همراه داشتى، وقتى دشمن شروع به تيرباران كرد، جعفر روى زمين افتاد. او تيرها را به جان خريد.
تو دوست داشتى بايستى و برادر را در آغوش بگيرى، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با چشم، به تو اشاره كرد كه اى عبّاس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى!
آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟
اشك در چشمان تو حلقه مى زند، به راه خود ادامه مى دهى، كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد... تو فقط يك برادر ديگرت را همراه خود دارى، به سوى خيمه ها پيش مى روى، ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر تو در خون خود مى غلتد.
همه كودكان چشم انتظارند. آن ها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟
تو نگاهى به كودكان تشنه مى كنى و مى گويى: "عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام".
آيا باز هم براى آوردن آب به سوى علقمه خواهى رفت؟!
اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند.
اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا!
ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد.
آن وقت تو چه خواهى كرد، تو كه ديگر سه برادر ندارى، آن ها پر كشيدند و رفتند.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_بیستم
نزديك اذان ظهر است، بيشتر ياران حسين(ع) شهيد شده اند، وقت نماز است. حسين(ع) مى خواهد آخرين نماز خود را بخواند، او رو به قبله مى ايستد، ياران پشت سر او صف مى بندند.
"سعيد" يكى از ياران حسين(ع) است، او در مقابل سپاه كوفه مى ايستد، تيراندازان آماده اند تا حسين(ع) را در نماز شهيد كنند.
نماز آغاز مى شود، عمرسعد اشاره اى به تيراندازان مى كند. آن ها قلب حسين(ع)را نشانه گرفته اند، از هر طرف تير مى بارد. سعيد سپر خود را به هر طرف مى گيرد، امّا تعداد تيرها بسيار زياد است و از هر طرف تير مى آيد.
سعيد خود را سپر بلاى حسين(ع) مى كند و همه تيرها را به جان مى پذيرد. نماز تمام مى شود و سعيد هم بر روى زمين مى افتد...
بعد از نماز، ديگر ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مى روند و شهيد مى شوند، بعد از آن نوبت به جوانان بنى هاشم مى رسد.
على اكبر، قاسم و عَون و ... يكى پس از ديگرى شهيد مى شوند...
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_بیست_یکم
ساعت تقريباً دو بعد از ظهر است، ديگر حسين(ع) غير از تو يار و ياورى ندارد، همه رفتند و جان خويش را فداى امام خود نمودند. تو تنهايى حسين(ع) را مى بينى و اين، دل تو را به درد مى آورد. تو نزد برادر مى آيى و مى گويى: "اى برادر! آيا به من اجازه ميدان مى دهى؟".
من در اين سخن تو دقّت مى كنم، تو در اينجا حسين(ع) را برادر خطاب مى كنى!
بعضى ها مى گويند: "عبّاس هرگز حسين(ع) را برادر صدا نمى زد، فقط لحظه جان دادن، حسين(ع) را برادر خطاب كرد و گفت: برادر! برادرت را درياب!".
چرا آنان واقعيت را انكار مى كنند؟
كاش آنان كه اين مطلب اشتباه را براى مردم مى گويند، قدرى مطالعه مى كردند! به راستى آيا آنان، اين سخن تو را نشنيده اند؟ وقتى مى خواستى به ميدان بروى حسين(ع) را برادر خطاب كردى و گفتى: "اى برادر! آيا به من اجازه ميدان مى دهى؟.
در آن لحظات، هيچ واژه اى به اندازه شنيدن اين واژه، دل حسين(ع) را شاد نمى كرد، تو حسين(ع) را برادر خطاب كردى زيرا مى دانستى كه دنيايى از احساس در اين واژه نهفته است. هيچ واژه ديگرى، نمى توانست جايگزين اين واژه شود.
نمى دانم چرا بعضى ها عادت كرده اند كه هر مطلبى را بدون دليل، بيان مى كنند و آن را براى مردم مى گويند و قدرى فكر نمى كنند...
"اى برادر! آيا به من اجازه ميدان مى دهى؟".
منتظر هستى تا جواب حسين(ع) را بشنوى، دوست دارى كه حسين(ع) به تو هم اجازه بدهد تا جانت را فدايش كنى.
قطرات اشك در چشمان حسين(ع) حلقه مى زند، تو گريه حسين(ع) را مى بينى، اين سخن تو با دل حسين(ع) چه كرد؟
سخن خود را اين گونه ادامه مى دهى: "سينه من به تنگ آمده است و از زندگى سير شده ام، مى خواهم به ميدان بروم و اين منافقان را به سزايشان برسانم و انتقام خون شهيدان را بگيرم".
حسين(ع) به تو نگاهى مى كند و مى گويد: "برو براى كودكانم مقدارى آب بياور".
تو سخن برادر را اطاعت مى كنى و آماده مى شوى تا براى كودكان آب بياورى. حسين(ع) به تو اذنِ آب آوردن مى دهد، نه اذن جنگ. تشنگى در خيمه ها غوغا مى كند، آفتاب گرم كربلا مى سوزاند، صداى عطش كودكان است كه صحراى گرم كربلا را در برگرفته است: "آب، آب!".
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_بیست_دوم
تصميم مى گيرى تا با مردم كوفه سخن بگويى و آنان را نصيحت كنى، درست است كه نام تو عبّاس است، امّا در دل تو، دريايى از مهربانى موج مى زند، به سوى اين مردم مى روى تا آنان را موعظه كنى. اين اوج مهربانى توست، تو با اين دشمنانى كه خون همه ياران حسين(ع) را ريخته اند، مهربانى مى كنى و دوست دارى آنان را هدايت كنى، پس چرا بعضى ها فقط خشم تو را برايم مى گويند؟ تو پسر على(ع) هستى، در قلب تو، مهربانى و عطوفت على(ع) موج مى زند، آرى، وقتى دشمن در راه باطل اصرار ورزيد و راه را بر تو بست، تو بر آنان خشم گرفتى.
تو با آنان سخن مى گويى و از آنان مى خواهى تا آب را براى بچه هاى بى گناه آزاد كنند، امّا سخن تو در دل آنان اثر نمى كند، آنان كه شكم خود را از مال حرام انباشته اند، ديگر سخن حق را نمى پذيرند.
به سوى خيمه ها باز مى گردى، مشك خالى و سلاح خود را برمى دارى و سوار بر اسب مى شوى و به سوى علقمه حركت مى كنى
هيچ كس نيست تو را يارى كند؟
كاش ياران باوفا بودند و تو را همراهى مى كردند. تو مشك آب را برمى دارى تا بار ديگر به سوى علقمه بروى.
صدايى به گوش تو مى رسد: "صبر كن، برادر! من هم با تو مى آيم".
اين بار، حسين(ع) همراه تو مى آيد، شما با هم به سوى فرات هجوم مى بريد.
صدايى در صحرا مى پيچد: "مبادا بگذاريد كه آن ها به آب برسند، اگر آن ها آب بنوشند هيچ كس را توان مبارزه با آن ها نخواهد بود".
شما به سوى علقمه پيش مى تازيد، چه كسى مى تواند در مقابل شما بايستد؟
هيچ كس توان مقابله با شما را ندارد، صداى "الله اكبر" دو برادر در دل صحراى كربلا مى پيچد.
عمرسعد دستور مى دهد: "بين دو برادر فاصله ايجاد كنيد سپس تير بارانشان كنيد". تيراندازان شروع به تيراندازى مى كنند، تيرى به چانه حسين(ع) اصابت مى كند. حسين مى ايستد تا تير را بيرون بكشد. خون فواره مى زند.
لشكر از فرصت استفاده مى كند و بين حسين و تو جدايى مى اندازد، حسين(ع)ديگر تو را نمى بيند، صداى تو را هم نمى شنود... خيمه ها هيچ نگهبانى ندارد، حسين(ع) به سوى خيمه ها باز مى گردد، نكند خطرى خيمه ها را تهديد كند!
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_بیست_سوم
تو همچنان پيش مى تازى، تو به سوى دور دست حركت مى كنى، قسمتى از نهر علقمه كه به خيمه گاه نزديك است پر از مأموران سپاه كوفه است، تو بايد در امتداد نهر علقمه به پيش بروى، مى خواهى به جايى برسى كه مأموران كمترى حضور دارند. به جايى رسيده اى كه ديگر ميان تو و علقمه، سپاهى نيست، فقط يك نخلستان ميان تو و علقمه است، با عجله وارد نخلستان مى شوى، افرادى كه در عقب تو مى آيند، از تو جا مانده اند، تو زودتر از آنان به علقمه مى رسى.
هنوز مأموران نرسيده اند، تو موفّق مى شوى و به آب مى رسى، با اسب وارد نهر مى شوى، فرصت نيست كه از اسب پياده شوى.
چه آب خنك و گوارايى!
كفى از آب مى گيرى، آب را مقابل صورت مى آورى، تو تشنگى حسين(ع) را از ياد نبرده اى، آب را بر روى آب مى ريزى، اكنون با خود چنين سخن مى گويى: "اى عبّاس! زندگى بعد از حسين ديگر ارزشى ندارد، تو بعد از حسين زندگى را براى چه مى خواهى؟ لب هاى حسين تشنه است و جان او در خطر است...".
جگر تو از تشنگى مى سوزد، ولى قبل از حسين(ع) آب نمى نوشى! مشك را در آب قرار مى دهى، صداى دلنشين آب كه در كام مشك مى رود، جان تو را پر از شور مى كند.
اكنون مشك پر شده است. آن را به دوش مى اندازى و حركت مى كنى، لب هاى تو تشنه است، فرشتگان، مات و مبهوت تو شده اند، با لب تشنه از علقمه بيرون مى آيى.
اى عبّاس! هر كس جاى تو بود مقدارى آب مى خورد تا بتواند بهتر جنگ كند و شمشير بزند، امّا تو اين گونه فكر نمى كردى، تو با خود عهد كردى تا زمانى كه حسين(ع) آب ننوشيده است آب نخورى.
تو نشان دادى كه يك مرد مى تواند بزرگ تر از تشنگى باشد، تو تشنگى را به حقارت كشاندى!
اى عبّاس! من هنوز مات و مبهوت اين كار تو هستم، كمى به من فرصت بده، عقل من نمى تواند اين كار تو را بفهمد. چرا آب نخوردى تا بتوانى بهتر دفاع كنى؟
دفاع از حسين(ع) مهم بود، تو اين را مى دانستى، امّا عقل عاشق تو، چيز مهم ترى را فهميد، تو به درك بالاترى رسيده بودى و براى همين آب نخوردى.
تو از نسل ابراهيم(ع) هستى، تو راه او را ادامه دادى، تو مى خواستى به آب برسى و وقتى به آن رسيدى از آن گذشتى.
ابراهيم(ع) فرزندى نداشت، خدا به او اسماعيل را داد، او اسماعيل را بيشتر از جان خودش، دوست داشت.
روز امتحان فرا رسيد، خدا به او فرمان داد كه بايد اسماعيلش را قربانى كند، او بايد كارد در دست مى گرفت و پسرش را رو به قبله مى خواباند و خونش را بر زمين مى ريخت. خدا مى خواست او را از همه وابستگى ها نجات دهد.
ابراهيم پسرش را روى زمين به سمت قبله خواباند، همه فرشتگان اين منظره را تماشا مى كردند، ابراهيم(ع) "بسم الله" گفت و كارد را بر گلوى پسرش كشيد; امّا كارد نبريد، دوباره كارد را كشيد، زير گلوى اسماعيل سرخ شد. ابراهيم(ع)كارد را محكم تر فشار داد; امّا باز هم كارد نبريد، او كارد را بر سنگى زد و سنگ شكافت.
صدايى در آسمان طنين انداخت كه اى ابراهيم تو از امتحان موفّق بيرون آمدى. جبرئيل آمد و گوسفندى به همراه آورد و آن را به ابراهيم(ع) داد تا آن را قربانى كند.
اين حكايت، براى دوستان خدا هميشه هست، آنان بايد از اسماعيل ها بگذرند... امروز، اسماعيل من چيست؟ من بايد از چه چيزى بگذرم؟
اى عبّاس! هر وقت كه عقل من بتواند راز كار ابراهيم(ع) را بفهمد، مى تواند راز كار تو را بفهمد.
آخر چگونه ممكن است يك پدر، پسرش را بر روى خاك بخواباند و كارد بر گلوى او بگذارد و بخواهد او را قربانى كند؟ چه عشقى در دل ابراهيم(ع)نشسته بود كه اين گونه از اسماعيل گذشت و كارد را محكم بر گلويش كشيد؟
من فقط اين ها را مى نويسم، امّا با درك آن، فاصله زيادى دارم.
اى عبّاس! من مى دانم كه عشقى در دل تو نشسته بود كه تو از آب گوارا گذشتى و با لب تشنه از علقمه بيرون آمدى.
اين كار عقلى است كه عاشق فرمان خدا شده است، عقل من عاشق دنياست، شيفته زيبايى هاى دنيا شده است، عقل من نمى تواند اين كار تو را درك كند...
🔳🔳🔳🔳🔳🔳🔳🔳
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تشنه_تر_از_دریا
#صفحه_بیست_چهارم
تو مشك را از آب پر مى كنى و از علقمه بيرون مى آيى، ميان تو و خيمه گاه، نخلستانى است كه بايد آن را پشت سربگذارى، تو به لب هاى تشنه حسين(ع)فكر مى كنى و اميد دارى آب را به خيمه ها برسانى. به سوى خيمه ها حركت مى كنى...
مشك تو به ظاهر از آب پر است، امّا اگر خوب بنگرم تو در مشك خود، زندگى دارى، تو مشك را از عشق و معرفت پر كرده اى و آن را به دوش گرفته اى تا تشنگان تاريخ را سيراب كنى!
لب هاى تو تشنه است، تو عطشِ پرواز دارى، مى خواهى از اين قفس تنگ دنيا رها شوى و به سوى آسمان ها پرواز كنى، تو در آستانه پرواز هستى، به پرواز مى انديشى و از هيچ چيز واهمه ندارى... دشمنان به داخل نخلستان آمده اند، گروهى از آنان در پشت نخل ها كمين كرده اند، چقدر آنان نامرد هستند، اگر جرأت دارند بيايند و از روبرو با تو بجنگند، چرا در پشت نخل ها كمين كرده اند؟ چرا آن گروه، مردانه نمى جنگند؟
گروهى راه را بر تو بسته اند، تو در اين كارزار با آنان درگير مى شوى، شمشير مى زنى و آنان را دور مى كنى، از كنار نخل ها، يكى پس از ديگرى مى گذرى... فرياد برمى آورى: "من از مرگ نمى ترسم. من سپرِ جان حسينم! من ساقى تشنگان كربلايم!".49
راه را مى شكافى و جلو مى روى، هيچ هراسى از دشمن به دل ندارى، تو مى خواهى اين آب را به خيمه ها برسانى، لب هاى كودكان تشنه است، هنوز صداى "آب، آب" آنان در گوش تو، طنين انداز است...
بايد هم مشك را از خطرِ تيرها حفظ كنى و هم شمشير بزنى و سپاه را بشكافى و جلو بروى. مى رزمى، مى جنگى و جلو مى روى. تو بيشتر به فكر مشك آب هستى تا به فكر مبارزه!
تو آمده اى تا آب براى كودكان ببرى، على اصغر تشنه است...
از كنار نخلى عبور مى كنى، دست خود را دراز كرده اى تا شمشير بزنى و دشمنان را دور كنى كه ناگهان يكى (كه در پشت نخل كمين كرده است) شمشيرش را به دست راست تو مى نشاند، بى درنگ شمشير را به دست چپ مى گيرى، دست راست تو قطع شده است و خون از آن مى جوشد، تو به مبارزه ادامه مى دهى و فرياد مى زنى: "به خدا قسم، اگر دست راست مرا قطع كرديد من هرگز از دين خودم، دست بر نمى دارم".
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#تشنه_تر_از_دریا
#قمر_منیر_بنی_هاشم
#کانال_کمال_بندگی
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
#هدیه_ای_به_شما
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef