#کتابدا🪴
#قسمتسیصدشصت🪴
🌿﷽🌿
دل منو خون گردید. اون از باباتون، این از علی این از شما. من چقدر
باید خون دل بخورم؟
أسم على را که آورد، سعی کردم فضا را عوض کنم، شروع کردم
به خندیدن، بدتر عصبانی شد و گفت: نگاه کن، نگاه کن تو این
وضعیت داره می خنده انگار عروسیشه
این را گفت و زد زیر گریه. دلم به حالش سوخت. گفتم: دا چرا
گریه میکنی؟ من که چیزیم نیست. به ترکش کوچیک بهم خورده،
یکی، دو روز دیگه خوب میشم. بر میگردم خرمشهر
اسم برگشتن را که آوردم بیشتر عصبی شد. با گریه گفت: به خدا
قسم اگه پات رو از اینجا بذاری بیرون قلم پات رو میشکنم.
دایی سعی کرد دا را آرام کند، زینب هم گفت: برای اینا نترسی هر
کدومشون یه پا مرد هستن کلی کار انجام دادن این که اینجا می
بینی رو برانکارد افتاده، زمین و زمون رو به هم می ریزه. ماشاء
الله اون قدر خوب و نجیب اند که آدم حظ می کنه. شما نباید نگران
شون باشی
حالت دا با حرف های زینب عوض شد، انگار باور کرد که من
مجروحم و نباید زیاد سر به سرم بگذارد. کنارم نشست سرم را در
بغل گرفت و بوسید، گفت: شما که گفتید تو دستش ترکش خورده
پس چرا خوابیده؟
گفتند: یه ترکش هم تو کمرش خورده دا بیشتر بغض کرد و گفت: با خودت چی کار کردی؟ مادرت
بمیره. اگه فلج بشی بیفتی گوشه خونه من چی کار کنم؟
گفتم: نترس منو که میشناسی، چیزی ام نمی شه به مسخره گفت: آره
میدونم تو هیچ بلائی سرت نمیاد
بعد دا بلند شد. لیلا را که از لحظه آمدن دا در حال اشک ریختن
بود، در بغل گرفت و محبت های مادرانه اش را نثارش کرد. دا
در حال بوسیدن لیلا که توی این مدت خیلی لاغر شده بود، می
گفت: مادرتون بمیره نگاه کن به چه روزی افتادن چیزی نبوده
بخورین؟ ببین چه طور پژمرده شدن! چقدر آب رفتن....
خودش هم خیلی لاغر شده بود. به نظرم می رسید ده، پانزده
کیلویی وزن کم کرده، دیگر دا آن زن سرزنده و شاداب نبود. با
آنکه مرا دعوا کرده بود ولی خیلی ساکت و آرام شده و هم بزرگی
در چهره اش موج میزد. با اینکه می خواست با ما عادی برخورد
کند ولی چهره ی پر رنج و خستگی اش همه درونش را لو می داد....
حس کردم نسبت به قبل خیلی
ساس تر و کم مطافت تر شده وگرنه این طور جلوی دیگران عنان
از دست نمی داد و سرکوفتم نمی کرد. نگاه که می کرد از چشم
هایش خجالت می کشیدم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #امام_زمان به مقدس اردبیلی:
«به محبین من بگو آن لحظه که احساس تنهایی میکنند، تنها چیزی که شما را آرام میکند من هستم.»
#اللّٰھـُمعجِّللِوَلیڪَالفَرَجْـ 🤲
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خامنهای : کسانی که دم از مذاکره با آمریکا میزنند، یا الفبای غیرت را نمیدانند یا الفبای سیاست را بلد نیستند.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️پیش بینی آیت الله کشمیری در مورد آینده سیدحسن نصرالله
#لبنان
#سید_حسن_نصرالله
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
⭕️ نوشته: «من یک مسلمان سنی هستم و از خدا میخواهم که از عمر من کم کند و به سید حسن نصرالله اضافه کند»
شرافت یعنی این.
شیعه و سنی هم نداره
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
⭕️پرسش: چرا بعضیها با اینکه خیلی گناه میکنند در ناز و نعمت هستند ولی من که اهل نماز و حجابم اینطور نیستم؟
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از تبادل رایگان شبانه دریا بانو 🌊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کل #ایتا رو بگردی🏃🏻♀
لباس های که این کانال با این قیمت و کیفیت داره پیدا نمیکنی 😇😍
🔥تنوعی بینظیر🔥 🔥قیمتا کمنظیر🔥
پوشـــــــــــــــــــــــــــاک زنــــــــــــــــــــــــــــانه و بچـــــــــــــــــــــــــــــگانه
🦋مانتو لینین ۳۰۰🙄
🦋شلوار کتان ۲۰۰😮
🦋کت شلوار ۶۰۰😳
اگه دنبال چیزای خاص نیستی،عضو نشو⛔️
╔═🍃🌺🍃══════╗
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3485008223Cd4922dc352
╚══════🍃🌺🍃═╝
اینجا پاتوق خوش سلیقه هاس🤩👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
📣توجه📣توجه📣توجه
فروش آنلاین انواع لوازم خانگی😍
ارسال سریع به سرتاسر کشور 🤩
🏃♂🏃♀خوش سلیقه بدو بیا که بمب ارزانی اینجاست💣پشیمون نمیشی کیفیت بی نظیر قیمت مناسب
💥دارای آف جمعه هر پنجشنبه وجمعه
💥 یه حراجی بزرگ🤩😍
💥آماده همکاری با مغازه دارها وآنلاین شاپ های عزیز💫
https://eitaa.com/joinchat/156631594C08515dbea3
آف این هفته رو از دست ندین👌
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
کجایید مولای من؟
پس کی میآیید؟
بمیرم برای مظلومیت و تنهاییت 😭💔
#آقا_بیا_تو_را_به_خون_شهیدان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدشصتیکم🪴
🌿﷽🌿
همه اش نگاهم به لیلا بود. با آنکه چند بار به او سپرده بودم دا نباید از مساله شهادت علی خبردار
شود باید صبر کنیم تا در موقعیتی که همه فامیل دور هم جمع
هستند خبر را بگوییم باز هم می ترسیدم اختیار از دست بدهد و
چیزی بگوید
ورود آقای بهرام زاده و خانمش وضع را بهتر کرد و دا دست از
گریه برداشت. آقای بهرام زاده آدم خوبی بود، با چنان أحترام و
اکرامی از ما تشکر می کرد که شرمنده می شدیم بعد از حال و
احواله با دایی سراغ دکترها رفتند. آنها گفتند که: مجروح تان باید
اعزام شود فعال پرواز نداریم، باید بماند، شاید آخرشب اعزام
شود.....
یک ساعتی دور و برم شلوغ بود. بدجوری خوابم می آمد. آمپول
های مسکن و آرام بخش اثر کرده بودند. ولی با حضور دا و بقیه
نمی توانم بخوابم. از دا سراغ بچه ها را گرفتم پرسیدم: درس و
مدرسه شون چی شده؟
گفت: هیچی مدرسه ها تعطیله، اینجاها رو هم بمباران می کنه بعد
دا پرسید: زهرا، علی چرا با شما نیومده، خبر داره تو مجروح
شدی یا نه؟ ماندم چه بگویم. زینب به کمکم آمد و گفت: خیالت
راحت باشه على جاش از همه ما
بهتر و راحت تره. با نگاهم از زینب تشکر کردم. ولی از اینکه دا
بویی ببرد به حول و ولا افتادم از دایی چیزی می پرسیدم با زن
دایی حرف می زدم. می خواستم با این کار ذهن دا را از علی
منحرف کنم. کمی بعد پرستار آمد و از همه همراهان مجروحین
خواست بخش را خالی کنند. آقای بهرام زاده، دایی، حسین عیدی و
بقیه خداحافظی کردند و رفتند. ولی دا دل نمی کند. می خواست
پیشم بماند، زینب سعی کرد متقاعدش کند برود. گفت: برای چی
میخوای بموني ؟ تو که کاری از دستت بر نمی یاد. اگه بنا به
موندن باشه من خودم هستم. می مونم ازش مراقبت می کنم. ولی
می بینی که اجازه نمی دن کسی اینجا بمونه
دا که رفت با زینب تنها شدم. او هم می خواست برود. اولش سر
به سرم گذاشت گفت: آنقدر مجروح بردی تحویل بیمارستانها دادی،
بیچاره ها جلز و ولز میکردند تو مطب براشون کاری کنید، گوش
نمیکردید، حالا خودت درگیر بیمارستان شدی
گفتم: غلط کردم. دیگه نمی کنم. آخه ما برای خودشون می گفتیم.
لازم بود برن بیمارستان
گفت: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟ این همه به خودت
میگن باید بمونی بیمارستان زیر بار نمیری
گفتم: مامان این حرفها رو ول کن. حالا می خوای چی کار کنی،
میمونی یا میری؟
گفت: بیمارستان که نمی ذارن بمونم. وگرنه امشب رو پیشت
میموندم. ولی حالا بر میگردم خرمشهر
بعد یک دفعه گفت: زهراء می خوای چی کار کنی، تا کی می
خوای شهادت علی رو از مادرت پنهون کنی؟
گفتم: فعال که نمیگم، بینم بعد خدا چی میخواد. فعلا باید خودم سرپا
بشم......
گفت: الهی بمیرم برای مادرت، انگار بهش الهام شده بود. توی راه
همه اش سراغ علی را می گرفت. قسمم می داد اگر اتفاقی افتاده
بهش بگم، می گفت اگه خبری هم نداری منو با خودت ببر
خرمشهر، بچه ام رو ببینم پرسیدم: شما بهش چی گفتین؟
گفت: بهش گندم، الحمدلله اتفاق بدی نیفتاده. دعا کن هرچی هست
خیر باشه ولی زهرا قبول کن خیلی سخته. این یکی، دو ساعته
خیلی به من سخت گذشت آنقدر که سؤال پیچم کرد. خدا به دادت
برسه. تو چی کار میخوای بکنی باهاش.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدشصتدوم🪴
🌿﷽🌿
سر تکان دادم و گفتم: نمیدونم گفت: خدا بزرگه، اگه کاری نداری
من برم. اگه دیر بشه ممکنه ماشین گیرم نیاد. پیغامی، حرفی برای
دوستات نداری بهشون بگم.
بغض گلویم را فشرد. زینب شروع کرد به بوسیدنم. اشکهایم
سرازیر شد و به گریه افتادم. گفت: زهرا من دارم میرم، معلوم
نیس کی دوباره همدیگر رو ببینیم
بعد با خنده گفت: شاید رفتم شهید شدم. ولی من کجا و شهادت کجا؟
شاید شهیدایی که به خاک سپردیم شون شفاعت مون کنن تا خدا از
سر تقصیرات مون بگذره. ما رو هم به عنوان شهید به درگاهش
بپذیره
سبک باریش را حس می کردم. دلم از همین حالا برایش تنگ شده
بود. برای اینکه آرامم کند، گفت: تو اگه شهید شدی بی معرفتی
نکنی. من رو هم یادت باشه
گفتم: مطمئن باشي من شهید نمیشم، تو داری میری خرمشهر
گفت: شهادت که فقط توی خرمشهر نیست. الان همه جای ایران
امکان شهادت هست فقط خدا باید کمک کنه تو این راه قدم برداریم
و بعد به شوخی گفت: خب من میرم. می رم دوباره سراغ نون و
پنیر و هندونه.
زینب هم می خواست بلند شود. دستش را می گرفتم و نمی گذاشتم.
میگفتم: تو رو خدا صبر کن. تو رو خدا یه کم دیگه بمون و می
گفت: دختر من بالأخره باید برم، چه الان چه پنج دقیقه چه ده دقیقه دیگه بی قرار بودم. انگار دلم را آتش زده بودند. حسی به من می گفت
که ما همدیگر را نمی بینیم. به نظرم می رسید مثل پرنده ایست که
از قفس آزاد شده، او دلداریم می داد و می گفت: آرام باش، اگه
تونستم. اگه خدا خواست مییام بهت سر می زنم.
با گریه و لبخند زورگی گفتم: این مدت شما در حق ما مادری
گردید. از لیلا مواظبت گردید. هروقت من نیاز داشتم به دادم
رسیدید خیلی بهت زحمت دادیم
با بزرگواری گفت: من هیچ کاری براتون نکردم. شما خودتون
شیرزن بودید و از خودتون مواظبت کردید، من رو هم از تنهایی
در آوردید و دوری دخترم رو برام آسون کردید
گفتم: به بابام بگو من دلم نمی خواست از خرمشهر برم. به زور
منو بردند
گفت: احتیاجی به گفتن نیست. اونا آگاهند. همه چیز رو می دونن،
شهید یعنی زنده، اونا از من و تو زنده اترند. ما اونارو نمی بینیم
ولی اونا ما رو خوب می بینن
گفتم اگه اینجوریه پس چرا هیچ کاری نمیکنن گفت: تو از کجا
میدونی، شاید اونا از خدا خواستن که اینجوری بشه.
گفتم: اگه اینجوریه، اونا خیلی نامردن
گفت: این حرف رو نزن مصلحت خدا بوده تو مجروح بشی. حتما
خیریتی توش هست
از دستش عصبانی بودم. رفتارش با من طوری بود که نمی
توانستم به خودم اجازه بدهم بهش تندی کنیم و با تعرض حرف بزنم.
والا میگفتم: خود تو هم خودخواهی، فقط فکر خودتی. الکی میگی
دوست منی، مادر منی. اگه این طور بود منو اینجا نمیذاشتی
بری
به نظرم می آمد نه بابا ، نه على به من رحم نکردند. زینب هم
دارد با من همین معامله را می کند. فقط مرا می سوزاند
دوباره خم شد و با دستانش صورتم را گرفت که ببوسد. دست هایش
را گرفتم و غرق بوسه کردم و گفتم تورو خدا نرو. صبر کن. شاید
تا فردا خدا خواست و من هم اومدم. الان که شبه، کاری از دستم
برنمیاد. چرا عجله میکنی بری؟ امشب رو بمون همین جا صبح
برو. خیالت هم راحته که وسیله هم هست.
گفت: نه اگه امشب برم بهتره. درسته کاری نمی کنم. ولی حداقل
استراحت می کنم، صبح برای کار سرحالم.
می خواستم نگهش دارم، دوستش داشتم، از رفتن که حرف می
زد، به دلم میلرزید. فکر می کردم این آخرین رفتن است. دیگر
برگشتی ندارد. وقتی می گفت: بروم، یاد بابا می افتادم که می
گفت: دیگر باید بروم. رفتار زینب هم مثل او شده بود. گفتم: بمون
مگه نمیخوای کار کنی اینجا هم کمک می خوان. وایستا اینجا کار
کن، وقتی منو فرستادن بعد برو
گفت: می دونم اینجا کار زیاد هست ولی اونجا کسی نیست......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی قدیمی سید حسن نصرالله به زبان فارسی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
YEKNET.IR - vahed 2 - fatemie avval 1401 - hosein taheri.mp3
4.44M
یا لثارات الحسین(ع)
شعار ما وقت ملاقات حسین(ع)
ظهور مهدیست از آیات حسین
#شهید_سید_حسن_نصرالله💔
#سید_المقاومه💔
#حسین_طاهری🎙
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
این من و این غم و داغی جانکاه
این من و فرصت اشکی کوتاه
گفتم از آیهٔ والفتح بخوان
گفتای عشق! مَتی نصرُالله
#محسن_ناصحی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ختم کلام !
.
.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
به نیت نابودی اسرائیل حداقل یک آیه از قرآن کریم را بخوانیم.
از طریق پیوند (لینک) زیر می تونید هر تعداد آیه که خواستید، قرائت فرمایید.✨
http://khatmnoor.ir
التماس دعا.🤲
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
نماز جمعه این هفته تهران به امامت رهبر معظم انقلاب برگزار خواهد شد❤️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
#احادیث_قدسی
و چنین فرمود مهربان پروردگار
ای فرزند آدم
همانا شیطان دشمن آشکاری برای شما است لذا او را دشمن خود بگیرید. پس برای روزی که در آنروز گروه گروه بسوی خداوند محشور خواهید شد، و در پیشگاه خداوند (برای حساب) در صفهای متعدد می ایستید و حرف به حرف نامه اعمال (خود) را میخوانید و از آنچه در پنهان و آشکار انجام دهید سوال میشوید عمل نمایید.
پس اهل تقوا دسته دسته بسوی بهشت و مجرمین گروه گروه بسوی جهنم برده شوند (و به آنها گفته خواهد شد): آیا خداوند وعده و وعید را به اندازه کافی برای شما بیان نکرد؟
(بدانید) من خداوند (شما هستم) پس مرا بشناسید، و من نعمت دهنده شما هستم پس شکر مرا بجا آورید و، من (بسیار) بخشندهام پس از من درخواست آمرزش نمایید و من دانای به امور پنهانم، پس از من حذر کنید.
#خدایا_دوستت_دارم
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
مداحی_آنلاین_دو_آیه_برای_حفظ_از_دشمن_استاد_رفیعی.mp3
979.2K
مداحی_آنلاین_خدا_به_قلب_شما_نگاه.mp3
2.86M
♨️خداوند به قلب شما نگاه میکند!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄