eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
40 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
به اين فكر مى كنى كه آب را به خيمه ها برسانى، با دست چپ، شمشير مى زنى و دشمنان را عقب مى رانى، ناگهان از پشت نخل ديگرى، شمشيرى بر دست چپ تو مى نشيند، دست چپ تو قطع مى شود. فرياد برمى آورى و با خود چنين سخن مى گويى: "اى عبّاس! از اين كافران هراسى به دل راه نده و به رحمت خدا خرسند باش! اى عبّاس! تو به ديدار پيامبر و خوبان مى روى. خدايا! اين مردم دست چپ مرا قطع كردند، از تو مى خواهم آنان را به عذاب خود گرفتار سازى". تو در اوج بلا ايستاده اى، خون از دو دست تو جارى است، امّا هنوز اميد در دل دارى، تو نااميد نشده اى، هراسى به دل راه نمى دهى و از رحمت خدا سخن مى گويى! تو با خود اين گونه سخن مى گويى يا با من؟ تو دارى با تاريخ سخن مى گويى، تو درس ايثار و استقامت به شيعيان مى دهى! تو به من ياد مى دهى كه مى توان در اوج بلا ايستاد و نااميد نشد و از رحمت خدا سخن گفت. اى عبّاس! تو كيستى؟ من تو را نشناختم، مرام تو را ندانستم، فقط نام تو را شنيدم و درس تو را نياموختم! به من فرصت بده تا به اين سخن تو فكر كنم. اين سخن تو، چه شكوهى دارد: "از اين كافران هراسى به دل راه نده و به رحمت خدا خرسند باش. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
اى عبّاس! تو مى دانى كه من دل به دنيا بسته ام، شيفته اين دنياى خاكى شده ام، وقتى كه بلا و سختى برايم پيش مى آيد به زمين و زمان، بد مى گويم، تو مرا به خوبى مى شناسى، من انسانى ضعيف هستم، تو مى خواهى مرا رشد بدهى. كنار نهر علقمه، وقتى دو دستت قطع شده است، سخنى را مى گويى تا مرا رشد دهى. اين ها درس هاى دانشگاه توست! من به سخن تو مى انديشم، تو در اين چند جمله، چقدر حرف برايم زدى! تو نگاه مرا به بلا عوض كردى و اين شاهكار توست... وقتى من در دانشگاه تو، درس خواندم، بلا را به گونه اى ديگر مى بينم... من بايد نگاه خود را به زندگى عوض كنم، بايد بدانم براى چه به اينجا آمده ام، اگر به جواب اين سؤال رسيده باشم، زندگى را زيبا مى بينم، در اوج سختى و بلا، شكر خدا مى گويم و از زيبايى دم مى زنم. اى عبّاس! تو در اوج بلا ايستادى و از رحمت خدا سخن گفتى. لب هاى تو تشنه بود و خون از بازوان تو جارى بود، هزاران نفر تو را محاصره كرده بودند، امّا تو از مهربانى خدا سخن مى گويى... من به اين دنيا آمده ام تا به سوى كمال بروم، دل من از همه جهان، بزرگ تر است، ولى من شيفته دنيا مى شوم، من به اينجا آمده ام تا حركت كنم و رشد كنم، من مسافر هستم، دنيا منزل من نيست، بايد چند روزى در اينجا بمانم، توشه اى برگيرم و بروم. وقتى دل من مشتاق دنيا مى شود، چه بايد كنم؟ چگونه بايد از خمارى دنياطلبى نجات پيدا كنم؟ جواب اين سؤال يك كلمه بيشتر نيست: "بلا". بلا، همچون تازيانه اى است كه بر روح من مى خورد و مرا از خواب غفلت بيدار مى كند. خدا از روى مهربانى، بت هاى مرا مى شكند، بت ها را از من مى گيرد تا من به راه بيفتم، حركت خود را فراموش نكنم، اين بلاها و رنج ها، براى بيدار كردن من است. انسان آمده است كه برود، نيامده است كه در اين دنيا بماند، بلا كه از راه مى رسد، دل انسان از دنيا جدا مى شود، شتاب رفتن مى گيرد. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
وقتى پدرى بچه اش را دوست دارد با دقّت برنامه واكسن زدن بچه اش را پيگيرى مى كند، او حواسش را جمع مى كند، مبادا وقت واكسن زدن بچه بگذرد. واكسن براى بچه درد دارد، امّا پدر خودش بچه اش را به درمانگاه مى برد تا به بچه اش واكسن بزنند. بچه وقتى اين رفتار پدر را مى بيند، گريه مى كند، انتظار ندارد كه پدر با او اين گونه رفتار كند. بچه پيش خود مى گويد: "پس مهربانى پدرم كجا رفت؟". وقتى بچه بزرگ شد مى فهمد كه آن واكسن زدن، نشانه مهربانى پدر بود. خدا مى داند كه دل من اسير دنيا مى شود، من براى خود بت مى سازم و مشغول آن مى شوم، خدا بلايى را مى فرستد تا من بيدار شوم ولى من ناراحت مى شوم و صبر خود را از دست مى دهم و مى گويم: "پس مهربانى خدا كجاست؟". هنگام بلا به خدا اعتراض مى كنم، در حالى كه خدا به خاطر اين كه مرا دوست داشت به بلا مبتلايم كرد، من خيال مى كردم به اين دنيا آمده ام تا بتى بسازم، عاشق دنيا شوم و... دنيا مرا به خود مشغول كرده بود. وقتى من دلباخته دنيا شدم چگونه بايد درمان بشوم؟ من چگونه بايد به راه برگردم؟ من اسير دنيا شده بودم، پول، رياست، قدرت و شهرت دنيا، آرزوى من شده بود. اين عشق به خاك و خاكى ها، بيمارى من بود. خدا مرا دوست داشت، ناگهان كاخ آرزوهايم را خراب كرد و بلا را برايم فرستاد و ناله من بلند شد كه مهربانى خدا كجاست؟ من در فكر ساختن اين دنيا بودم و خدا در فكر ساختنِ من! او بزم مرا سوزاند و خانه ام را خراب كرد و بت آرزويم را شكست، شايد من برخيزم و بيدار شوم. او با دست مهربانش، آرزوهاى مرا خراب كرد تا آباد شوم، او بت هاى مرا شكست تا من بزرگ شوم. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
وقتى پدر بچه اش را براى واكسن زدن مى برد، بچه اين كار را نشانه خشم و ستم پدر مى داند، ولى وقتى او بزرگ مى شود، مى فهمد كه اين كار، نشانه مهربانى پدر بوده است. وقتى بلا فرا مى رسد، گاه من اين بلا را نشانه خشم و ستم خدا مى دانم و اينجاست كه ديگر هيچ انسى با خدا نخواهم داشت، گاه من آن بلا را نشانه مهربانى او مى دانم و بلا را تازيانه راه مى يابم، اينجاست كه به زندگى به گونه اى ديگر مى نگرم، با خدا انس مى گيرم و از كار او خشنودم، مى دانم او با بلا مرا از خطر بزرگى نجات داد، او مرا از عشق به دنيا جدا نمود و مرا متوجّه راه نمود، من به اينجا آمده ام كه توشه برگيرم، نيامده ام كه بت بسازم و به آن دل خوش كنم، دير يا زود، مرگ من فرا مى رسد، فرصت من محدود است، من بايد از خواب غفلت و خمارى عشق دنيا بيدار مى شدم، اين بلا بود كه مرا هشيار كرد و مستى دنيا را از من گرفت. من در اين دنيا به دنبال چه هستم؟ خوشى و راحتى. من به اين دنيا آمده ام تا پخته شوم، بلا و سختى ببينم و از عيب ها و نقص ها پاك شوم، من مسافرى هستم، آمده ام كه بروم، هيچ چيز در دنيا ثابت نمى ماند، بهار مى آيد و مى رود، پاييز هم مى آيد و مى رود، بناىِ دنيا بر اساس تغيير است، من هم در حركت هستم، همه اين ها با خوشى و راحتى نمى سازد. وقتى من خودم را شناختم، راهم را شناختم و به استعداد خود ايمان آوردم، سختى ها و بلاها را هديه اى مى دانم كه مرا از خودم و از دنياىِ خودم جدا مى كند و نقص ها و عيب هاى مرا به من نشان مى دهد، هر بلايى كه سراغم مى آيد، ضعفى را برايم آشكار مى كند و زمينه رهايى از اسارت ها و دل بستگى ها مى گردد و مرغ روح مرا آزاد مى كند. 💐💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
اى عبّاس! تو در اوج بلا ايستادى و از رحمت خدا سخن گفتى، من از تو آموختم كه چگونه به بلا، نگاه كنم، شنيده بودم كه تو، مشك خود را از معرفت پر كردى تا تاريخ را از آن معرفت، سيراب سازى... اى عبّاس! من تشنه ام، تشنه معرفتى كه در قلب توست، دست مرا بگير... تو به سوى خيمه ها مى روى، امّا دشمنان مى خواهند مشك تو را با تير بزنند تا آب ها بر روى زمين بريزد و مشك تو، بى آب بشود، امّا من مى دانم كه مشك تو هرگز بى آب نمى شود، مشك تو، چشمه اى شد كه انسان ها را سيراب مى سازد، مشك تو، آبِ معرفت و آگاهى داشت، اين آب را هرگز نمى توان با تير زد، تو تا روز قيامت، تشنگان را سيراب مى كنى... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
از روى اسب خود، دور دست را نگاه مى كنى، خيمه ها را از دور مى بينى، ديگر راه زيادى تا خيمه ها ندارى، دو دست تو قطع شده است، خون از بازوانت مى ريزد، امّا هنوز اميد دارى، با پا اسب را مى تازانى. دشمن تو در چه فكرى است؟ او مى داند تا زمانى كه تو آب در مشك دارى، پيش مى روى، او مى خواهد اميد تو را نااميد كند. روى اسب خم شده اى، مشك را زير سينه ات قرار داده اى، تو خودت را سپر مشك قرار داده اى، باران تير مى بارد، امان از آن لحظه اى كه تيرى مى آيد و به مشك اصابت مى كند، آب ها بر روى زمين مى ريزد و اميد تو نا اميد مى شود. تو كه ديگر آبى با خود ندارى، چگونه مى خواهى به خيمه ها بازگردى؟ اينجاست كه تو ديگر مى ايستى و گرگ هايى كه از صبح تا كنون در دل كينه تو را داشتند، دور تو را مى گيرند. از روز هفتم محرّم، تو چندين بار از علقمه، آب برده اى و آنان نتوانسته اند مانع تو شوند، براى همين كينه تو را به دل دارند، يكى شمشير مى زند، ديگرى نيزه پرتاب مى كند، تيرى به سينه تو اصابت مى كند و تو بر روى زمين مى افتى، كلاه خود از سرت مى افتد و نامردى ضربه اى به سر تو مى زند، اينجاست كه صدايت بلند مى شود: "اى برادر! مرا درياب". ضربه اى كه به سر تو فرود آمده است، بسيار محكم و كارى است، تو قبل از آمدن حسين(ع)، جان مى دهى و روح تو به اوج آسمان ها پرمى كشد. 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
حسين(ع) صداى تو را شنيده است، امّا براى رسيدن به تو نياز به زمان دارد، از خيمه گاه تا كنار پيكر تو، بيش از هزار متر است، در اين مسير، دشمنان فوج فوج ايستاده اند و راه را بسته اند. حسين(ع) مى رزمد، شمشير مى زند و به سوى تو مى آيد، او سپاه دشمن را مى شكافد و جلو مى آيد، وقتى به پيكر تو مى رسد، از اسب پياده مى شود، او تو را در چه حالى مى بيند. كنار پيكر تو مى نشيند، سرت را به سينه مى گيرد... لب هاى تو را تشنه مى بيند... اشك در چشمانش حلقه مى زند و مى گويد: "عبّاسم! اكنون كمر من شكست و راه چاره بر من بسته شد". آرى! تو پشت و پناه حسين بودى و با رفتن تو، ديگر حسين(ع)، تنهاى تنها شد. حسين(ع) با صداى بلند گريه مى كند، كسى تا آن لحظه نديده است حسين(ع)اين گونه گريه كند... هر وقت يكى از ياران حسين(ع) شهيد مى شد، حسين(ع) به بالين او حاضر مى شد و سپس ديگران به او كمك مى كردند تا پيكر آن شهيد را به خيمه ها ببرد. وقتى على اكبر شهيد شد، جوانان بنى هاشم آمدند و پيكر او را به خيمه ها بردند، امّا اكنون حسين(ع)، تك و تنهاست، هيچ يار و ياورى ندارد. او نگاهى به پيكر چاك چاك تو مى كند، دشمنان پيكر تو را پاره پاره كرده اند، او چگونه پيكر تو را به خيمه ها ببرد؟ دشمن در كمين خيمه ها است، هيچ كس نيست از خيمه ها دفاع كند، حسين(ع)بايد سريع به سوى خيمه ها بازگردد، براى همين با پيكر تو وداع مى كند و به سوى خيمه ها باز مى گردد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در خيمه ها چه خبر است؟ كودكان همه منتظر آب هستند، خواهرت زينب چشم به راه توست، آنان پرده خيمه را بالا زده اند و به دور دست نگاه مى كنند... لحظاتى مى گذرد، آنان مى بينند كه حسين(ع) تنهاى تنها، به سوى خيمه ها مى آيد، پس عبّاس كجاست؟ چه كسى به آنان خواهد گفت كه تو كنار نهر علقمه آرميده اى! اى عبّاس! برخيز! دشمنان در كمين اند، حسين(ع) يار و ياور ندارد، تو پناه اين كودكان بودى، تا تو بودى، هيچ كس جرأت نداشت به خيمه ها نزديك شود. عبّاس! اى دلاور دشت كربلا! برخيز! چرا اين گونه بر خاك آرميده اى؟ برخيز! برادرت تنهاست، آيا صدايش را نمى شنوى؟ اين صداى غربت حسين(ع) است... حسين(ع)، تك و تنها در ميدان ايستاده است... فرياد برمى آورد: "آيا يار و ياورى هست تا مرا يارى كند؟. صداى او هنوز به گوش مى رسد، حسين(ع) هنوز غريب است، مكتب و مرام او، غريب است، در اين روزگار، آزادگى و شرافت، غريب است... چه كسى از جا برمى خيزد و او را يارى مى كند؟ آن طرف خيمه ها، اشك ها، سوزها، زنان بى پناه، تشنگى! اين طرف باران سنگ و تير و نيزه! حسين(ع) در آماج تيرها قرار مى گيرد، ديگر كسى نيست تا خود را سپر او كند، كجا رفتند آن ياران باوفا؟ تيرها امان نمى دهند، صداى حسين(ع) در دشت مى پيچد: "بسم الله و بالله و على ملّة رسول الله، من به رضاى خدا راضى هستم". لحظاتى بعد، حسين(ع) سر به خاك گرم كربلا مى نهد... اى عبّاس! برخيز! كسى نيست تا سر حسين(ع) را به سينه گيرد، برخيز! آن لحظات آخر، حسين(ع) آمد و سر تو را به سينه گرفت. اى جلوه غيرت خدا! از كنار علقمه برخيز و به سوى حسين(ع) برو، سرش را به سينه بگير، نگذار حسين(ع)، غريبانه جان دهد. خداى من! من چه مى گويم؟ عبّاس كه دست در بدن ندارد، چگونه مى خواهد سر برادر را به سينه بگيرد... 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
اينجا مدينه است و من در جستجوى خانه امام سجّاد(ع) هستم، به من آدرس داده اند كه بايد به انتهاى اين كوچه بروم. در خانه را مى زنم، مدّتى صبر مى كنم... اكنون در حضور امام نشسته ام، حسى ناگفتنى در وجوم شعله مى كشد، من به مهمانى خورشيد آمده ام. در اين هنگام يكى وارد مى شود، سلام مى كند، امام با مهربانى جواب سلام او را مى دهد و سپس شروع به گريه مى كند. با گريه امام، همه اشك مى ريزند. از يكى مى پرسم: ــ چرا امام با ديدن اين آقا گريه كرد؟ ماجرا چيست؟ ــ مگر تو اين آقا را نمى شناسى؟ ــ نه. ــ اين آقا، "عُبيدالله" است. او پسرِ عبّاس است، همان عبّاس كه علمدار حسين(ع) بود و در كربلا شهيد شد. ــ عجب! چطور عبيد الله در كربلا شهيد نشد؟ ــ وقتى عبّاس به كربلا رفت، عبيدالله كودكى خردسال بود و با مادرش در مدينه ماند. اكنون او جوانى رشيد شده است. هر وقت امام سجّاد(ع) او را مى بيند به ياد عبّاس و فداكارى او مى افتد و اشك مى ريزد. لحظاتى مى گذرد، قطرات اشك از چشم امام جارى است، او اشك چشم خود را پاك مى كند... اكنون امام سجّاد(ع) براى ما چنين سخن مى گويد: روز عاشورا، هزاران نفر براى كشتن پدرم، حسين(ع) در كربلا جمع شدند، همه آنان خود را مسلمان مى دانستند و مى خواستند با كشتن پدرم، خدا را از خود راضى كنند. پدرم با آنان سخن گفت، شايد آنان از خواب غفلت بيدار شوند، امّا آنان به سخنانش گوش نكردند و پدرم را مظلومانه شهيد كردند. خدا، عمويم عبّاس را رحمت كند! او با تمام وجود به دفاع از برادرش حسين پرداخت و در امتحان كربلا، سربلند بيرون آمد و جانش را فداى برادرش نمود. در روز عاشورا، دشمنان به او هجوم بردند و دو دست او را قطع نمودند، خدا هم در عوض، دو بال در بهشت به او عطا كرد كه او در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند... خدا به عمويم عبّاس مقامى عطا كرده است كه همه شهيدان به آن مقام، غبطه مى خورند. 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سخن امام سجّاد(ع) به پايان مى رسد، اكنون وقت آن است كه من به اين سخنان فكر كنم... عبّاس از امتحان كربلا، سربلند بيرون آمد، او با اختيار خود راه سربلندى را انتخاب نمود، او تلاش و مجاهدت كرد و در راه حسين(ع) پايدارى نمود و سختى ها را تحمّل نمود. او مى توانست راه دنيا را برگزيند و از حسين(ع)جدا شود، امّا اين كار را نكرد. عبّاس به خاطر انتخاب بزرگى كه كرد، عبّاس شد! اين راز بزرگى عبّاس است. در روز عاشورا، دشمنان دو دست عبّاس را قطع كردند، سرگذشت عبّاس، مانند جعفر طيّار است. (جعفر طيّار در زمان پيامبر در يك جنگ، دو دست خود را از دست داد و شهيد شد، پيامبر فرمود كه خدا در بهشت به جعفر، دو بال عطا كرد. جعفر، برادر حضرت على(ع) بود). سخن در اين بود كه عبّاس دو دستش را از دست داد امّا دو بال به دست آورد. او در بهشت همراه فرشتگان پرواز مى كند. اين بهشت كجاست؟ عالم ملكوت! هر كجا كه فرشتگان مى روند، عبّاس هم مى رود، او به عرش خدا مى رود... او همراه فرشتگان است و در دنياىِ ملكوت پرواز مى كند، ملكوت كجاست؟ ملكوت، حقيقت اين دنياست، اگر كسى چشم دلش باز باشد، مى تواند پرواز عبّاس را ببيند. عبّاس، زنده است، او نمرده است، روح او در اوج زندگى است. هر كس خيال مى كند عبّاس مرده است، قرآن را قبول ندارد، قرآن مى گويد كه شهيدان زنده اند. گل سرسبد همه شهيدان، عبّاس است. او به اوج زندگى رسيده است. مرده، من هستم كه اسير اين خاك شده ام، چشمم فقط اين دنياىِ خاكى را مى بيند، محبّت اين دنيا و جاذبه هاى آن، مرا كور كرده است... 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
آيا آن پيرمرد را مى شناسى؟ همان كه عصايى در دست دارد و به اين سو مى آيد؟ او از كوفه به مدينه آمده است و مى خواهد به خانه امام صادق(ع)برود، من هم دوست دارم با او همراه شوم. او "ابوحمزه" است، او در روزگار جوانى اش از امام سجّاد(ع) دعاى سحر ماه رمضان را شنيد و آن را براى همه نقل كرد. حالا ديگر مردم آن دعا را بيشتر به نام "دعاى ابوحمزه ثُمالى" مى شناسند. درست است كه او ديگر پيرمرد شده است، امّا عشق به امام، هرگز در وجود او سرد نمى شود، او اين همه راه از كوفه آمده است تا امام صادق(ع)را ببيند... اكنون او در حضور امام نشسته است، ابوحمزه در اين خانه، آرامش بهشت را احساس مى كند، به راستى چه سعادتى بالاتر از اين كه شيعه در حضور امام زمان خود باشد... لحظاتى مى گذرد... سخن از كربلا و نهر علقمه و عبّاس به ميان مى آيد، امام رو به ابوحمزه مى كند و مى گويد: ــ وقتى به كربلا رفتى، عمويم عبّاس را اين گونه زيارت كن! ــ چگونه؟ ــ كنار قبر عبّاس برو و جملاتى را كه من براى تو مى گويم، بخوان! ابوحمزه با دقّت به سخن امام، گوش فرا مى دهد تا اين جملات را به خاطر بسپارد، او مى خواهد اين سخنان را براى ديگران نقل كند تا شيعيان در طول تاريخ از آن بهره ببرند. او به خوبى مى داند كه اين جملات، چه شكوه و عظمتى دارند، زيرا اين سخنان امام صادق(ع) است، سخنانى از جنس آسمان... من با دقّت به اين سخنان گوش مى دهم... از امروز به بعد، هرگاه بخواهم به عبّاس سلام كنم، اين جملات را مى گويم. اى ابوحمزه! وقتى نزديك قبرِ عبّاس ايستادى، اين گونه سخن بگو: سلام خدا، سلام فرشتگان، سلام پيامبران، سلام خوبان، سلام شهيدان و سلام راستگويان، هر صبح و شام، بر تو باد اى پسرِ اميرالمؤمنين! ... من گواهى مى دهم كه تو نهايت تلاش و فداكارى را در راه حسين(ع)نمودى و تو مظلومانه شهيد شدى... خدا به تو پاداشى بزرگ داد و به راستى كه آخرت، بهترين پاداش است. خدا لعنت كند كسانى كه تو را به قتل رساندند، خدا لعنت كند كسانى كه راه را بر تو بستند و نگذاشتند تو آب را به خيمه ها برسانى... گواهى مى دهم تو مظلومانه شهيد شدى و خدا به تو مقامى بس بزرگ عطا كرد. اى پسر اميرالمؤمنين! من به زيارت تو آمده ام، من به كربلا آمده ام تا شما را زيارت كنم... بدانيد كه دل من، تسليم شماست، من از فرمان شما اهل بيت اطاعت مى كنم، من پيرو شما خاندان هستم، زمانى كه دولت و حكومت شما فرا برسد، براى يارىِ كردن شما، آماده ام. من با شما هستم، من به شما و به رجعت شما ايمان دارم. من هرگز با دشمنان شما همراهى نمى كنم، من به بازگشت شما باور دارم و از راه و رسم دشمنان شما بيزارم... ❤️❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سخن امام صادق(ع) با ابوحمزه اين گونه ادامه پيدا مى كند: اى ابوحمزه! اكنون نزديك تر برو! نزديك قبرِ عبّاس بشو و چنين بگو: سلام بر تو اى بنده شايسته خدا! سلام بر تو اى كسى كه از پيامبر، على، حسن و حسين(عليهم السلام) اطاعت كردى... گواهى مى دهم كه تو به مقام كسانى كه در راه خدا با دشمنان جنگ كردند و در دفاع از دوستان خدا، همه تلاش خود را نمودند، رسيدى. خدا بهترين و كامل ترين پاداش ها را به تو عطا كند كه تو به عهد خود وفا كردى و از امام خود، اطاعت كردى... گواهى مى دهم كه تو در راه يارى حسين(ع)، نهايت تلاش خود را نمودى تا آنجا كه جانت را در اين راه فدا نمودى... تو هيچ كوتاهى در اين راه نكردى، فداكارى تو از روى آگاهى و شناخت بود، تو همواره از راه دوستان خدا پيروى كردى... اميدوارم كه خدا مرا با تو در بهشت (آنجا كه جايگاه كسانى كه فروتن است) جمع كند. اين حاجت من است. من مى خواهم در بهشت كنار تو باشم. مى دانم كه خدا مهربان تر از همه است و من به مهربانى او دل بسته ام تا اين حاجت مرا بدهد. در اينجا سخن امام صادق(ع) به پايان مى رسد، من ياد گرفتم كه هر وقت خواستم عبّاس را اين گونه زيارت كنم، اين جملات را بگويم. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef