eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
برمیگردم و به آن طرف خیابان میروم. چادرم را از دو طرف آنقدر محکم کشیده ام که حس میکنم به پوست سرم چسبیده. به ماشین که میرسم،آرام میگویم:اینجا چیکار میکنی؟ فریبرز،به ماشین اشاره میکند:سوار شو :_میگم اینجا چی کار میکنی؟ :+منم گفتم سوار شو،زود باش نیکی بدو :_چی شده؟ لحنش نگرانم میکند. ناچار سوار میشوم. فریبرز هم مینشیند. ماشین را روشن میکند و با سرعت به راه میافتد. با نگرانی میپرسم:چی شده آخه؟ پوزخند میزند،و با همان لحن پر از کنایه اش میگوید:بامزه شدی! و به چادرم اشاره میکند . :_تعقیبم کردی که اینو بهم بگی؟خیلی خب،حالا بزن کنار. صدای موبایلم بلند میشود،قبل از اینکه درش بیاورم فریبرز میگوید:باباته :_چی؟ :+پشت خط،باباته،بهش نگی این دور و ورایی،بگو...بگـــــو....اصال بگو انقلابی :_چی؟انقلاب؟؟چرا باید دروغ بگم؟ :+مجبوری،بگو اومدی کتاب بخری،به خاطر خودت میگم.. باور کن.. تلفن را میگیرم،راست میگوید،باباست... :_من نمیتونم...نمیتونم دروغ بگم... :+پس اصلا جواب نده :_میگی چی شده یا نه؟ :+داشتیم میاومدیم خونه ی شما. سرخیابونتون تو رو دیدیم. یعنی بابات دید،گفت نیکیه؟ من گفتم نه بابا این که چادریه. خلاصه اینکه بابات داشت میاومد دنبالت. من نذاشتم . صدای موبایل من قطع میشود و چند ثانیه بعد صدای موبایل فریبرز میآید. فر یبرز)هیس(میگوید و جواب میدهد :_سلام مهندس :_نه بابا،گفتم که نیکی نیس. نه اومدم دنبال اون دختره،نیکی نبود. :_عه؟نیکی خونه نیس؟ :_آره دیگه،حتما بیرونه میخندد_:نه بابا نیکی و چادر؟؟؟!!!! :_نه خیالتون راحت،منم الان میام تلفن را قطع میکند.. حس میکنم ضربان قلبم یکی درمیان شده،اگر بابا بفهمد من چادر سر میکنم... وای از تصورش بدنم میلرزد... بابا،مثل تمام پدرهای دنیا خوب و مهربان است..اما اگر عصبانی شود،هیچ چیز جلودارش نیست... وای خدای من... فریبرز ادامه میدهد :+حالا جدی جدی چادر سر میکنی؟ یا دوربین مخفیه؟ صدایم از عمق چاه بیرون میآید :_نگه دار :+چی؟ :_گفتم نگه دار... فریبرز اتومبیل را متوقف میکند. :+نیکی حالت خوبه؟ به طرفش برمیگردم،به سختی جلوی شیشه ی ترک خورده ی بغضم را میگیرم _:میشه....یعنی...لطفا به هیچکس چیزی نگو..خواهش میکنم... :+هیچکس رو قول نمیدم،اما به پدر و مادرت چیزی نمیگم،خیالت راحت... پیاده میشوم،چند کوچه پایین تر،به خانه ی فاطمه میرسم. حالم خوش نیست،این را قیافه ام فریاد میزند... فاطمه در را که باز میکند،صورت پر از لبخندش به چهره ی ویرانم میافتد... :_نیکی؟چی شده؟بیا تو ببینم.. دستم را میکشد و به طرف اتاقش میبرد،در اتاق را میبندد و من تازه وقت میکنم به یاد بیاورم کجا هستم.. چه شد و حال خرابم،به خاطر چیست... فاطمه را بغل میکنم و گریه میکنم.. ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
ما بچه های مادر پهلو شکسته ائیم.... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
باب الحرم _ طاهری.mp3
10.87M
|⇦•آماده شید برایِ عزای مادر.. و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها ویژۀ ایام فاطمیه اجرا شده پنج‌شنبه۲۵آذر۱۴۰۰ _ حاج محمد رضا طاهری •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● مومن ؛ عاجز میشود اما مایوس هرگز... « استاد صفائی حائری» ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
به من مى گويى كه استاد ابن ابى شَيبه كيست؟ گويا بار اوّلى است كه نام او را شنيده اى! استاد ابن ابى شَيبه از بزرگ ترين دانشمندان اين روزگار است، او درياى علم است، هر كس مى خواهد از علم و دانش بهره ببرد، نزد او مى آيد، بى جهت نيست كه استاد بُخارى اين روزها در كوفه است و در درس اين استاد حاضر مى شود. بيا با هم به مسجد كوفه برويم، الآن درس استاد ابن ابى شَيبه شروع مى شود. وارد مسجد كوفه مى شويم، اين مسجد چه حال و هوايى دارد! در اينجا معنويت موج مى زند. ابتدا دو ركعت نماز مى خوانيم. آن طرف را نگاه كن! چه جمعيّت زيادى در آنجا جمع شده است، آن ها شاگردان استاد ابن ابى شَيبه هستند. آيا مى توانى آن ها را بشمارى؟ تعداد آن ها بسيار زياد است. من شنيده ام در سفرى كه استاد به بغداد داشت، سى هزار نفر در درس او شركت مى كردند. گوش كن! استاد دارد سخن مى گويد: "عزيزان من! هرگاه خواستيد مطلبى را نقل كنيد، دقّت كنيد كه آن مطلب داراىِ سند و مدرك باشد. چند روز قبل، باخبر شدم كه يكى از بزرگان، حديثى را نقل كرده است. من نمى دانم او اين مطلب را از كجا نقل كرده است؟ من همه كتاب ها را مطالعه كردم، چنين حديثى نيافتم". اين سخن استاد ابن ابى شَيبه مرا به فكر فرو مى برد، استاد ابن ابى شَيبه كسى است كه نسبت به نقل مطلب بدون سند، واكنش نشان مى دهد، او آدم بى خيالى نيست، او از اين كه يك نفر مطلبى را بدون سند و مدرك نقل كرده است، ناراحت شده است. او چندين كتاب را بررسى كرده است. اكنون كه مدرك و سندى براى آن حديث نديده است، وظيفه خود دانسته كه در جمع شاگردان خود اين نكته را بيان كند. آرى! او با شجاعت تمام در مقابل كج روى ها مى ايستد، او دوست دارد وقتى ديگران مطلبى را نقل مى كنند، مدرك آن را هم بيان كنند. درس استاد ابن ابى شَيبه تمام مى شود، الآن فرصت خوبى است كه من نزد او بروم و سؤال خود را بپرسم: ــ استاد! من درباره حوادث بعد از وفات پيامبر تحقيق مى كنم. من مى خواستم بدانم نظر شما درباره حوادث خانه فاطمه(س) چيست. ــ مگر شما كتاب مرا نخوانده ايد؟ ــ كدام كتاب؟ ــ كتاب "المصنّف". برويد و اين كتاب را بخوانيد، پاسخ خود را خواهيد يافت. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
بي بي بي حرم.mp3
6.02M
بی بی ، بی حرم... عبدالرضا هلالی حامد زمانی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
شبتون بخیر و فاطمی التماس دعای فرج..‌‌‌‌..... 🖤💖🌟✨🌙💖🖤
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🖤🏴🖤🇮🇷🇮🇷
وقتی میگیم خدا کند که بیایی شاید او می فرماید خدا کند که بخواهید... اللهم عجل لوليك الفرج ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ محبوب خدا شدن در قرآن (2⃣) ✅💐 عدالت پیشگان 💐✨ همانگونه که گفته شد، در آیات مختلفی از قرآن، امر به «عدل و احسان» شده است؛ چرا که عدم عدالت، بنیان اجتماع را متزلزل می‌کند، عدم احسان نیز موجب به وجود آمدن جامعه‌ای خشک و بی روح می‌شود. 💐✨ در یکی آیات قرآن اینگونه به عدالت توصیه شده است: 💐💫 ُلَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينََ (آیه 8 سوره ممتحنه) خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمی‌کند؛ چرا که خداوند عدالت‌پیشگان را دوست دارد. ✅💐 كافران دو دسته‌اند، گروهى درصدد دشمنى و توطئه عليه مسلمانانند که مسلمانان از دوستی با آنان نهی شده‌اند. امّا يك دسته از كفّار، عليه مسلمانان اقدامى نكرده و در صدد توطئه عليه آنها نيستند، اين آيه مى‌فرمايد: با آنان به نيكى رفتار كنيد و برقرارى رابطه با آنان منعى ندارد. ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم هر روز صبح با سلام برسرورآزادگان وسالارشهيدان روز مون را شروع کنیم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وسلام ودرود ما برآن منتقم خون حسین ع 💚 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّهَ اللَّهِ فی اَرْضِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذی ضَمِنَهُ سلام صبحتون حسینی ..التماس دعا برای شفای همه مریضان اسلام 🌼باذکرصلوات برمحمدوآل محمد🌼 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فرشته،دخترخاله ی فاطمه،قاشق را چند دور میچرخاند و لیوان آب قند را به دستم میدهد. :_نمیخورم :+بخور،رنگ به رو نداری،حتما فشارت افتاده.. با اکراه لیوان را میگیرم و جرعه ای میخورم. فاطمه با کنجکاوی میگوید :+آخه چی میشه خب؟ مگه قول نداد به مامان و بابات چیزی نگه..؟ میگویم :_قول داد،ولی میترسم... گفت قول نمیده به هیچکس نگه،یعنی ممکنه به یه نفر بگه.. :+نگران نباش نیکی جونم،مطمئنم به کسی چیزی نمیگه... :_وای فاطمه... فرشته با مهربانی دستم را میگیرد:غصه نخور عزیزم دستانم را جلوی صورتم میگیرم :_آخه شما مامان و بابای منو نمیشناسین...از چادر متنفرن... فاطمه میگوید:اینطوری که نمیشه نیکی،تو بالاخره میخوای بری دانشگاه..باید یه کاریش بکنی دیگه...همه چی رو بسپار به خدا راست میگوید... چرا خدای مهربانم را به یاری نطلبم؟ همان که قدم قدم راه را نشانم داد... خدایا،توکل بر تو،که هیچگاه تنهایم نمیگذاری.. صدای پیامک موبایلم میآید. گوشی را برمیدارم ]فریبرز بهم گفت چی شده،نگران نباش،قول داد به هیچکس نگه. باید ببینمت نیکی دانیال[ اشکهایمـ را پاک میکنم،خیالم راحت شد،پس فریبرز این خبر را میخواست به دانیال بدهد... رازم تا حدودی برمال شده،اما خیالم آسوده است که دانیال حداقل آن را پیش خودش به امانت نگه میدارد.. اما پیامکش را نادیده میگیرم. نمیخواهم به او،یا هرچیز دیگر که مرا به گذشته ام وصل میکند نزدیک شوم :_ببخشید بچه ها،روز شمارم خراب کردم.. فاطمه میخندد:نه بابا فرشته با خنده میگوید:حالا یه خبرخوش و مرموزانه به فاطمه نگاه میکند و ریز میخندد. فاطمه گونه هایش،رنگ انار میشود. کوسن روی تخت را به طرف فرشته پرت میکند:کوفت فرشته میخندد،دوانگشتی دست میزند و آرام میخواند:بادا بادا مبادک بادا... میگویم:آره فاطمه؟ جدی به طرفم برمیگردد:نه بابا نیکی،این دیوونه یه چیزی میڱه،تو چرا باور میکنی؟ :_پس قضیه چیه؟ :+یه خواستگاری سادست بابا...جواب رد دادم،اونام رفتن... :_خب طرف کیعه؟ :+پسرعموم :_خب عیبش چیه؟چرا قبول نکردی؟ :+پسرخوبیه،ولی اونی که میخوام نیس..تازه خیلی زوده من بخوام به ازدواج فکر کنم. ،پسرعموش همه چی تمومه ها ولی این دختر،منتظر شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدشه! فرشته میگوید:آره این فاطمه ی ما خُله فاطمه با لبخند قشنگ روی لبش میگوید:میاد، مطمئنم که میاد❁ ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت..... ارسالی یکی از اعضای محترم کانال ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
AUD-20201228-WA0043.mp3
1.52M
از حضرت زهرا سلام الله علیها زیاد بخواهید ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
كتاب را باز مى كنم و چنين مى خوانم: مردم مدينه با ابوبكر بيعت كردند، يكى از ياران على به خانه او مى آمد و آن دو با هم گفتگو مى كردند. اين خبر به گوش عُمَر رسيد. عُمَر نزد فاطمه آمد و به او گفت: "اى دختر پيامبر! پدر تو و تو نزد من حرمت داريد، امّا اين باعث نمى شود كه من خانه تو را آتش نزنم". وقتى على به خانه آمد، فاطمه به او گفت: "امروز عُمَر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر شما باز هم در اينجا جمع شويد، او ما و اين خانه را در آتش بسوزاند". به راستى چرا عُمَر چنين تهديدى نمود؟چرا او با فاطمه اين گونه سخن گفت؟ مگر فاطمه پاره تن پيامبر نبود، چرا عُمَر فاطمه(س) را به سوزاندن خانه و اهل خانه اش تهديد كرد؟ نمى دانم، آن آقاى سُنّى كه همه مطالب را دروغ مى دانست، آيا او اين مطالب را نخوانده است؟ اكنون مى خواهم به اروپا سفر كنم، من مى خواهم به كشور اسپانيا، شهر قُرطُبه بروم. شايد بگويى براى چه من هوس كردم به اسپانيا سفر كنم، من مى خواهم به ديدار استاد قُرطُبى بروم. او دانشمندى بزرگ است و بزرگان اهل سنّت به سخنان او اعتماد مى كنند. بيشتر او را به نام "ابن عبدِرَبِّه قُرطُبى" مى شناسند. من به قرن چهارم هجرى آمده ام، در اين روزگار، اسپانيا، كشورى مسلمان است و به نام "اندلس" مشهور است و مسلمانان، حاكمان آنجا هستند و نويسندگان و دانشمندان بزرگى در اين كشور زندگى مى كنند. اينجا شهر قرطبه است، شهرى زيبا. رودى بزرگ از اين شهر عبور مى كند. من به مسجد بزرگ شهر مى روم، تا به حال مسجدى به اين زيبايى نديده ام، آنجا را نگاه كن، استاد قُرطُبى آنجاست، عدّه اى در آنجا جمع شده اند و او مى خواهد شعر خودش را بخواند. من يادم رفت بگويم كه استاد قُرطُبى شاعر هم مى باشد، شعرهاى او زبانزد همه است. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🦋❤️🦋
☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم❣ ❤️الهی به امیدتو❤️ به نام خالق یکتای جهان ‌که پیدا و نهان داند به یکسان بنام خالق خورشید و باران خداوند طراوت، جویباران بار پروردگارا "🌹 امروزمان را نیز با نام تو آغاز میکنیم روزتون درپناه خدا🌺 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
با ياد خدا هميشه در زمزمه باش از غصه روزگار بي واهمه باش هر لحظه دلت شكست يادت نرود آن لحظه به ياد يوسف فاطمه (س)باش اللهم عجل لوليك الفرج eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ محبوب خدا شدن در قرآن (3⃣) ✅💐 پرهیزگاران 💐✨ در آیات مختلفی از قرآن به بحث تقوا و پرهیزگاری و صفات متقین اشاره شده است. براي آشنايی تفصيلی با صفات متقين می‌توان به خطبه مشهور صفات متقين كه شخصی به نام همّام از امام علی (ع) سؤال نمود، مراجعه کرد.  💐✨ جایگاه تقوا و پرهیزگاری به اندازه ایست که خداوند می‌فرماید، متقین و پرهیزگاران را دوست دارد: 💐💫 كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۖ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (آیه 7 سوره توبه) چگونه برای مشرکان پیمانی نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالی که آنها همواره آماده شکستن پیمانشان هستند)؟! مگر کسانی که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستید؛ (و پیمان خود را محترم شمردند؛) تا زمانی که در برابر شما وفادار باشند، شما نیز وفاداری کنید، که خداوند پرهیزگاران را دوست دارد! ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
از شدت استرس،کف دست هایم عرق کرده، تسبیح فیروزه ای که فاطمه برایم از کربلا آورده ،مدام دور دستم میچرخانم و ذکر میگویم... بابا میزند روی شانه ام:پاشو نیکی بذا من بزنم بلند میشوم و بابا پشت لپ تاب مینشیند . خدایا،سرنوشتم را به تو میسپارم... بابا آرام کد و رمز عبور را میزند... سایت شلوغ است و کفاف این همه جمعیت را نمیدهد... بابا دوباره تالش میکند..ـ چشم هایم را میبندم و پشت به صفحه میایستم... یا ضامن آهو... صدای جیغ مامان میآید :_وای آفرین نیکی... برمیگردم... خدای من...نگاهم روی رتبه ی دورقمی ام متحیر میماند... وای خدایا شکر.... مامان،ازشدت ذوق بغلم میکند... مدت ها بود که حسرت این آغوش را داشتم... بابا را هم بغل میکنم... صدای موبایلم میآید،فاطمه است. :_الو فاطمه؟ صدایش نگران است :+سالم نیکی چی شد؟تونستی ببینی؟ اشکهایم ناخودآگاه میریزند :_آره،فاطمه..همونی که میخواستم... صدایش رنگ خوشحالی میگیرد :+راس میگی؟تبریک :_اوهوم،تو چی؟ :+نه من هنوز ندیدم... دعا کن نیکی... :_دیدی خبرم کنا.. :+باشه باشه خداحافظ :_خداحافظ. مامان و بابا از اتاقم بیرون میروند،به محض تنها شدن،روی خاک میافتم...چه خطایی! تنهایی معنا ندارد وقتی تو اینجایی،در قلبم! روح خودت را در کالبد من دمیده ای تا هیچ وقت بی تو نمانم،خدای مهربانم... باز هم صدای موبایلم میآید،پیامک از دانیال،کاش میشد سمج صدایش کنم! ]مبارکه،نیکی خواهش میکنم جوابم رو بده. باید ببینمت /دانیال [ گوشی را روی میز میگذارم،اما دوباره زنگ میخورد،عمووحید است.. اشک هایم را با لبخند پاک میکنم. :_سالم عموجون.. ❁ سه هفته ای از دانشجوشدنم میگذرد...اوضاع زندگی کمی سخت شده،اما هنوز شیرین است... این روزها بیشتر از قبل باید هوای رفت و آمدهایم را داشته باشم،نباید مثل قبل خطایی کنم... دو خیابان بالا تر از خانه مان،چادرم را درمیآورم. هوا روبه تاریکی میرود. آرام در را باز میکنم و وارد خانه میشوم. قدم هایم را آرام برمیدارم تا قیژ قیژ برخورد دمپایی هایم با پارکت،به کمترین حد خود برسد. این روزها کمتر مامان و بابا را میبینم..کلاس های دانشگاه از یک طرف و دوری کردن مامان از طرف دیگر،باعث شده حتی باهم برای غذاخوردن پشت یک میز ننشینیم... میخواهم از پله ها بالا بروم که صدای بابا میخکوبم میکند. :_نیکی.. با ترس برمیگردم،نمیدانم دلیل نگرانی ام چیست... :+سلام بابا بابا موبایلش را در دست گرفته و میگوید :_یه چند لحظه گوشی موبایل را روی شانه اش میگذارد و آرام میگوید :_لباسات رو عوض کن،منتظرم با هم یه فنجون چای بخوریم و دوباره موبایل را جلوی گوشش میگیرد:الو..آقای حمیدی... نفس عمیقی میکشم،علی الظاهر که آرامش برقرار است،اما نکند قبل طوفانی شدن باشد... ☘ 🖤☘ 🖤🖤☘ 🖤🖤🖤☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸