Part27_جان شیعه اهل سنت.mp3
13.76M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(27)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
دوره مکالمه عربی ⬅️شروع ثبت نام جدید ✅دارای تعیین سطح ✅تدریس توسط استادی مجرب ✅برگزاری کلاس ه
ارزان ، با کیفیت ، آفلاین
آخرین فرصت ها برای ثبت نام
دانشگاه حجاب
💥برای اولین بار در دانشگاه حجاب.. 🎙 کارگاه یک روزه «فن بیان و هنر سخنوری» 💻 بصورت آنلاین 📉 با
دوره فن بیان هم به زودی برگزار میشه
از ثبت نام جا نمونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ آقا پسر، دختر خانم🔶
⚖ حساب کتاب داره ‼️
⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم در طرح صیانت فیلترینگ یا محدودسازی پهنای باند مطرح نیست 🔹رییس کمیسیون طرح صیانت: نام
🔴به روز باشیم
🔆 حکم #ازدواج_معاطاتی ( ازدواج بدون قرائت خطبه عقد)
📚 به فتوای جمیع مراجع، در ازدواج لازم است با صیغه ی مخصوص اجرا شود و #ازدواج معاطاتی (ازدواج بدون صیغه عقد) ولو دو طرف راضی باشند، صحیح نیست و باطل است.
🗣 و اینکه عده ای نسبت به امام خمینی، آیت الله خویی، مرحوم کمپانی اصفهانی، مرحوم فیض کاشانی، صاحب جواهر و مراجع دیگر نسبت دادهاند که ازدواج معاطاتی صحیح است، یک کذب واضح به این بزرگواران می باشد.
❓ استفتاء از مقام معظم رهبری: مرحوم امام ازدواج معاطاتی (یعنی صرف رضایت دو طرف از ازدواج بدون خواندن عقد) را صحیح میدانستند. نظر رهبری هم اینگونه است؟
✅ پاسخ: این نسبت به حضرت امام رحمه الله صحیح نیست و ایشان ازدواج معاطاتی را صحیح نمی دانستند. و به طور کلی عقد ازدواج معاطاتی صحیح نیست. (سوال شماره: 996234، تاریخ: 1398/03/12)
🌐منبع: @ahkam_sraj
📡 #قرارگاه_پاسخ_به_شبهات_و_شایعات
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان از جهنم تا بهشت 🌺👇 #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهل_و_هشتم به روایت حانیه مامان:حانیه
#ادامه
#قسمت_چهل_و_هشتم
عمو: آره. این جهالت خودتون رو، تو مغز این بچه هم کردید. ولی من نمیذارم .نمیذارم که اینو هم مثله خودتون، یه عده ادم خرافاتی کنید. باید همون موقع میبردمش با خودم ولی هنوزم دیر نشده اره........بریم طناز........
و بعد سکوت مطلق. و ترسی که همه وجودمو گرفته بود. هنوزم دیرنشده؟ میبردمش؟اصلا چرا انقدر اعتقادات من براش مهمه؟ یا دوستیم با......
شاید لازم باشه برگردم با دوسال پیش زمانی که فقط یه دختر هفده ساله بودم.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#قسمت_چهل_و_نهم
به روایت حانیه........ (خاطره هفده سالگی)
عمو و زن عمو اومدن تو و عمو سوت بلندی کشید.
عمو: جون! نگاه کن. چیکار کرده با خودش.
سرخوش از تعریف عمو، چرخی زدم و گفتم: خوبه؟ مطمئن ؟
عمو: خوبه؟ معرکس دختر. فقط کاش ارایشت رو یکم پررنگ تر میکردی . میدونی که امشب مهمون ویژه داریم.
آرایشگر پیش دستی کرد وگفت:نظر خودش بود.
_ خوبه دیگه . مهمون ویژه؟
عمو: اره یکی از دوستام از ترکیه اومده.
_ اها. باش. الان میام.
نگاهی به خودم تو آینه انداختم.
یه لباس ماکسی دکلته قرمز. که جلوش تا رو زانو بود و پشتش تا پایین پام. پشتش هم تا پایین کمرم فقط با بند بسته میشد . با کفشای قرمز پاشنه 20 سانتی. با یه آرایش تقریبا ملایم. موهام هم رو هم یه شینیون ساده کرده و بود و بیشترش رو هم ریخته بود روی شونم .
همیشه تو مهمونیای عمو اینا لباسام جمع و جور بود چون با لباسای خیلی باز زیاد راحت نبودم و همیشه هم با انتقاد شدید عمو مواجه بودم ولی این سری حریفش نشدم و مجبور شدم همین لباس رو بپوشم به خاطر همین خیلی راحت نبودم باهاش.
روبه آرایشگره تشکر مختصری کردم و از اتاق خارج شدم.
همزمان با پایین اومدنم از پله ها سیما یکی از دوستام که آشناییمون هم از همین مهمونی ها شروع شده بود اومد طرفم. طرز لباس پوشیدنش واقعا افتضاح بود. یه لباس کوتاه حریر مشکی که کل بدنش پیدا بود با آرایش خیلی جیغ و کفش های پاشنه بلند. موهاش هم همیشه پسرونه کوتاه کوتاه بود .
سیما: سلام جیگر. خوبی؟ چه عجب یکم به خودت رسیدی نکنه به خاطر اومدن آرمانه؟
_سلام. آرمان کیه؟
سیما:یعنی تو نمیدونی ؟
و بعد با عشوه قهقه ای زد و به سمت میز نوشیدنی ها رفت. منم دنبالش راه افتادم.
_ باید بدونم؟
سیما:یعنی میخوای باور کنم که عموت بهت نگفته؟
_ فقط گفت مهمون داریم.
همونجوری که داشت روی میز بین شیشه ها دنبال چیزی میگشت گفت : ارسلان نامدار. خوشتیپ ، خوشگل، جذاب...... سرش رو برگردوند به طرف من و بالحن خاصی گفت: پولدار!
_ خب؟
سیما: تانی چی زدی؟ هنوز که مهمونی شروع نشده نفسم. البته منم یکم جهت امادگی خوردما ولی نه اونقدری که مثه تو هنگ کنم. خب بچه جون همه دخترا منتظر برگشتنش بودن دیگه . البته ناگفته نماند که همه ارزوشونه فقط یه بار باهاش هم صحبت بشن ، جواب سلامم نمیده. تاحالا هم کسی موفق نشده مخشو بزنه.
با تعریفای سیما مشتاق شدم این آقای دخترکش رو ببینم.
_میگما.....
با اومدن ترلان و دلارام حرفم ناتموم موند. طبق حدسی که زده بودم اون دوتا هم به محض اومدنشون با ذوق و شوق شروع به تعریف کردن از آرمان کردن و من فقط شنونده بودم و البته این که تاحالا ندیده بودمش، عجیب نبود چون تو مهمونیا کمتر حضور داشتم.
حدود یک ساعت از شروع مهمونی میگذشت اما هنوز نیومده بود . همه بی حال و ناامید نشسته بودن یه گوشه و هیچکس حوصله هیچکاری رو نداشت البته به جز آقایون مجلس. منم مثله بقیه بی حوصله نشسته بودم کنار بچه ها. که با ضربه ای که دلارابه پهلوم زد برگشتم طرفش که دیدم با ذوق خیره شده به ورودی سالن......
نگاهش رو دنبال کردم که رسیدم به......
واقعا این همه ذوق و شوق خنده دار بود.
همه بچه ها دوییدن به طرف در ورودی اما من همونجوری با تعجب وایساده بودم و داشتم به حرکتای دخترا میخندیدم چه عشوه هایی که نمیریختن . یکم که اومد جلوتر شروع کردم به برانداز کردنش. نمیتونستم منکر جذابیتش بشم اما در حدی که بچه ها تعریف میکردن هم نبود.
زل زده بودم بهش که برگشت طرفم. گر گرفتم. تاحالا جلوی یه پسر ضایع نشده بودم . رومو کردم اون سمت و بیخیال اون و اومدنش شدم.
حدود یکساعت از اومدنش میگذشت اما دخترا یک دقیقه هم از عشوه گری دست برنمیداشتن . منم بیکار نشسته بودم رو مبلای کنار سالن و با گوشیم بازی میکردم. که یه دفعه دیدم متوجه شدم یکی بالاسرم وایساده.
از پایین شروع کردم به برانداز کردنش. یه جفت کفش مردونه براق. یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز جذب سفید که آستیناش رو تا کرده بود. چقدرچقدر شبیه تیپ اون پسره آرمان بود. بله خودش بود.
یه دفعه مثله برق گرفته ها از جام پریدم و گوشیاز دستم افتاد. خم شد ،گوشیم رو برداشت و داد دستم .
_ مرسی.
بعد دستشو دراز کرد سمت و من گفت: آرمان نامدار هستم. خوشبختم.
اولش هل شدم ولی بعد خودمو جمع و جور کردم و خیلی محترمانه گفتم تانیا هستم خوشبختم.
آرمان: تاحالا تو مهمونی ها ندیده بودمتون؟
_ من فقط مهمونی های عموم رو حضور دارم.
آرمان: برادرزاده کیوان هستید؟
_ بله.
آرمان: چه جالب. حالا این خانوم زیبا افتخار میدن؟
و بعد دستش رو به سمت من دراز کرد.
و منم گیج نگاهش کردم خندید و گفت: با من میرقصی؟
یه نگاه به اون سمت سالن انداختم.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
این حدیث زیبا رو از مولا امیرالمؤمنین علیبن ابی طالب علیه السلام شنیدی؟👇
💠هیچ چیز به اندازه همنشینی با نیکان، آدمی را به خوبی فرانمیخواند و از بدی نمیرهاند*
🔹میبینی چقد انتخاب رفیق تاثیر گذاره؟
🔹دوست داری تحول پیدا کنی؟
🔹 اخلاق و رفتار و پوششت درست بشه؟
🔹باخدا انس بگیری ؟دور گناه رو خط بکشی؟
✔یه دوست خوب میتونه همه ی اینا رو تو وجودت ایجاد کنه🌞
کمکت میکنه رشد کنی🌱
علفای هرز و دوربریزی و عطر گُل بگیری🌹
*«میزانالحکمه، ج2، ح2406 »
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶خانمه شال روی سرش پای پلکان هواپیما میفته و در جواب تذکر روحانی پشت سرش به حاج آقا میگه ،
😱شما هم ببین و حالشو ببر و ادامه ماجرا....
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
دوره مکالمه عربی ⬅️شروع ثبت نام جدید ✅دارای تعیین سطح ✅تدریس توسط استادی مجرب ✅برگزاری کلاس ه
✅ روز اخر ثبت نام دوره مکالمه عربی
🛑 تمدید نخواهد شد
دانشگاه حجاب
💥برای اولین بار در دانشگاه حجاب.. 🎙 کارگاه یک روزه «فن بیان و هنر سخنوری» 💻 بصورت آنلاین 📉 با
✅ با بهبودی استاد به زودی این دوره هم شروع میشه.
❤️ دوره کاربردی فن بیان برای همه بانوان پیشنهاد میشه
🌻دوس دارے همسر آیندت چطوری باشه؟
خودت هم همونجوری باش!!
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
39.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️ 9⃣
🌼خیاطی آسان و بدون الگو
😍با یه روسری واسه خودت شومیز بدوز
👌 اونم بدون الگو😳
#آموزش_خیاطی | #خیاطی #آموزش_شومیز
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️ 8⃣ 🌼خیاطی آسان و بدون الگو🌼 😍فقط با یه چنگال واسه خودت یا دخترت دامن پلیسه ب
شومیز بالا با دامنی که هفته ی گذشته آموزش دادیم یه ست زیبا و شیک با کمترین هزینه برای عید خودتون یا گلدختراتون میشه 😍👌💚
دانشگاه حجاب
#قسمت_چهل_و_نهم به روایت حانیه........ (خاطره هفده سالگی) عمو و زن عمو اومدن تو و عمو سوت بلندی ک
#ادامه
#قسمت_چهل_و_نهم
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم.
آرمان:خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من.
_ مرسی.
آرمان: راستی فردا برنامت چیه ؟
_ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟
آرمان: بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم
_ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات.
آرمان:باشه خانمی. فعلا. بای.
چشمک پر از نازی براش میزنم.
آرمان اولین مهمونی بود که رفت. همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم.
سیما: خیلی...........
دلارام: جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه
از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........
ادامه دارد...
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓