eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕 ؟ سلام به فرشته‌ها 💫 یک هفته بود که رفته بودم کلاس اول راهنمایی؛ دیدم وای!!! چقدر با دبستان فرق میکنه!! انگار همه دوستام دو سه سال بزرگتر شده بودن!! دخترا اصولاً تو راهنمایی کمی بازیگوش میشن؛ برای همین برا اینکه کم نیارم نگاهی به دوستام کردم و منم چادرمو در آوردم (از کلاس سوم ابتدایی تقریبا چادر میزاشتم امانه جدی) اون روز مادرم خیلی ناراحت شد و بهم گفت "نمیتونم تحمل کنم تو چادر نداری" و تقریبا باهام بداخلاقی کرد؛ اما پدرم اصلاً به روی خودش نیاورد، برای همین فکر کردم مشکلی نیست و فرداش خیلی راحت بدون چادر رفتم مدرسه! 😓 موقع برگشت وقتی سلام کردم پدرم روشو ازم برگردوند و گفت سلام (قبلا بهم توضیح داده بود که جواب سلام واجبه، اما اگر به هر دلیلی نمیخوای جواب سلام بدی، به شونه‌ی راستت نگاه کن و به فرشته سمت راستت سلام بده) منم که این موضوع رو میدونستم، خیلی ناراحت شدم؛ فهمیدم پدرم باهام قهره. 😢 این قهر طول کشید. پدرم تو درس ادبیات فارسی تو معانی شعرهای کتاب خیلی بهم کمک می‌کرد؛ گاهی که باید لغات مترادف کتاب فارسی رو پیدا می‌کردم و به مشکل میخوردم میرفتم پیش پدرم و ازش میخواستم کمکم کنه، اما هربار بدون اینکه نگاهم کنه خودش رو مشغول کاری میکرد و میگفت "الان وقت ندارم انشالله دفعه بعد"... خلاصه تقریباً دو هفته به همین منوال گذشت و من روز‌به‌روز از پدرم دورتر میشدم. این منو خیلی اذیت می کرد چون دوست داشتم با پدرم شعر بخونیم و معانیشو برام بگه، یا انشاءمو تکمیل کنه، یا بهم دیکته بگه؛ اما دو هفته محروم از تمام این توجهات بودم.. 😭 یک روز رفتم پیش پدرم گفتم "آقاجون من چادر دوست دارم، اما این مدل که مامان میخره دوست ندارم!" پدرم با خوشرویی گفت "چه جوری دوست داری؟" گفتم "چادر گلدار دوست ندارم، دوست دارم چادر مشکی ساده داشته باشم." پدرم باذوق زیادی مادرم رو صدا کرد و گفت: "حاج خانوم بیا ببین فاطمه چی میگه. ببین چه نوع چادری دوست داره؟ همین امروز برو براش بخر" و مبلغی پول به مادرم داد. منم از خوشحالی که با پدرم صحبت کردم سوء استفاده کردم و گفتم "آقاجون میشه یک روسری رنگ آبی بخرم؟ چون خیلی دوست دارم" پدرم گفت: "حاج خانوم هرچی دوست داره براش بخر" مادرم نیم نگاهی به من کرد و گفت "مادر آماده‌ شو بریم بازار" 🤩 و الان چادر رو مثل مروارید دوست دارم و هیچوقت دیگه از سرم درش‌نیاوردم و اونو یادگار پدرم میدونم. خدا رحمت کنه پدر من و تمام پدران آسمانی رو...🙏 ۴۰ ساله از تهران ــــــــــــــــــــ ارسال خاطرات: @f_v_7951 🎓 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🌸
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ✅ کارشناس بحرینی: 📍چرا باید جامعه بین الملل حوثی‌ها را به رسمیت بشناسد؟/این امر باعث
🔴به روز باشیم(پاسخ به شبهات) 🔘 متن شبهه مگر این روسیه همان کشوری نبود که قرادادهای ننگین ترکمنچای و گلستان را در عهد قاجار به ما تحمیل کرد ؟ پس چرا آقایان الان مدام به فکر ارتباط و مذاکره با آن هستند؟ 🔆 پاسخ شبهه: 1️⃣ ما با نام یک کشور مشکل نداریم، با ایدئولوژی و تفکر و مکتب حاکم بر آن اگر بد باشد مشکل داریم ، به طور مثال یک روزی در عراق ، حزب بعث و صدام حسین روی کار بودند و به دلیل رویکرد خصمانه آنها ما با آنها مشکل داشتیم، اما الان که چنین رویکردی در این کشور حاکم نیست ما چرا با آنها مشکل داشته باشیم؟ 2️⃣ آن روسیه ای که در عهد قاجار بود ، روسیه تزاری بود، نه روسیه فعلی با حکومت و تفکرات فعلی ، روسیه از آن زمان تا حال دو بار حکومت عوض کرده است، یک بار در سال 1917 که همان انقلاب معروف سرنگونی خاندان تزاری رومانوف و روی کار آمدن شوروی بود که در آن نیکلای دوم آخرین پادشاه تزارها بود که خود و خانواده‌اش در آن سال و در جریان انقلاب روسیه از تاج و تخت افتادند و سپس در ژوئیه سال ۱۹۱۸ توسط بلشویکها اعدام شدند. ، و بار دوم هم سرنگونی شوروی در سال 1991 و جدا شدن کشورهایی مثل ارمنستان و آذربایجان و ترکمنستان و... و تشکیل کشور روسیه فعلی . 3️⃣ پس این کشور روسیه فعلی زمین تا آسمان با روسیه عهد قاجار که خاندان تزاری بر آن حکومت می کردند فرق دارد ، هم از نظر ایدئولوژی و مکتب دینی و هم سیاسی اقتصادی 4️⃣ این قاعده برای هر کشوری دیگر هم حاکم است، مثلا اوایل انقلاب اسلامی ما با کشور آفریقای جنوبی هم رابطه نداشتیم، چون در آنجا رژیم آپارتاید ( نژادپرستی ) حاکم بود، اما بعد از حرکات انقلابی " نلسون ماندلا " و لغو این قانون در اوایل دهه 90 میلادی ، روابط عادی حاکم شد. ✍️ احسان عبادی 👈قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات👉 🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_بیست_و_چهارم اون آقا: اونجا چه خبره؟ یه ابهتی داشت که قشنگ ترس ر
به روایت امیرحسین. همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودم کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد. دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایین‌های کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون. محمد: سید. داداش کجا سیر میکنی ؟ _ هیچی. همینجام. مهدی: فکر کنم عاشق شده. جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه شش نفرمون رفت رو هوا. البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم. بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتم رو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرم گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین. محمد: ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟ محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت. چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم: _ بپر بالا رفیق. و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم. دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم.دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم. محمد: نمیخوای بگی چی شده؟ _ بیخیال داداش محمد: تا کی میخوای بریزی تو خودت؟ با حرص دستمو کشیدم و گفتم _ هروقت که حل بشه. محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5956074768498165764.mp3
5.38M
➖ می‌خوای خودتو بیمه کنی؟ ➖ میخوای خیالت راحت باشه که گذارت به جهنم نمیفته...؟ ☜ این راه رو بیا... تا وقت نگذشته! 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: حجاب ارث فاطمی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓 ‌
خدا دختر را که آفرید...🙃 به گل بعضی از دخترها🌸 کمی بیشتر عطر زد✨ همان هایی که...😉 امروز مانند مرواریدِ در صدف هستند 💕 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔅ࢪفيــق! یادٺ نࢪه... | 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم(پاسخ به شبهات) 🔘 متن شبهه مگر این روسیه همان کشوری نبود که قرادادهای ننگین ترکمنچای
🔴به روز باشیم(پاسخ به شایعه) 🔆 متن شایعه: ( عکس نوشته فضای مجازی) سفر شاهنشاه به روسیه(شوروی سابق) فقط جهت یادآوری برای آنهایی که معنای را درک نکردند 🔆 پاسخ شایعه: 1️⃣ قبل با انتشار همین عکس برخی ادعا می کردند که سران کشورهای بزرگ غربی در مقابل شاه خم شده اند... اما اکنون با گردش 180 درجه ادعا می شود این عکس مربوط به سفر شاه به روسیه است. ( خب دروغ گفتن که کنتور ندارد ) اما واقعیت آن است که این عکس مربوط به سفر شاه به اصفهان در سال 1962 است. 🌐https://www.cafetarikh.com/news/27870/ 🌐http://www.payvand.com/news/07/jul/1172.html 2️⃣ حقارت واقعی این بود که سران شوروی، انگلستان و آمریکا بدون اجازه در ایران حاضر می شدند جلسه می گرفتند و شاه مملکت را خبر نمیکردند. 🌐https://tn.ai/2149139 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_بیست_و_پنجم به روایت امیرحسین. همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این
به روایت امیرحسین چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که بابایی که منو با همه اعتقاداتم اشنا کرده مخالف همه چیز شده؟ بگم چی بهش ؟ بگم چون توقع داشته که نوکری امام حسین رو بکنه و امام حسین هم همه کاراش رو راست و ریست کنه حالا نشده پا گذاشته رو همه ارزش هاش و حالا سعی داره منم متقاعد کنه که راهم اشتباهه؟ چی میگفتم بهش؟ دلم نمیخواست آبروی خانوادم آبروی بابام؛ کسی که منو با اربابم آشنا کرد بره........ بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا. الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام. با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید پرنیان_ :میرررر حسین کجاااایی؟ _ یه جایی زیر سقف آسمون یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان:این آسمونتون خواهر گلت هم جا داره؟ _ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید. پرنیان:خوووووب؟؟؟؟؟ _خوب به جماااااااالت. پرنیان:عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟ _ کمی تا حدودی شاید یه ذره پرنیان: پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟ چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود. _ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟ پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه. سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم...... کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم. هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقادات عجیب و غریب بابا بود. میدونستم که هنوز هم ته دلش محبت اهل بیت هست ولی رو زبونش چی ؟ من سید امیرحسین حسینی هستم و 21 سالمه. پرنیان خواهرم 4 سال از من کوچیک تره . پدرم پیمانکار ساختمان بودن که به دلیل کلاهبرداری یه آدم از خدا بی خبر نصفه بیشتر داراییش رو از دست داد و حالا به رشته اصلیش که البته خیلیم علاقه ای بهش نداره برق مشغوله. البته این معامله نه تنها اموال بابا رو برد بلکه دین و اعتقاداتش رو هم برد... حالا بگذریم. صدای پرنیان باعث شد از فکر بیام بیرون. پرنیان:امیرحسین. _جانم؟ پرنیان:توهنوز هم به فکر سوریه ای؟ _ اره پرنیان:میدونی که بابا نمیزاره ، میخوای چیکارش کنی؟ _ نمیدونم خودمم کلافم . واقعا هم نمیدونستم چیکار میتونم بکنم. وقتی همه عشقم همه هوش و حواسم اونجا بود اینجا بودنم چه فایده ای داشت ؟ چرا بابا نمیذاشت برم؟ هرچند بعید میدونم قبل از این اتفاقا هم که فوق العاده اعتقاداتش قوی بود اجازه رفتن میداد دیگه چه برسه به الان. البته درکش میکردم ، بلاخره فرزند بزرگ و تنها پسر خونه بودم ولی من دیگه واقعا طاقت اینجا موندن رو نداشتم. . 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢من و نمازهای‌ بی‌وضو 🔹چندوقتی میشد ناخن کاشته بودم اما اینبار موقع ترمیم کمی تردید پیداکرده‌بودم برای درست بودن وضو و غسل ... ناخن‌کار آرایشگاه اما خیالم را راحت کرد گفت جبیره‌ای درست است ؛ مطمئنم! در راه برگشت به خانه بودم که ... ⚡️یک تصادف شدید ... و تمامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...... ▪️حالا غَسّاله به چه سختی‌ای از انگشتان یخ‌زده‌ و بی‌جانم ناخن‌های کاشته‌شده را جدا می‌کند 😭... ▪️و من مانده‌ام و جوابِ اینهمه نماز و روزه‌ی بي‌وضو و غسل! ... ‌‌| 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻استعمار جنسی زنان توسط مسعود رجوی 🛑 ما فراموش نخواهیم کرد گروهک تروریستی منافقین، تنها در بازه زمانی 11 فروردین تا 26 اسفند سال1362، مسئولیت ترور 4583 شهروند بی‌گناه ایرانی را برعهده گرفته بود❗️ , 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⭕️ دختری که منافقین قاتل با چادرش پس از بازگشت از مسجد خفه کردند و به شهادت رساندند، رجوی تروریست ما جنایات تو را فراموش نخواهیم کرد. 👤 Azof 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
•خۅش‌آݩ‌ࢪوزے‌ڪہ‌چہاࢪ‌دۅࢪݦ‌چادࢪ‌شد💛✨ | 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🎀«دختر جمعه­ ها» مجموعه ­ای از داستان ­های کوتاه است که به مضامین پرداخته و درون­مایۀ خود را از وام گرفته است. در این کتاب به موضوعاتی پرداخته شده که در این روزگار برای بشر رنگ فراموشی به خود گرفته است؛ موضوعاتی چون: مهربانی، امید، کمک به دیگران، ، و… . 💌«دختر جمعه ­ها» گاهی راوی کسی است که دست نیاز پیش همه دراز کرده ولی حواسش به غنی ­ترین سلطان سرزمینش نبوده، یا ما را هم­گام می­ کند با او که هیچ وقت رنگ کلانتری را ندیده اما حالا باید به خاطر یک دروغ دو سال در زندان بماند 📲 برای ثبت سفارش میتونید به این کانال سربزنید👇 @ketab_peyk_roshana 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم(پاسخ به شایعه) 🔆 متن شایعه: ( عکس نوشته فضای مجازی) سفر شاهنشاه به روسیه(شوروی سابق
🔴به روز باشیم 🔰 با وجود حمایت زیاد از صنعت خودرو در کشور، کیفیت خودرو خوب نیست/ مردم ناراضی‌اند و درست میگویند و حق با مردم است 🔻 رهبر انقلاب در دیدار تولیدکنندگان و فعالان اقتصادی: ما در برخی از محصولات داخلی متأسفانه شاهد این هستیم که به کیفیت توجه نمیشود، این خیلی بد است، این همه‌ حمایت در طول این سالها از صنعت خودرو در کشور شده خب کیفیت خودرو خوب نیست، مردم ناراضی‌اند درست هم میگویند، حق با مردم است، یعنی اعتراض مردم به جا است،‌ این صنعت نتوانسته رضایت مشتری را جلب کند. ۱۴۰۰/۱۱/۱۰ 💻 @Khamenei_ir 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
♨️بیلبوردهای مبارزه با تجاوز و آزار جنسی در نیویورک 🔻"کت سالیوان" شهروند ایالت نیویورک که در دوران مدرسه از سوی معلمش مورد آزار جنسی و بعد هم تجاوز قرار گرفته بود با دیدن یک فیلم ایده ای به ذهنش می رسه که برای دادخواهی از اتفاقی که برایش در کودکی افتاده چند بیلبورد تبلیغاتی اجاره کند 🔻روی این بیلبوردها نوشته شده شخصی که به من تجاوز کرد توسط قانون نیویورک محافظت می شود 🔻"کت" میگه اون معلم به دلیل فساد اخلاقی از مدرسه اخراج شد ولی در مدرسه ای دیگر شروع به تدریس کرد 📌اینم از این،به روش های مختلف دارن از تجاوز و آزار جنسی می نالن،باز بگین اونور همه چیز اوکیه 🌐منبع:https://www.nytimes.com/2018/03/23/nyregion/three-billboards-sexual-abuse-student-emma-willard.html 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_ششم به روایت امیرحسین چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که
به روایت حانیه تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد. بچه ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه. نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد .... _ نجمه من سر کوچه پیاده میشم. نجمه:باشه. رسیدیم . پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم. عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت. کلافه زنگ در رو زدم. صدای مامان حکم آرامبخش رو برای من داشت. مامان:کیه؟ _بازکن. درو باز کردم و وارد حیاط شدم. مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و.... مامان: ای وای. این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟ _ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده روی کردم خیس شدم. میزاری بیام تو حالامامان جان؟ مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم.... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا