دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهارم "اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه." رف
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجم
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود، تموم شد، از اون جا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم.
جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیر علی زنگ زدم. بله. این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید.
مامان: زینب کجایی مامان ؟
_ دوباره زینب ؟ مامان گریه کردی؟
مامان: خوب حالا. نه گریه نکردم کجایی؟
_ نمیدونم!
مامان: یعنی چی نمیدونم. بیا دم همون سقا خونه.
_ باشه. بای
راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت. اسمش سقا خونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم.
مامان : قبول باشه. بیا عزیزم.
_ چی قبول باشه ؟ این چیه ؟
مامان : زیارت دیگه. حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم.
_ کجا؟
مامان :هتل
_ به این زودی؟
مامان _ زوده ؟ الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم.
چی؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی.
_ مامان امیر کجاس؟
مامان: اون حرم میمونه.
دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ.
.
.
.
.
.
چشمامو باز کردم. همه جا تاریکه تاریک بود . مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود . 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا. واه مگه کجا رفته بودن. زنگ زدم به بابا.
بابا: سلام خانم. ساعت خواب.
_ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟
بابا: حرم.
_ من چرا نبردید پس؟
بابا: والا ما هرچقدر صدات کردیم، بیدار نشدی. چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
_ مرسی بابااااای گلم.
سریع بلند شدم و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم. رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم .
.
.
.
.
.
بابا: یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن.
شماره مامانو گرفتم.
_ سلام. مامان کجایید؟
مامان: همون جایی که نشسته بودیم.
_ باشه. الان میایم.
_ بابا گفت همونجایی که نشسته بودید .
با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم . کل صحن رو فرش پهن کرده بودند.
بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم. دنبالش راه افتادم.
از دور مامان و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن،دیدم.
حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم .
_ سلاااااام.
امیرعلی با لبخند جوابم داد.
مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد.
وای وای وای چه استقبال گرمی . بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمر درد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم .
.
.
.
_ امیر
امیرعلی:جانم؟
_ بهشت که میگن هینجاست ؟
توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد .
امیر علی: زینب درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری .
_ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه . ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره .
امیرعلی:اره خوب اینجا بهشت زمین عزیزم.
#ح_سادات_کاظمی
#ادامه_دارد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
ج 19 هنر زن بودن-2.mp3
26.52M
🦋هنر زن بودن (قسمت 19) بخش 2
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گفتگو
#حاضرجواب
✅ خانمی 😊
لطفا پوششت رو درست کن
➖ پوشش من به شما ربطی نداره 😒
✅ ولی شما با این تیپ و ظاهری که واسه خودت درست کردی نگاه مردها و همسر بقیه رو میکشی سمتت... و این خیانت به همجنسای خودته 💥
پس پوشش شما به منم مربوطه.
➖ خب نگاه نکنن!
✅ آخه مگه شما میذاری؟؟ 😓
➖ از قدیم گفتن در دیزی بازه، حیای گربه کجا رفته؟؟ 😏
✅ چرا انسانی که #عقل داره باید در دیزیشو باز بذاره، بعد از گربهای که تابع #شهوت_غریزی هست انتظار داشته باشه حیا کنه و به دیزیش دستدرازی نکنه⁉️
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دعوایی فراتر از امروز و دیروز
🔺کشف حجاب رضاخانی در سال ۱۳۱۴ در ایران رخ داد و به موجب آن،به نام آزادی، زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری منع و محبوس درخانه شدند.
🔺امروز هم مسیح علینژاد ، پیاده نظام او و عدهای از مسئولین جاهل و یا متاسفانه خائن به دنبال آزادی ظاهری پوشش و قانونی نبودن حجاب در کشور هستند.
🔻درگیری و جدل بر سر موضوع حجاب فراتر از امروز و دیروز بوده و سالهاست دشمن این نقطه را هدف قرار داده ،میداند برای نابودی و بی عفتی یک جامعه باید زن را در آن جامعه به ابتذال کشید. وقتی تعاریف از مفهوم زن در جامعهای تغییر کند و دیگر موضوعاتی مثل حیا مطرح نباشد، خانواده در آن جامعه به انحطاط میرود.
حجاب موضوعی فراتر از آزادی است موضوعی که بهمرور ارزشها ،باورها و آرمانهای یک جامعه را تغییر می دهد.
#تولیدی_کامل
بمناسبت سالروز کشفحجابرضاخانی
البته با یک روز تٵخیر🙃
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🏴
#پرسش_پاسخ
#سوال
❓رعایت حجاب ظلم در حق زن هاست چرا برای به گناه نیوفتادن مردها زنا باید سختی بکشن و خودشون رو بپوشونن؟
1⃣اولاً اگر حجاب سختی و ظلم به زن هست آرایش کردن و انجام عمل های جراحی زیبایی که هر دو اونها مضرات جبران ناپذیری برای زنها داره هم ظلم محسوب میشه
💋اگر زیبایی یک زن انقدر مهم هست که باید تا مرز از دست دادن جونش براش هزینه کنه پس اونقدری اهمیت داره که برای جلوگیری از خطراتی که اون رو تهدید می کنه یک سری تمهیدات براش اندیشیده بشه
2⃣دوماً اگر منصفانه به قضیه نگاه کنیم اینکه زنها مجبور باشن خودشون رو هفت قلم آرایش کنن و ناخن و مژه بذارن و بدنسازی برن و به هر سختی شده پول انواع جراحی زیبایی رو جور کنن تا مردها لذت ببرن ظلم بزرگتری هست
↪️ادعا می کنن اینکه یک خانم به فکر زیباییش باشه دلیلی نداره که این کارارو بخاطر لذت مردها کرده باشه و برای دل خودش انجام داده
⁉️سوال پیش میاد که اگر بخاطر دل خودش انجام میده چرا زینت هاش رو فقط تو خونه و برای همسرش و یا جایی که نامحرم نیست نمایش نمیده و در مکان های عمومی و فضای مجازی با مردم به اشتراک میذاره
🤔اگر برای دل خودش هست و حرف های دیگران اهمیتی نداره چرا وقتی عکسش کم لایک بشه ناراحت میشه و یا اینکه از فیلتر استفاده می کنه تا چهره واقعی شو پنهان کنه و زیباتر به نظر برسه
🔰چون دیگران فقط براساس زیبایی ظاهری قضاوتش می کنن و ناچاره برده ی اونها باشه.پس اگر دنبال ریشه ظلم به زنها می گردین اول باید بریم سراغ بی حجابی نه حجاب
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_پنجم بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود، تموم شد، از
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_ششم
این سه روز مثل برق و باد گذشت.
من و امیرعلی بیشتر اوقات حرم بودیم. نمیدونم چرا؟ ولی یه حس خاصی داشتم.
انگار الان یه دوست صمیمی پیدا کرده بودم. احساس آرامشی داشتم که وقتی با حرفای عمو مقایسه میکردم در تناقص کامل بود. راستش به حرفاش شک کرده بودم. چون احساسم یه چیز دیگه میگفت و حرفای عمو چیز دیگه ای!
حالا لحظه خداحافظی بود. یه غم خاصی تو دلم بود مثل وقتی که از یه دوست جدا میشی. نمیدونم چه حسی بود؟
برای چی بود؟
ولی یه حس غریبی نمیذاشت برم.
هه منی که تو این چند ساله اصلا امام رضا رو فراموش کردم و هر شناختی داشتم برای ده یازده سال پیش بود، حالا برام شده بود،یه دوست که درد دل باهاش برام سراسر آرامش بود.
اما حالا داشتم از این دوست صمیمی که دوستیش از جنس عشق بود،جدا میشدم.
رو به روی ضریح ایستادم.
-امام رضا! ممنون بابت همه چی.
بابت اینکه بهترین دوستم شدی.
بابت گوش دادن به درددلام.
کاش خیلی زود بازم بیام.
یه بار دیگه چشمم دوختم به اون ضریح نورانی. که تا قبل از اینکه بیام اینجا برام یه جای بی اهمیت و معمولی بود ولی حالا شده بود مرحم دردام.
زیر لب خداحافظی کردم و رفتم بیرون.
با مامان اینا دم سقاخونه قرار گذاشته بودیم . رفتم همه اومده بودن و منتظر من بودن. امیرعلی چشماش قرمز شده بود و معلوم بود حسابی گریه کرده. اما هنوز هم لبخند رو لبش بود. با دیدن من لبخندش پررنگ تر شد و گفت: قبول باشه آبجی خانم.
یه لبخند محو تحویلش دادم خب حوصله نداشتم اصلا. دلم نمیخواست برگردم. امیرعلی یه پارچه سبز گرفت طرفم.
امیرعلی: اینو یادگاری از اینجا نگه دار تبرک شدس.
_ امیر میدونی که من به تبرک و این چیزا اعتقاد ندارم.
امیرعلی: خواهری خوب منم گفتم یادگاری. نگفتم برای تبرک که.
یه لبخند زدم و گفتم: ممنون.
بابا: خوب دیگه بریم.
دوباره برگشتم و با غم به گنبد طلا نگاه کردم . دیگه باید بریم.... هی
.
.
.
.
.
با صدای امیرعلی چشامو باز کردم.
امیرعلی: خواهری پاشو. گوشیت داره زنگ میزنه.
_ کیه؟
امیرعلی: نمیدونم.
با دیدن اسم عمو ناخوداگاه لبخند زدم اما با یاد آوری اینکه اگه الان از حس خوبم براش بگم مسخره میکنه، لبخندم محو شد.
_ جونم؟
عمو_ سلام تانیا خانم. چه خبر؟ نرفتی اونجا چادری بشی برگردی که؟
_ عمو نفس بکش. نخیر چادری نشدم . شما چه خبر؟ زن عمو خوبه ؟
عمو: طلاق گرفتیم.
با صدای بلند که بیشتر به داد شبیه بود گفتم _ چی؟
یه دفعه مامان و امیرعلی و بابا با ترس برگشتن سمتم. اگه بابا زود به خودش نمیاومده بود، صددرصد تصادف کرده بودیم.
عمو: عههه. کر شدم. خوب طلاق گرفتیم دیگه. کلا تو این دو سه سال آخر دلم رو زده بود.
به زور تحملش میکردم .
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part09_جان شیعه اهل سنت.mp3
7.44M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"( 9)
♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡تلنگرانہ
رفیق اگر گناهے مرتکب شدے
و توبه کردے خدا ارحمالراحمینہツ
ولے دوباره اون گناه رو تڪرار نڪن
حتے بهش فڪر نڪن
از موقعیت اون گناه دور شو...
#عکس_تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
😳تامین امنیت زنان انگلیسی به وسیله پهباد
🔻در پی افزایش ناامنی زنان انگلیسی و قتل دو زن یک شرکت پهبادی طراحی کرده که در طی مسیر بازگشت به منزل مخصوصا در شب زنانی که درخواست محافظ داشته باشن رو تا خونه همراهی کنه
🔻از این پهبادها در دانشگاه نوتینگهام هم برای حفاظت از دانشجویان و کارکنان استفاده می کنن
🔻کمپانی تولید این پهباد ها گفته به طور متوسط ۵۰٪ زنان و مردان از هر هفت نفر یک نفر در خیابان ها احساس امنیت ندارند
🔻این تکنولوژی کمک می کنه تا جلوی آزار جنسی ،رفتارهای غیراخلاقی و خشونت گرفته بشه
📌اینم از اون امنیتی که غرب زده ها ازش دم می زنن
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-10362349/Plan-DRONES-spotlight-thermal-camera-protect-women-walking-night.html
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_ششم این سه روز مثل برق و باد گذشت. من و امیرعلی بیشتر اوقات حرم
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتم
شوکه بودم.
عمو: زن عموت رو که دیدی، هر روز هر روز بیرون با این دوستش با اون دوستش. تو این آرایشگاه تو اون آرایشگاه. بود و نبودش برای من فرقی نداره جز اینکه یه خرج اضافه از رو دوشم برداشته میشه. همشم لازم نیست به یکی جواب پس بدم.
_ ولی عمو؟ شما که عاشق همدیگه بودید؟ برای ازدواج تو روی آقاجون و مامان جون ایستادین؟
عمو: بیخیال تانیا. خودت داری میگی بودید. دیگه نبودیم. حالا میخوام عوضش کنم . دیگه چه خبرا؟
_ مگه لباسه که عوضش کنی عمو بحث یه عمر زندگیه.
عمو: تانی گفتم بیخیال عمو. اصلا من خودمم از یکی دیگه خوشم اومده یه یه سالی میشه باهم دوستیم شاید باهم ازدواج کنیم. حالا اومدی باهم آشنا میشید.
نمیدونم چرا یه لحظه از عمویی که عاشقش بودم بدم اومد. یعنی چی وقتی زن داره با یکی دیگه دوست بوده.
_ باشه عمو. فعلا من کار دارم بعدا حرف میزنیم.
عمو: باشه بای .
توقع داشتم وقتی قطع کردم، همه ازم سوال کنند. ولی حواسم نبود خانوادهی من کلا با دخالت تو زندگی دیگران مشکل داشتند.
خودم شروع کردم و از سیر تا پیاز براشون گفتم. خیلی ناراحت شدند.
بابا: دخترم دیگه کمتر باید بری خونه عموت؛ درست نیست .
نمیدونم چرا خودمم دیگه دوست نداشتم برم اونجا.
از وقتی رفتم مشهد و اون حس و حال تجربه کردم، احساس میکنم شاید حرفای عمو درست نباشه؟ یه شک و تردیدی تو دلم ایجاد شد.
الانم که فهمیدم عموم یه آدم هوسبازه.
عمو و زن عمو با هم دوست بودند.
وقتی خواستند ازدواج کنند،آقاجون و مامان جون فهمیدند دوستند، کلی ناراحت شدند.
اجازه ازدواج ندادند. اما بالاخره باهم ازدواج کردند.
حالا بعد از این همه زندگی به همین راحتی شریک زندگیش رو عوض کرد!
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
لذت حسی و لذت عقلی.mp3
6.39M
🎙#پادکست
🔹 چگونه از نماز لذت ببریم؟
🔸 استعانت از صبر و نماز
📌برگرفته از جلسات «نماز خواندنی نماز خواستنی»
🎵حجه الاسلام امینی خواه
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓